سرفصل های مهم
انشا دانش آموزان من - از اما
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
«انشا دانشآموزان من»، از اِما
در یک روستا، یک سگ حریص وجود داشت.
یک روز صاحب آن به او گوشت داد.
بنابراین او خیلی خوشحال بود. پس او در حالی که در خیابان راه می رفت گوشت را خورد.
او از یک رودخانه گذشت. او سگی را در رودخانه دید که قصد داشت گوشتی که او در حال حمل کردن بود را بگیرد. او دهانش را باز کرد.
ناگهان،گوشت در رودخانه افتاد. درنهایت سگ متوجه شد که این سایه ی خودش بود. پس او با ناراحتی در رفت.
من اسباب بازی های بسیاری دارم، ولی وقتی که با آنها بازی می کنم، حوصله سر بر است. چه زمانی به آن ها نیاز دارم. بله وقتی که دوستانم به خانه ما می آیند. اسباب بازی ها من و دوستانم را خوشحال می کنند.
نوارچسب وجود دارد. من می توانم کاغذ را با نوارچسب بچسبانم. من می توانم عکس ها را با نوارچسب بچسبانم. من تقریباً می توانم همه چیز را، هر جایی بچسبانم. نوارچسب بسیار خارق العاده و راحت است.
یک مرد در خانه زندگی می کند. او ساعت هفت بیدار می شود. او یک پیراهن سفید پوشید. حالا او یک دکتر هست. فکر می کنید که آن مرد یک دکتر است، درست است؟ اما او دکتر نیست.
او پیراهن سفید را در میآورد، سپس کلاه ایمنی می پوشد. حالا او یک کارگر است. شما فکر میکنید که او یک کارگر است، درست است؟ اما او یک کارگر نیست.
او کلاه ایمنی را بر میدارد، سپس یک کلاه بزرگ و لباس سفید به تن می کند. حالا او یک آشپز است. سپس چه چیزی خواهد شد؟ آیا شما می دانید
مادر من گل ها را دوست دارد. باغ ما گل های زیادی دارد. آنها خیلی زیبا بودند. اما زندگی آنها خیلی کوتاه بود. آنها خشک شدند. مادرم چند گل دیگر خرید. باغ دوباره بسیار زیبا بود.
امروز یک روز تعطیل بود. من به ساحل رفتم. من روی ساحل شنی دویدم. شن گرم بود. دوستش داشتم. سپس روی ساحل شنی نشستم. دیدم مرغ دریایی داشت یک ماهی را میخورد و عقرب میخزید. رفتن به ساحل باحال بود.
من دوست دارم سوار دوچرخه ام شوم. سوار دوچرخه ام شدن برایم لذتبخش است! من همچنین روزهای شنبه به حوضچه می روم. زمانیکه سوار دوچرخه ام میشوم به حوضچه هم می روم. حوضچه بزرگ است، بنابراین من می توانم اطراف محوطه سوار بشم.
متن انگلیسی درس
My Students’ Writings by Emma
In a village, there was a greedy dog.
One day its owner gave it meat.
So it was very happy. Then, it ate the meat while walking down the street.
It passed a river. It saw a dog in the river who wanted to get the meat which the dog had been carrying. It opened its mouth.
Suddenly, the meat fell into the river. At last the dog figured out that it was its own shadow. So it ran away sadly.
I have many toys, but when I play with them by myself, that is boring. So, when do I need them? Of course when my friends come over! The toys make my friends and me happy.
There is the tape. I can stick paper with tape. I can stick pictures with tape. It can stick almost anything, anywhere. Tape is amazing and convenient.
There is a man living in a house. He wakes up at seven o’clock. He puts on a white shirt. Now he is a doctor. You think that man is a doctor, right? But he isn’t a doctor.
He takes off the white shirt, then puts on a helmet. Now he is a worker. You think that man is a worker now, right? But he isn’t a worker.
He takes off the helmet, then puts on a big hat and white clothes. Now he is a cook. What will he be next? Do you know?
My mother liked flowers. Our garden had lots of flowers. They were beautiful. But their life was short. They withered away. My mother bought some more flowers. The garden was beautiful again.
Today was a holiday. I went to the beach. I ran across the sandy beach. The sand was warm. I liked it. Then I sat on the sandy beach. I saw the seagull eating a fish, and the crab crawling. It was fun to go to the beach.
I like to ride my bicycle. Riding my bicycle is fun! I always ride my bicycle on Saturday. When I ride my bicycle, I also go to the pond. The pond is big, so I can ride around the area there too.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.