سرفصل های مهم
پسر و سورتمهاش
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
پسر و سورتمهاش
مایک کوچکترین بچه در مدرسه بود. پسر دیگری بهنام جو، همیشه سربهسر او میگذاشت. جو جای زخم بزرگی روی صورتش داشت که ناشی از دعواهایش با بقیهی بچهها بود.
یک روز، وقتی جو ولنتاینِ مایک، جِین، را مسخره کرد، مایک را رنجور کرد. مایک احساس تحقیر کرد، ولی نمیدانست چطور جلوی جو را بگیرد.
آن روز، مایک پیاده به خانهاش که پایین یک کوچه بود، رفت. کنار یک درخت کاج چند تختهی چوبی یافت. با خودش فکر کرد: «با اینها میتونم یه سورتمهی خوب درست کنم. اگه بذارم جو از اون استفاده کنه، با من و جین بهتر رفتار میکنه.» او چوبها را به خانه برد.
مایک تبری داشت و چوب را برید. او از میخ استفاده کرد تا مطمئن شود که قطعهها شل نباشند. همان طور که کار میکرد، آرنجش به تختهها خورد. احساس درد باعث شد بخواهد گریه کند. کار سختی بود ولی او پافشاری کرد. تمام شب را کار کرد. صبح، سورتمه تمام شده بود.
مایک به جو تلفن زد. گفت: «سلام جو. فوری بیا خونهی ما.»
جو نمی دانست چرا مایک می خواست او آنجا بیاید.
وقتی جو رسید، مایک به او گفت: «جو، چند روز قبل وقتی اون حرفهای بد رو دربارهی جین زدی، من رو عصبانی کرد. وقتی اون حرفهای بد رو میزدی شوخی نمیکردی. ولی من مثل تو نیستم. همین الان این سورتمه رو درست کردم و اگر خوب رفتار کنی میذارم با من سوارش بشی.»
آنها دوست شدند و جو سپاسگزار بود که مایک اینقدر با او خوب است. او یاد گرفت که خوب بودن از بدجنس بودن خیلی جالبتر است.
متن انگلیسی درس
The Boy and his Sled
Mike was the smallest child in school. Another boy, Joe, always teased Mike. Joe had a large scar on his face from fighting other children.
One day, Joe offended Mike when he made fun of Mike’s valentine, Jane. This was disgraceful, but Mike didn’t know how to make Joe stop.
That day, Mike walked home down an alley. He found a bunch of wood boards next to a pine tree. He thought to himself, “I could build a decent sled from this. If I let Joe use it, he will be nicer to me and Jane.” He took the wood home.
Mike got an axe and cut the wood. He used nails to make sure that the pieces were not loose. As he worked, he bumped his elbow on the boards. The painful sensation made him want to cry. It was a hard chore, but he persisted. He worked overnight. By morning, the sled was finished.
Mike called Joe on the telephone. He said, “Hi Joe. Come over to my house right away.”
Joe didn’t know why Mike wanted him to come over. When Joe arrived, Mike told him, “Joe, it irritated me the other day when you said mean things about Jane. You weren’t kidding when you said those mean things. But I’m not like you. I just built this sled, and I’ll let you ride it with me if you are nice.”
They became friends, and Joe was grateful that Mike was so nice to him. He learned that is more fun to be nice than to be mean.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.