The Exact Science of Matrimony

فصل: داستان های آمریکایی / درس: مجموعه ی دوم / درس 19

The Exact Science of Matrimony

توضیح مختصر

ترجمه کامل متن داستان

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

داستان امروز ما ”شرح دقیق دانش  ازدواج”  نام دارد.

توسط او.هنری  نوشته شده است.

و توسط  باربارا کلین ارائه می شود.

جف پیترز و اندی تاکر هرگز قابل اعتماد نبودند.

یک روز، دو مرد تصمیم گرفتند رای کسب درآمد سریع و آسان، تجارت  ازدواج راه‌اندازی کنند.

 اولین کاری که آنها انجام دادند نوشتن یک تبلیغ برای انتشار در روزنامه ها بود. 

در تبلیغ آنها چنین چیزهایی قابل خواندن بود:

یک بیوه جذاب ، زیبا و  خانه دار ،  علاقمند به ازدواج مجدد است. 

او فقط  سی و دو سال دارد .

او مالک سه هزار  دلار  نقد و املاک با ارزشی  در حومه  است.

 او علاقه مند به مردی فقیر اما خوش قلب است.

  اعتراضی هم به  مردان مسن یا کسی که خوش قیافه  نباشد ندارد.

 اما باید وفادار و درستکار  بوده و بتواند بخوبی از اموال و پول سرمایه گذاری شده مراقبت کند .

 آدرس و جزئیاتی در مورد خود ارائه کنید.

 امضا: غریب تنها ، آژانس سرپرستی  پیترز و تاکر  ، ایلینویز.

وقتی نگارش آگهی پایان یافت ، جف  پیترز  به اندی تاکر گفت: خب تا اینجا  خیلی خوب بود.

و حالا این خانم  کجاست؟ 

اندی با اخم نگاهی به جف انداخت .

آگهی ازدواج چه کار به خانم  دارد؟

او پرسید.

جف پاسخ داد: “حالا گوش کن اندی.

تو قانون  مرا می دانی.

 در همه فعالیت های غیرقانونی ، باید در تمام جزئیات از قانون پیروی کنیم. 

چیزی که برای فروش  ارائه می شود باید وجود داشته باشد. 

باید دیده شود.

باید بتوانی آن را  تولید  کنی. 

اینگونه من از مشکلات با  پلیس دوری می کنم. 

حال، برای اینکه  این بنگاه کار کند ، باید بتوانیم یک  بیوه جذاب زیبا یا نا زیبا  برای این آگهی  ایجاد کنیم.

اندی پس از کمی فكرکردن گفت: خوب ، اگراداره  پست آمریکا تصمیم  به تحقیق در مورد بنگاه ازدواج  ما  بگیره ،اینطوری احتمالا بهتره.

 اما از کجا  می توانی امیدوار باشی بیوه ای  پیدا کنی که وقت خود را به پیشنهاد ازدواجی تلف کند که در آن ازدواجی در کار  نیست؟ 

جف گفت که دقیقا چنین خانمی را می شناسد.

و ادامه داد: زیگ تروتر دوست قدیمی من بود که قبلاً در یك  چادر نمایش (سیرک) مشغول كار بود.

او  با نوشیدن  بیش از حد انواع الکل  تقلبی ،  همسر  خود  را بیوه  گذاشت. 

من اغلب در خانه آنها می ماندم. 

فکر می کنم بتوانیم او را برای کار با خود همراه کنیم .

خانم زیگ تراتر در شهرکی کوچک و نه  چندان  دور زندگی می کرد.

 جف پیترز  برای دیدن او خارج شد.

 او نه زیبا بود  و نه چندان جوان.

 اما به نظر جف کاملا خوب بود .

آقای پیترز، آیا  این که می خواهید یک معامله صادقانه  است ؟

وقتی جف آنچه را میخواست به او گفت، او پرسید :

جف گفت:خانم تراوتر، سه هزار مرد به دنبال  ازدواج با شما خواهند بود تا پول و اموال شما را بدست آورند.

در ازای آن  چه چیزی برای ارائه دارند ؟

  هیچ! 

هیچ چیز جز استخوان های یک آدم تنبل ، متقلب که چیزی به جز جستجوگر شانس نیست. 

ما به آنها درسی می دهیم.

 این یک کارزار اخلاقی عالی خواهد بود.

 آیا شما  را خشنود می کند؟ 

او گفت: درسته آقای پیترز.

اما وظایف  من چه  خواهند بود؟

آیا من باید شخصاً این سه هزار فرد خوب برای هیچ را که درباره آنها صحبت می کنید، رد کنم؟ 

یا می توانم آنها را گروهی بیرون بریزم؟

جف توضیح داد که کارش آسان است.

او در هتلی آرام زندگی می کرد و کاری برای انجام دادن نداشت.

  جف و اندی به  تمام نامه ها و نتایج طرح رسیدگی می کردند .

اما جف به او هشدار داد كه ممکن است برخی  از مردان بخواهند  به صورت شخصی  او را ببینند.

 پس لازم است با آنها ملاقات کرده و رو در رو آنها را رد کند.

 در عوض 25 دلار در هفته گرفته و هزینه های هتل پرداخت می شود .

خانم تروتر گفت : پنج دقیقه وقت بده تا آماده شوم.

بعد می توانی اولین مزد مرا بدهی .

به این ترتیب جف او را به شهر برد و در هتلی جا داد که از او و اندی فاصله کافی داشت تا باعث سوءظن نشود .

حالا جف پیترز و اندی تاکر آماده بودند تا چند ماهی به قلاب بیندازند.

آنها آگهی خود را در روزنامه های سراسر کشور گذاشتند.

دو هزار دلار بنام خانم تروتر در یک بانک گذاشتند.

دفترچه بانک را به او دادند تا اگر کسی در مورد درستی بنگاه ازدواج آنها پرسید نشان دهد.

آنها اطمینان داشتند که خانم تروتر قابل اعتماد بوده و پولی که به نام او ذخیره می کنند در امان خواهد بود.

آگهی آنها در روزنامه ها سیلی از نامه ها به راه انداخت بیش از صد نامه در روز .

جف و اندی برای پاسخ دهی به آنها دوازده ساعت در روز کار می کردند.

بیشتر مردان نوشتند که آنها شغل خود را از دست داده بودند .

کل دنیا آنها را نفهمیده است. 

اما آنها پر  از عشق و  ویژگیهای خوب دیگر  بودند.

جف و اندی به هر نامه با تمجید فراوان از  نویسنده پاسخ می دادند.

 آنها  از  مردان می خواستند که یک عكس و  جزئیات بیشتری بفرستند.

و به آنها می گفتند که دو دلار هم باید جهت هزینه دادن نامه دوم به بیوه جذاب در آن باشد .

تقریبا تمام مردان دو دلار خواسته شده را فرستادند.

به نظر کسب و کار آسانی بود.

 با این وجود، اندی و جف اغلب درباره مشکل بریدن و بازکردن پاکت ها و برداشتن پول آنها صحبت می کردند.  

چند نفر از مردان شخصا آمدند .

جف و اندی آنها را نزد خانم تراتور فرستادند و او بقیه کار را انجام داد.

بزودی آنها روزانه حدود 200 دلار دریافت می کردند.

یک روز یک بازرس پست فدرال هم آمد.

اما جف او را قانع کرد که آنها قانون را نقض نکرده اند.

بعد از حدود سه ماه جف و اندی تقریبا بیش از پنج هزار دلار جمع کرده بودند و تصمیم گرفتند که زمان توقف کار رسیده است.

بعضی از مردم شروع  به زیر سوال  بردن صداقت آنها کردند.

و بنظر می رسید خانم تراتور از کار خود خسته شده است. 

 مردان زیادی برای دیدن  او آمده بودند و او اینرا دوست نداشت.

جف به هتل خانم تراتور رفت تا بدهی او را پرداخته و با او وداع کند.

همچنین از او می خواست دو هزار دلاری را که در حساب بانک او گذاشته شده بود برگرداند.

وقتی جف وارد اتاق شد او مانند کودکی که نمیخواهد به مدرسه برود ، در حال گریستن بود .

او گفت: حالا الان ؟ 

این برای چیست؟ 

کسی به تو صدمه زده است؟

آیا دلتنگ خانه شده ای؟  

او گفت : خیر آقای پیترز .

به شما خواهم گفت .

تو همیشه دوست خوبی برای همسرم زیگ بودی .

آقای پیترز من عاشق شده ام .

من آنچنان به سختی عاشق یک مرد شده ام که توان از دست دادن او را ندارم .

او دقیقا از آن نوع مردانی است که همیشه در ذهن خود داشتم.

جف گفت : پس او را بگیر !

آیا او هم در مورد تو همین حس را دارد ؟

خانم تروتر پاسخ داد: بله .

اما مسئله ای هست، او یکی از مردانی است که در پاسخ آگهی شما برای دیدن من آمده بودند.

 و او با من ازدواج نخواهد کرد مگر اینکه من دو هزار دلار به او بدهم.

نامش ویلیام ویلکینسون است.

جف برای او احساس تاسف کرد.

پس گفت: خوشحال خواهد شد اگر که به خانم تروتر اجازه دهد دو هزار دلار را به آقای ویلکینسون بدهد تا که خانم تروتر خرسند شوند

اما گفت که مجبور است در این باره با شریک خود صحبت کند .

جف به هتل خود بازگشت و موضوع را با اندی درمیان گذاشت.

اندی گفت : من انتظار چیزی مثل این را داشتم .

تو نمی توانی به یک زن اعتماد کنی تا در هر طرحی که احساسات  او را  درگیر کند با تو همراهی کند .

جف گفت فکر کردن به اینکه آنها باعث شکسته شدن قلب یک زن شده اند غم انگیز است.

اندی با او موافق بود.

اندی گفت : جف آنچه را که من مایل  به انجام آن هستم به تو خواهم گفت . 

تو همیشه مردی خوش قلب و سخاوتمند  بوده ای. 

شاید من بیش از حد سخت گیر و مادی و بدگمان بوده ام. 

 برای یکبار من هم مثل تو بخشنده خواهم بود .

برو پیش خانم تروتر.

به او بگو دوهزار دلار را از بانک خارج کند و به این جوانک ویلکینسون داده و سعادتمند شود .

جف دست اندی را مدتی طولانی فشرد.

سپس نزد خانم تروتر برگشت.

او به همان اندازه که سخت شاد شد ، از  اندوه گریست.

دو روز بعد جف و اندی آماده ترک شهر بودند.

دوست نداری قبل از  رفتن  خانم تروتر  را یکبار دیگر ببینیم؟

جف از اندی پرسید :

 دوست دارد تشکر خود را به تو ابراز  کند.

اندی گفت : برای چی گمان نمی کنم .

فکر می کنم باید عجله کنیم و به قطار برسیم.

جف تمام پولی را که دریافت کرده بودند در کمربندی که به بدنش بسته بود  قرار می داد.

 سپس اندی مقدار زیادی  پول  از جیب  خود درآورد  و از جف خواست  که آنها را هم کنار بقیه پولها قرار دهد.

این چیه ؟

جف پرسید :

اندی گفت : دو هزار دلار خانم تروتر.

چطور به دستش اوردی ؟

جف پرسید.

اندی جواب داد : خانم تروتر آن را به من داد .

من بیش از یکماه بود که سه شب در هفته به او زنگ می زدم.

پس تو ویلیام ویلکینسن هستی؟

جف پرسید.

اندی پاسخ داد: بودم !

متن انگلیسی درس

Our story today is called “The Exact Science of Matrimony.

It was written by O.Henry.

Here is Barbara Klein with the story.

Jeff Peters and Andy Tucker could never be trusted.

One day, the two men decided to open a marriage business to make some quick and easy money.

The first thing they did was to write an advertisement to be published in newspapers.

Their advertisement read like this:

A charming widow, beautiful and home-loving, would like to remarry.

She is only thirty-two years old.

She has three thousand dollars in cash and owns valuable property in the country.

She would like a poor man with a loving heart.

No objection to an older man or to one who is not good-looking.

But he needs to be faithful and true, can take care of property and invest money with good judgment.

Give address, with details about yourself.

Signed: Lonely, care of Peters and Tucker, agents, Cairo, Illinois.

When they finished writing the ad, Jeff Peters said to Andy Tucker: “So far, so good.

And now, where is the lady?

Andy gave Jeff an unhappy look.

“What does a marriage advertisement have to do with a lady?

he asked.

“Now listen,” Jeff answered.

“You know my rule, Andy.

In all illegal activities, we must obey the law, in every detail.

Something offered for sale must exist.

It must be seen.

You must be able to produce it.

That is how I have kept out of trouble with the police.

Now, for this business to work, we must be able to produce a charming widow, with or without the beauty, as advertised.”

“Well,” said Andy, after thinking it over, “it might be better, if the United States Post Office should decide to investigate our marriage agency.

But where can you hope to find a widow who would waste her time on a marriage proposal that has no marriage in it?”

Jeff said that he knew just such a woman.

“An old friend of mine, Zeke Trotter,” he said, “used to work in a tent show.

He made his wife a widow by drinking too much of the wrong kind of alcohol.

I used to stop at their house often.

I think we can get her to work with us.”

Missus Zeke Trotter lived in a small town not far away.

Jeff Peters went out to see her.

She was not beautiful and not so young.

But she seemed all right to Jeff.

Is this an honest deal you are putting on, Mister Peters?

she asked when he told her what he wanted.

“Missus Trotter,” said Jeff, “three thousand men will seek to marry you to get your money and property.

What are they prepared to give in exchange?

Nothing!

Nothing but the bones of a lazy, dishonest, good-for-nothing fortune-seeker.

We will teach them something.

This will be a great moral campaign.

Does that satisfy you?”

It does, Mister Peters,” she said.

But what will my duties be?

Do I have to personally reject these three thousand good-for-nothings you speak of?

Or can I throw them out in bunches?”

Jeff explained that her job would be easy.

She would live in a quiet hotel and have no work to do.

He and Andy would take care of all letters and the business end of the plot.

But he warned her that some of the men might come to see her in person.

Then, she would have to meet them face-to-face and reject them.

She would be paid twenty-five dollars a week and hotel costs.

Give me five minutes to get ready,” Missus Trotter said.

Then you can start paying me.”

So Jeff took her to the city and put her in a hotel far enough from Jeff and Andy’s place to cause no suspicion.

Jeff Peters and Andy Tucker were now ready to catch a few fish on the hook.

They placed their advertisement in newspapers across the country.

They put two thousand dollars in a bank in Missus Trotter’s name.

They gave her the bank book to show if anyone questioned the honesty of their marriage agency.

They were sure that Missus Trotter could be trusted and that it was safe to leave the money in her name.

Their ad in the newspapers started a flood of letters – more than one hundred a day.

Jeff and Andy worked twelve hours a day answering them.

Most of the men wrote that they had lost their jobs.

The world misunderstood them.

But they were full of love and other good qualities.

Jeff and Andy answered every letter with high praise for the writer.

They asked the men to send a photograph and more details. And they told them to include two dollars to cover the cost of giving the second letter to the charming widow.

Almost all the men sent in the two dollars requested.

It seemed to be an easy business.

Still, Andy and Jeff often spoke about the trouble of cutting open envelopes and taking the money out.

A few of the men came in person.

Jeff and Andy sent them to Missus Trotter and she did the rest.

Soon, Jeff and Andy were receiving about two hundred dollars a day.

One day, a federal postal inspector came by.

But Jeff satisfied him that they were not breaking the law.

After about three months, Jeff and Andy had collected more than five thousand dollars, and they decided it was time to stop.

Some people were beginning to question their honesty.

And, Missus Trotter seemed to have grown tired of her job.

Too many men had come to see her and she did not like that.

Jeff went to Missus Trotter’s hotel to pay her what she was owed, and to say goodbye.

He also wanted her to repay the two thousand dollars that was put into her bank account.

When Jeff walked into the room she was crying, like a child who did not want to go to school.

Now, now, he said.

What’s it all about?

Somebody hurt you?

Are you getting homesick?

No, Mister Peters,” she said.

I’ll tell you.

You were always a good friend of my husband Zeke.

Mister Peters, I am in love.

I just love a man so hard I can’t bear not to get him.

He’s just the kind I’ve always had in mind.”

Then take him, said Jeff.

Does he feel the same way about you?

He does, Missus Trotter answered.

But there is a problem, he is one of the men who have been coming to see me in answer to your advertisement.

And he will not marry me unless I give him the two thousand dollars.

His name is William Wilkinson.

Jeff felt sorry for her.

He said he would be glad to let her give the two thousand dollars to Mister Wilkinson, so that she could be happy.

But he said he had to talk to his partner about it.

Jeff returned to his hotel and discussed it with Andy.

I was expecting something like this, Andy said.

You can’t trust a woman to stick with you in any plan that involves her emotions.

Jeff said it was a sad thing to think that they were the cause of the breaking of a woman’s heart.

Andy agreed with him.

I’ll tell you what I am willing to do,” said Andy.

Jeff, you have always been a man of a soft and generous heart.

Perhaps I have been too hard and worldly and suspicious.

For once, I will meet you half-way.

Go to Missus Trotter.

Tell her to take the two thousand dollars out of the bank and give it to this Wilkinson fellow and be happy.”

Jeff shook Andy’s hand for a long time.

Then he went back to Missus Trotter.

She cried as hard for joy as she had done for sorrow.

Two days later, Jeff and Andy prepared to leave town.

Wouldn’t you like to go meet Missus Trotter once before we leave?

Jeff asked Andy.

She’d like to express her thanks to you.

Why, I guess not, Andy said.

I think we should hurry and catch the train.

Jeff was putting all the money they had received in a belt he tied around his body.

Then Andy took a large amount of money out of his pocket and asked Jeff to put it together with the other money.

What’s this?

Jeff asked.

It’s Missus Trotter’s two thousand dollars, said Andy.

How do you come to have it?

Jeff asked.

Missus Trotter gave it to me, Andy answered.

I have been calling on her three nights a week for more than a month.

Then you are William Wilkinson?

Jeff asked.

I was, Andy said.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.