واژگان

فصل: کتاب چهارم / درس: ریزتراشه‌ها / درس 2

واژگان

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

واژگان

بخش ۱۵

لیست کلمات

مجموع

صفت. هنگامی که یک عدد جمع‌شده باشد، از مقادیر کمتری که با هم جمع می‌شوند تشکیل می‌شود.

شرکت مجموع فروش کل خود را برای کل سال انجام داد.

آنتی‌بیوتیک

اسم. آنتی‌بیوتیک یک داروی پزشکی است که برای از بین بردن باکتری‌ها و درمان عفونت‌ها از آن استفاده می‌شود.

هنگامی که به آنفولانزا مبتلا شده بودم، دکتر آنتی‌بیوتیک برای من تزریق کرد.

مدار

اسم. مدار قطعه‌ای از یک دستگاه الکترونیکی است که برق اجازه‌ی جریان می‌دهد.

بسیار مراقب باشید هنگام تنظیم مدار الکتریکی دچار برق‌گرفتگی نشوید.

کامل کردن

فعل. کامل کردن کاری یا کسی به معنی بهتر کردن آن چیز است.

شال پشمی مکمل چشمان دوست‌داشتنی او بود.

فشرده کردن

فعل. فشرده‌سازی چیزی به‌معنای فشار دادن یا فشرده کردن آن است تا فضای کمتری اشغال کند.

لباس‌هایم را فشرده کردم تا در یک چمدان قرار بگیرند.

پایگاه داده

اسم. پایگاه داده مجموعه‌ای از داده‌ها است که در رایانه ذخیره می‌شوند.

این شرکت دارای پایگاه داده‌ای از تمام نام‌ها و حساب‌های مشتریانش است.

معادل

اسم. معادل مقدار یا ارزشی است که با مقدار یا ارزش دیگر برابر باشد.

من این هفته معادل شصت ساعت کار کردم.

ایمن

صفت. وقتی کسی در برابر بیماری ایمن باشد، نمی‌تواند تحت‌تأثیر آن قرار گیرد.

کودکان معمولاً واکسن دریافت می‌کنند تا از برخی بیماری‌ها ایمن بمانند.

ورودی

اسم. ورودی اطلاعاتی است که در رایانه قرار می‌گیرد.

ورودی را در برنامه‌ی رایانه تایپ کنید.

صمیمی

صفت. وقتی رابطه‌ای صمیمی باشد، آن دو چیز بسیار به هم پیوند می‌خورند.

من رازهایم را فقط برای صمیمی‌ترین دوستانم می‌گویم.

آهنربا

اسم. آهنربا قطعه‌ای از آهن یا مواد دیگری است که آهن را به سمت خود جذب می‌کند.

من از آهنربا برای برداشتن میخ‌هایی که روی زمین پراکنده شده بودند، استفاده کردم.

سوخت‌وساز

اسم. متابولیسم فرد روشی است که فرایندهای شیمیایی در بدن او از انرژی استفاده می‌کنند.

اگر هر روز ورزش کنید، متابولیسم بدن شما سرعت می‌گیرد.

ریزتراشه

اسم. ریزتراشه وسیله‌ی کوچکی در رایانه است که اطلاعات را در خود نگه می‌دارد.

اگر یک ریزتراشه‌ی قدرتمندتر بخرم، می‌توانم داده‌های بیشتری را در رایانه‌ام قرار دهم.

فاز / مرحله

اسم. فاز مرحله‌ای است در یک فرایند یا توسعه‌ی تدریجی چیزی.

مرحله‌ی اول در پروژه‌ی بازیافت یافتن داوطلبان برای کمک به آن‌ها است.

نیشگون گرفتن

فعل. نیشگون گرفتن یعنی گرفتن تکه‌ای از پوست بین انگشتان و فشردن آن.

بینی‌ام را گرفتم تا بوی زباله‌ها را حس نکنم.

رایج / شیوع

صفت. وقتی چیزی رواج دارد، معمولی است.

ریش داشتن در برخی کشورها بیشتر از دیگر کشورها رایج است.

کوانتومی

صفت. وقتی چیزی کوانتومی باشد، به رفتار ذرات اتمی مربوط می‌شود.

این دانشجوی فیزیکْ مکانیک کوانتوم خوانده‌است.

نسبت

اسم.

نسبت، رابطه‌ای است بین دو چیز که با عدد یا مقدار بیان می‌شوند.

نسبت پسر به دختر یک به سه است.

مارپیچ

اسم. مارپیچ به شکلی گفته می‌شود که به دور استوانه‌ی فرضی می‌پیچد.

یک رشته‌ی DNA شبیه دو مارپیچ به‌هم‌پیوسته است.

ویروسی

صفت. وقتی چیزی ویروسی باشد، یک بیماری یا عفونت است که ویروس آن را ایجاد می‌کند.

این دختر زمانی که دچار عفونت ویروسی شد، یک هفته در تخت‌خواب بود.

متن انگلیسی درس

Vocabulary

Unit 15

Word list

aggregate [ˈӕgrəgit]

adj. When a number is aggregate, it is made up of smaller amounts added together.

The company totaled its aggregate sales for the entire year.

antibiotic [ˈæntibaiˈɒtik]

n. An antibiotic is a medical drug used to kill bacteria and treat infections.

The doctor gave me a shot of an antibiotic when I got the flu.

circuit [ˈsəːrkit]

n. A circuit is a piece of an electronic device that allows electricity to flow.

Be very careful not to shock yourself when fixing an electrical circuit.

complement [ˈkɒmpləment]

v. To complement something or someone is to make them better.

The wool scarf complemented her lovely eyes.

compress [kəmˈpres]

v. To compress something means to press or squeeze it so that it takes up less space.

I compressed my clothes to fit into a single suitcase.

database [ˈdeitəbeis]

n. A database is a collection of data that is stored in a computer.

The company has a database of all the names and accounts of their customers.

equivalent [iˈkwivələnt]

n. An equivalent is an amount or value that is the same as another amount or value.

I worked the equivalent of sixty hours this week.

immune [iˈmjuːn]

adj. When someone is immune to a disease, they cannot be affected by it.

Children usually get shots to make them immune to certain diseases.

input [ˈinput]

n. Input is information that is put into a computer.

Type the input into the computer program.

intimate [ˈintəmit]

adj. When a relationship is intimate, the two things are very closely connected.

I only tell my secrets to my most intimate friends.

magnet [ˈmægnit]

n. A magnet is a piece of iron or other material which attracts iron toward it.

I used a magnet to pick up the nails that were scattered on the floor.

metabolism [məˈtæbəlizəm]

n. A person’s metabolism is the way chemical processes in their body use energy.

If you exercise every day, your metabolism speeds up.

microchip [ˈmaikrouˌtʃip]

n. A microchip is a small device in a computer that holds information.

I can put more data on my computer if I buy a more powerful microchip.

phase [feiz]

n. A phase is a stage in a process or the gradual development of something.

The first phase in the recycling project involves finding volunteers to help out.

pinch [pintʃ]

v. To pinch means to take a piece of skin between one’s fingers and squeeze.

I pinched my nose, so I couldn’t smell the odor from the garbage.

prevalent [ˈprevələnt]

adj. When something is prevalent, it is common.

Growing a beard is more prevalent in some countries than the others.

quantum [ˈkwɒntəm]

adj. When something is quantum, it relates to the behavior of atomic particles.

The physics student studied quantum mechanics.

ratio [ˈreiʃou]

n. A ratio is a relationship between two things expressed in numbers or amounts.

The boy to girl ratio is one to three.

spiral [ˈspaiərəl]

n. A spiral is a shape which winds round and round as if around a cylinder.

A strand of DNA looks like two interlocking spirals.

viral [ˈvaiərəl]

adj. When something is viral, it is a disease or infection that is caused by a virus.

The girl was in bed for a week when she had a viral infection.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.