خورشید و باد شمالی

فصل: کتاب پنجم / درس: خورشید و باد شمالی / درس 1

خورشید و باد شمالی

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

خورشید و باد شمالی

خورشید و باد شمالی در آسمان با هم صحبت می‌کردند. باد شمالی می‌گفت که او از بقیه بهتر است. خورشید در حالی که باد شمالی با اشتیاق درباره‌ی اینکه چقدر قدرتمند است صحبت می‌کرد و اینکه چگونه می‌تواند با یک نفس کشیدن چیزی را از قاره‌ای به قاره‌ی دیگر برساند، گوش می‌داد.

او گفت: «من قوی‌ترین چیز در آسمان هستم.»

خورشید پرسید:. «واقعاً؟ از کجا می‌دونی که از ستاره‌ها، یا از باران یا حتی از من قدرتمندتر هستی؟»

باد شمالی با بی‌احترامی خندید. داد زد: «تو؟ شوخی می‌کنی!»

خورشید ناراحت شد. او معمولاً خجالتی بود و نمی‌خواست درگیری ایجاد کند. امروز تصمیم گرفت که باید به باد شمالی درس بدهد.

در این میان، مردی شروع به قدم زدن در امتداد یک خیابان آن پایین، روی زمین، کرد. وقتی خورشید از پایین به زمین نگاه کرد، مرد را دید. او به زمین اشاره کرد و گفت: «اون مرد رو می‌بینی که اون پایین داره راه می‌ره؟ شرط می‌بندم که می‌توانم ژاکتش رو از روش بردارم. تو می‌تونی؟»

باد شمالی در حالی که نفس عمیق می‌کشید و ریه‌هایش را پر از هوا می‌کرد، پاسخ داد: «البته». او از تمام عضلات صورت و شکمش استفاده کرد تا با موفقیت به هدف باد بوزد.

جریان شدید هوا باعث سرد شدن مرد شد. مرد کتش را محکم‌تر دورش کشید. کت جدا نشد.

خورشید تصمیم گرفت تا این مرد را از شر شیطنت باد شمالی نجات دهد. گفت: «می‌شه من امتحان کنم؟» سپس نور آفتاب را فرستاد که باعث گرم شدن مرد شد. مرد به درختی تکیه داد. ژاکتش را در آورد و از هوای خوب لذت برد.

خورشید به باد شمالی گفت: «تو خیلی قدرتمند هستی، اما برای بیانش از خشونت استفاده می‌کنی تا قوی به نظر برسی. باید به فکر راه دیگه‌ای باشی. قوی‌ترین افراد برای رسیدن به خواسته‌هاشون از زور استفاده نمی‌کنن.»

متن انگلیسی درس

The Sun and the North Wind

The Sun and the North Wind were talking to each other in the sky. The North Wind was saying that he was better than everyone else. The Sun listened as the North Wind talked with enthusiasm about how powerful he was and how he could push something from one continent to another with one breathe.

He said, “I am the strongest thing in the sky.”

“Really?” asked the Sun. “How do you know that you are more powerful than the stars, or the rain, or even me?”

The North Wind laughed with disrespect. He yelled, “You? That’s a joke!”

This hurt the Sun. He was usually timid and did not want to cause conflict. Today he decided that he should teach the North Wind a lesson.

In the meantime, a man began walking along an avenue down on Earth. When the Sun looked down on the terrain below, he saw the man. He pointed down to the earth and said, “Do you see that man walking below? I bet I can get his jacket off of him. Can you?”

“Of course,” the North Wind replied as he took a deep breath and filled his lungs with air. He used all of the muscles in his face and belly to blow winds at his target in succession.

The harsh air currents made the man cold. The man pulled his jacket more tightly around him. It did not come off.

The Sun decided to rescue the man from the mischief of the North Wind. He said, “May I try?” Then he sent down sunlight that made the man warm. The man leaned against a tree. He took off his jacket and enjoyed the nice weather.

“You are very powerful,” the Sun said to the North Wind, “But you use violence in your bid to appear strong. You should think of an alternative. The strongest people don’t use force to get what they want”.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.