سرفصل های مهم
گفتگو در باره زلزله
توضیح مختصر
در این درس مکالمه ای به زبان انگلیسی در رابطه با یک موضوع جالب و جذاب میشنوید.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
سلام، اینو داشته باش. میدونی اریک ازم چی پرسید، صبح که رسیدم سرِکار؟
نمیدونم، چی پرسید ازت؟
اون از من پرسید که آیا زلزله شب قبل رو احساس کردم یا نه؟
زلزله؟ شوخی میکنی، من که زلزلهای احساس نکردم.
میدونم، منم همینو گفتم. اون گفت که دیشب زلزله بیدارش کرده. میدونی؟
چی؟
آره، زلزله ساعت ۴ و ۴۲ دقیقه صبح اتفاق افتاده. بنابراین ما حتما خواب بودیم. اما منظورم اینه که اگه بیدار بودیم هم ممکن بود متوجهش نمیشدیم، چون احتمالا تو این قسمت شمالی احساس نمیشد. اما من اولش که در این مورد حرف زد، فکر کردم داره سر به سرم میذاره.
خب، به گمونم با درنظر گرفتن اینکه ما اینجا داریم رو گسل بزرگی زندگی میکنیم این موضوع اونقدرم دور از ذهن نیست!
آره، ولی من فکر میکنم این زلزله روی گسل دیگهای اتفاق افتاده، چون اریک در جنوب سن خوزه زندگی میکنه.
آره
زلزلهای که اون گفت دقیقا در شرق سن خوزه بود، پس واضحا اون خیلی به مرکز زلزله نزدیکتر از ما بوده. بنابراین من میگم، من اصلا مطمئن نیستم که زلزله اینجا حس شده باشه.
آره، منطقیه. خب میدونی، من در چند سال گذشته چندتا زلزله رو تجربه کردم، اما یکم بیشتر از دو ساله که دارم اینجا زندگی میکنم، [و] فکر کنم فقط اینجا تجربهی یه زلزله رو دارم. خیلی هم تجربهی عجیبی بود، باید بگم هر زلزله تجربه ای کاملا متفاوت بوده. ولی اونی که من اینجا حسش کردم: بیرون یه رستوران ایستاده بودم و با AJ و یه دوست دیگه صحبت میکردم که یه دفعه جابهجایی رو حس کردم. توضیحش خیلی سخته، ولی باعث شد به این فکر کنم که مثلِ یه کارتون، اینکه چه طوری تویِ کارتون، ساختمونها ممکنه برن به راست و بعد برگردن سر جاشون.
آره، بدون اینکه بیوفتن.
آره، بدون اینکه بیوفتن. و من تا چند دقیقه بعدش نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته. و بعدش فهمیدم اوه این باید زلزله بوده باشه.
میدونی من معمولا به چی توجه میکنم، وقتایی که اینجا، تو خونه بودم و زلزله اومده؟ تقریبا انگار یه قطار خیلی بزرگ یا یه کامیون غول پیکر مک داره رد میشه. و، ناگهان صدای لرزیدن بخاری رو میشنوم. و برای یه لحظه صداش بلنده و بعدش تموم، خب.
همینطوره. ..
خیلی عجیبه، میدونی، چندبار اولی که حسش کردم، موقعی که اتفاق افتاد اصلا نمیدونستم که این زلزلهست.
خب این خیلی باحاله، چون اونی که من در بانکوک تجربه کردم در واقع بعد از سونامی بود و بعدش فهمیدم که اون یه پس لرزه ناشی از سونامی بود.
اما بهرحال، من در طبقه نهم یک ساختمان بودم و ناگهان، این لرزش اتفاق افتاد.
و من با خودم فکر میکردم، خیلی غیر منطقیه، با خودم فکر میکردم، خدایا داره قطار رد میشه و باورم نمیشد که این ساختمان داره به این صورت میلرزه به خاطر قطار.
و البته قطار باعث نمیشد، یا حداقل من در طبقه ی نهم چنین اثری رو حس کنم.
و فکر کنم دوبار این اتفاق افتاد.
و اون رو تا چند روز بعدش متوجه نشدم که با بقیه صحبت میکردم و اونا میگفتن “زلزله رو متوجه شدی؟”
بعد متوجه شدم، وای، اون زلزله بود
آره میدونم
این خیلی عجیبه که چطور وقتی به حس کردن زلزله عادت نکردی فکر میکنی یه چیز دیگهست.
آره، آره، کاملا.
منظورم اینه که من الان مدت زیادیه که اینجا زندگی میکنم و قطعا زلزلههای زیادی رو تجربه کردم. میخوام بگم، وقتی تو اینجا زندگی میکنی مشخصا زلزله های زیادی رو تجربه خواهی کرد. فقط امیدواری که اینجا زلزلهی بزرگی رو تجربه نکنی.
آره، درسته.
اولش که اومدم اینجا حدود پنج سال بعد از زلزله Loma Prieta بود، که زلزله خیلی بزرگی بود. و آدمهای زیادی اینجا هستن که اینجا زندگی میکردن و من باهاشون ملاقات داشتم و موقع وقوع زلزله در این منطقه زندگی میکردن. خب، شنیدن دیدگاه اونا هم جالب بود.
اوه
و این همچنین اینو یادم میاره که موقع شنیدن درمورد زلزلهی ل.پ کجا بودم. داشتم فینال بیسبال رو از تلویزیون تماشا میکردم. و میدونی، بازی تو سن فرنسیسکو برگزار می شد. خب همونطور که داشتم فینال رو تماشا میکردم یه دفعه گزارشگر شروع کرد به گفتن: وای، فکر میکنم اینجا داره زلزله میاد. و دوربین شروع به تکون خوردن کرد. و ناگهان برنامه تلویزیون قطع شد.
و میخواستم بدونم که چه اتفاقی افتاد. پس زدم کانال اخبار و بعد از چند دقیقه، داشتند درباره یک زلزه بزرگ در سن فرانسیسکو صحبت میکردند.
و عکس هایی از مردم نشون میدادند که تلاش میکردن از ساختمانها خارج بشن.
منظورم اینه..
اوه، وای.
و اینو از من بشنو، خیلی ترسناک بود.
آره.
میدونی.
آره، خُب، میدونی تو سه ماهی که من در ژاپن زندگی میکردم دو زلزله رو تجربه کردم. هردو خیلی متفاوت بودن، خیلی متفاوت از اونی که در اینجا تجربه کرده بودم و همینطور خیلی متفاوت از زلزلهی بانکوک. اما راستش تو یکی از اونا، من بالا تو آپارتمانم بودم، که در طبقه پنجم یه ساختمون بود. و من رو ساعت پنج صبح بیدار کرده بود تو ساختمانی که در نوسان بود. و چون تعدد زلزله در ژاپن عادیه، ژاپنیها خیلی از ساختمونا رو طوری ساختن که اثر تکونهای زلزله رو کاهش بدن. و برای همینه که ساختمون نوسان داشت، این واقعا احساس خیلی عجیب غریبی بود.
متن انگلیسی درس
Hey, check this out. Y’know what Eric asked me when I got into work this morning?
I have no idea, what’d he ask you?
He asked me if I felt the earthquake last night.
Earthquake? You’ve gotta be kidding, I didn’t feel an earthquake.
I know, that’s what I said. He told me it actually woke him up last night. Y’know…
What?
yeah, it was like, it went, it happened at like, uh, 4:42 in the morning. So we must’ve been sleeping. But I mean, it’s possible that, y’know, even if we had been awake we might not have felt it because, y’know, maybe it, uh, wasn’t felt, y’know, this far north.
But, uh, I, I mean I thought he was pullin’ my leg when he first talked about it.
Well, I guess it’s not so far-fetched considering we live on a major fault line here.
Yeah, but actually I think this earthquake was, uh, on a different fault line, um, because, y’know, Eric lives, uh, just, uh, south of San Jose.
Yeah
and, uh, the earthquake he said was due east of San Jose, so he was obviously a lot closer to the epicenter than we were. So, I d-, I’m not even sure it was felt here.
Yeah, that makes sense. Well, y’know, I’ve experienced quite a few earthquakes in the past several years but I’ve been living here a little over two years, I’ve, I think I’ve only experienced one here. It was really strange, too, I was, um, each, I should say each earthquake has been a completely different experience.
But the one I, the one I felt here, I was standing outside a restaurant talking to AJ and another friend and all of a sudden it just felt like, this shift. It’s really hard to explain, but it made me think of, like, a cartoon, like how, in the cartoon, like buildings might just shift to the right and then shift right back.
Yeah, without falling.
Yeah, without falling. And I, I had no idea what was going on for a few minutes afterwards. And then I realized, oh that must have been an earthquake.
Yeah, you know what I usually notice, the times that I’ve been at home, here… and, uh, there’s been an earthquake? It’s almost as if there’s this really big train, or like a gigantic Mack truck going by.
And, uh, suddenly I start to hear the heater shaking. And, um, it’s like, the noise is like, uh, is loud for like a second and then it’s gone, so.
That’s so…
it’s really weird, y’know, it’s almost like the first couple’a times I felt it, I wasn’t even aware it was an earthquake while it was happening.
Well, that’s so funny you say that because one that I experienced in Bangkok, it actually was after the tsunami and so later I found out that it was, it was, um, aftershock from the tsunami.
But anyway, I was in a building up on the ninth floor and suddenly, uh, there was all this rattling.
And I’m thinking to myself, it, it just, it, it was so irrational, I’m thinking to myself, god, there’s like a train going by and I can’t believe that this building is shaking so much from the train [laugh].
It… And of course a train wouldn’t have made a building, or at least me up on the ninth floor, feel something to that effect. And I think it happened about two times.
And it That one wasn’t until several days later when I was talking to people and they were like, “Oh didja feel the earthquake? Then it dawned on me, oh, that was an earthquake, It was…
Yeah, I know. It’s, uh, it’s crazy how when you’re not used to feeling them you can think it’s something else.
Yeah, yeah totally.
I mean, I’ve been livin’ here for a while now and I’ve definitely felt my share of earthquakes. I mean, y’know, when you live here it’s a given that you’re gonna experience earthquakes. You just hope that you’re not gonna be here for the big one, y’know.
Yeah, right.
When I first moved here, it was, uh, about five years after the Loma Prieta earthquake, which was a very big earthquake here. And, um, there are a lot of people who lived here who I met who had actually been living in the area when the earthquake hit. So it was interesting to get their perspective.
Oh.
and, uh, it also like made me remember where I was when I heard about the Loma Prieta earthquake. I was watching the World Series on TV. And, uh, y’know, it was, uh, taking place in San Francisco.
So, uh, as I’m watching it suddenly the announcer starts, uh, uh, saying, “Wow, I think we’re feeling an earthquake here.” And the cameras started shaking. And, uh, all of a sudden the TV coverage cut out.
So, uh, y’know, I wanted to get a rundown on what happened. So I turned to the news station and, uh, within a few minutes they were discussing this gigantic earthquake that had hit San Francisco.
And they started showing pictures, uh, maybe thirty minutes later, of these people who were, uh, trying to weed through the rubble of these buildings that had been, like, coming down. So, I mean, it was.
Oh, wow.
it was pretty scary, I’ll tell you what…
Yeah.
y’know.
Yeah, well, um, you know the three months I was living in Japan I experienced two. Both of those were very different, uh, very different from the one I’d experienced here and also very different from the one in Bangkok. But one of ‘em, I was actually up in my apartment, which was on the fifth floor of a building.
And I was woken up at about 5 o’clock in the morning to the building swaying. And because, uh, earthquakes are like a dime a dozen in Japan, they, they’ve built a lot of their buildings to absorb the shock.
So that’s why it was swaying, it was really, it was a very surreal feel.