درسنامه اصلی

دوره: برنامه‌ی VIP آقای ای جی هوگ / فصل: رقابت / درس 1

برنامه‌ی VIP آقای ای جی هوگ

122 فصل | 572 درس

درسنامه اصلی

توضیح مختصر

بحث و گفت‌وگو در رابطه با راه‌های بهتر یادگیری زبان انگلیسی، و ایده‌های جالب و جذاب برای زندگی بهتر.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

فایل ویدیویی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

رقابت - درس اصلی

سلام، من اِی‌جی هوگ هستم و به درس جدید ما خوش آمدید.

در ابتدای تابستان امسال احساس تنبلی جسمی داشتم. تازه از اسپانیا برگشته بودم، از یک سفر فوق‌العاده و در واقع دوماهه به اسپانیا. اما در آمریکا تمام انگیزه‌های من از بین رفت.

نمی‌خواستم کار کنم. نمی‌خواستم ورزش کنم. می‌دانید، فقط می‌خواستم به اسپانیا فکر کنم و سفر را به یاد بیاورم، اما انگیزه‌ای برای هیچ‌چیز دیگری نداشتم.

در آن زمان هیکل خوبی داشتم. در اسپانیا هر روز قدم می‌زدم، مثلاً شش تا هشت ساعت در روز با یک کوله‌پشتی پیاده‌روی می‌کردم.

پس در آمریکا با هیکل عالی و آمادگی جسمانی عالی شروع کردم. اما هفته به هفته آمادگی جسمانی من بدتر و بدتر می‌شد، چون خیلی تنبل بودم.

صبح از خواب بیدار می‌شدم و فکر می‌کردم که باید ورزش کنم، باید کاری انجام دهم. سعی می‌کردم به خودم فشار بیاورم، خودم را مجبور کنم انجامش دهم، اما نمی‌خواستم انجامش دهم، فقط احساس تنبلی می‌کردم، نمی‌خواستم انجامش دهم. نمی‌توانستم خودم را مجبور به انجامش کنم و بنابراین فقط صبحانه می‌خوردم و بعد می‌رفتم و تمام روز را در یک کافی‌شاپ می‌نشستم.

و این هر روز تکرار می‌شد و البته سطح تناسب اندام من پایین آمد و پایین آمد و البته با کاهش سطح تناسب اندامم، تنبل‌تر شدم، افت شدید.

ظاهراً ناامیدکننده بود، اما همان طور که در کافی‌شاپ و در حال جست‌وجوی آنلاین بودم و فقط می‌گشتم، به وب‌سایتی برای مبارزه با چوب برخوردم.

گروهی است که من در واقع سال‌ها پیش، ۲۰ سال پیش، به آن تعلق داشتم، که در آنجا کلاه ایمنی به سر می‌گذاشتند و لایی محافظ و زره می‌پوشیدند و بعد از چوب استفاده می‌کردند و با چوب یکدیگر را می‌زدند و مبارزه می‌کنند، با این چوب‌ها مبارزه می‌کنند.

و نمی‌دانم، به دلایلی فکر کردم که جالب به نظر می‌رسد، باید دوباره این کار را انجام دهم. خیلی وقت بود که چنین کاری انجام نداده بودم و فکر کردم اوه، باید دوباره انجامش دهم. خلاصه به وب‌سایت رفتم و بعد گروه محلی را پیدا کردم.

آن‌موقع در ایندیانا، ایالتی که خواهرم در آن زندگی می‌کند، بودیم و پیش خواهرم می‌ماندیم، بنابراین من و همسرم به جلسه‌ی این گروه رفتیم. و ما همچنین رفتیم تا چند تمرین مبارزه‌ی آن‌ها را تماشا کنیم، و همان طور که تماشا می‌کردم هیجان‌زده‌تر شدم، گفتم: «اوه این خیلی جالب به نظر می‌رسه. عالیه. می‌خواهم انجامش بدم.»

اما همان طور که تماشا می‌کردم اتفاق دیگری افتاد.

همان طور که تماشا می‌کردم متوجه شدم که، خدای من، این‌ها بزرگ، قوی و سریع هستند، و خیلی محکم به همدیگر ضربه می‌زنند. حتی با وجود اینکه بالشتک و زره پوشیده‌اند، می‌دانستم که دردناک خواهد بود.

چون از ۲۰ سال پیش می‌توانستم به یاد بیاورم که وقتی چوب با تمام نیرو به شما ضربه می‌خورد، حتی با بالشتک، دردناک است. به همین دلیل کمی ترسیدم، چون می‌دانستم، وای، اگر این کار را انجام دهم، باید با این‌ها رقابت کنم و بیشترِ این‌ها بزرگ‌تر و قوی‌تر از من هستند.

تصمیم گرفتم: «خب، من این کار رو می‌کنم. انجامش می‌دم. به نظر خوش می‌گذره. فرصت عالی‌ای برای ملاقات با افراد جدیده و یادمه که خیلی ازش لذت بردم، پس چرا که نه، انجامش می‌دم.»

به خانه رفتیم و صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و دوباره به ورزش فکر کردم، اما این بار یاد تمرین مبارزه، مبارزه با چوب افتادم. و به یاد آن مردهای بزرگ و قدرتشان افتادم، و فکر کردم: «اوه، اگر قراره با این‌ها رقابت کنم، اگر قراره با این‌ها بجنگم، باید قوی‌تر و سریع‌تر باشم.»

و به این ترتیب آن روز صبح از خواب بیدار شدم و شروع کردم به دمبل روسی زدن. به‌نوعی شبیهِ گلوله‌ی توپ است، یک توپ بزرگ آهنی با یک دسته. شروع کردم به انجام حرکت‌های گهواره‌ای با آن و بلند کردن آن‌ها برای قوی‌تر شدن. چند تا شنا انجام دادم. چند تا بارفیکس انجام دادم. صبح روز بعد، همین کار را کردم.

صبح روز بعد، همین کار را کردم.

بعد شروع کردم به فکر کردن درباره‌ی مبارزه‌ی واقعی و مهارت‌ها، و فکر کردم که: «چطور می‌تونم مهارت‌هام رو بهتر کنم تا وقتی با این آدم‌های قوی بزرگ مبارزه می‌کنم، خوب باشم، بتونم باهاشون رقابت کنم. من می‌تونم اون‌ها رو شکست بدم.»

و فکر کردم: «خب، شاید بوکس، در حالی که بوکس به‌نوعی شبیه است، شاید اگر بعضی از مهارت‌های بوکس را تمرین کنم، بتوانم از آن در مبارزه با چوب هم استفاده کنم، حرکات پای مشابه دارند.»

پس انجامش دادم، شروع به تمرین مهارت‌های بوکس در صبح هم کردم. چند دی‌وی‌دی برای بوکس گرفتم، خلاصه هر روز صبح از خواب بیدار می‌شدم، شنا می‌زدم، بارفیکس می‌زدم، دمبل روسی می‌زدم و بعد از آن شروع به کار روی مهارت‌های بوکس کردم، و بعد یک چوب گرفتم و تلاش کردم از تکنیک‌های بوکس استفاده کنم، اما در عوض با چوب.

و بعد از آن برای چند هفته‌ی بعد من بیشتر و بیشتر و سخت‌تر و سخت‌تر ورزش کردم و قوی‌تر و قوی‌تر و قوی‌تر شدم، و سریع‌تر شدم و تکنیک من بهتر و بهتر و بهتر شد.

چرا این کار را کردم؟ رقابت. به‌خاطر ایده‌ی رقابت با افراد بزرگ‌تر و قوی‌تر از من بود. این چیزی بود که مرا هل داد و دلیل این بود که ناگهان تمام آن انگیزه‌ی باورنکردنی برای ورزش کردن، قوی‌تر شدن و داشتن اندارم متناسب‌تر را به دست آوردم، رقابت.

امروزه به‌خصوص، رقابت اغلب منفی تلقی یا توصیف می‌شود، درسته؟ من در رسانه‌ها متوجه شدم که همه‌چیز درباره‌ی همکاری است. همکاری یا در کتاب‌ها می‌نویسند: همکاری خیلی عالی است، ما باید همکاری کنیم.

و واقعاً هم همکاری فوق‌العاده است. ما در زندگی‌مان واقعاً به همکاری نیاز داریم. باید با افراد دیگر کار کنیم و با آن‌ها همکاری کنیم، کار کردن با افراد دیگر برای رسیدن به یک هدف مشترک برای غلبه بر موانع و مشکلات مشترک مفید و فوق‌العاده است. همکاری واقعاً فوق‌العاده است.

اما! فقط به این دلیل که همکاری عالی است به این معنی نیست که رقابت بد است. به این معنی نیست که رقابت با افراد دیگر خودبه‌خود بد است و، در واقع، بد نیست. طبیعی است.

رقابت خوب است. رقابت کاملاً طبیعی است، در واقع، هیچ راهی برای اجتناب از آن وجود ندارد. به‌عنوان یک موجود زنده هیچ راهی برای اجتناب از آن وجود ندارد. رقابت بخشی از زنده بودن در این سیاره است، درسته؟

این داستان تکامل است، برای مثال، گونه‌های مختلف برای منابع مشابه رقابت می‌کنند. انسان‌ها همیشه با یکدیگر رقابت داشته‌اند؛ در ورزش، در بازی‌ها، در تجارت، افراد، گروه‌ها، تیم‌ها، دولت‌ها، رقابت همه‌جا وجود دارد. چیزی برای ترسیدن نیست. این یک نیروی مثبت است. می‌تواند ما را قوی‌تر و بهتر کند.

در مثال من، درست است، من تنبل بودم، نمی‌توانستم به خودم انگیزه بدهم. رقابت به من انگیزه داد. به‌خاطر آن رقابت بالقوه، نه حتی رقابت واقعی، فقط رقابت بالقوه به من انرژی داد تا قوی‌تر و سالم‌تر شوم، با اندام متناسب‌تر.

این نیروی خیلی مثبتی برای من بود. رقابت در واقع مزایای فوق‌العاده‌ای دارد، فقط باید به رقابت به شکل درست نگاه کنیم. مشکل این است که خیلی از مردم به رقابت به‌عنوان یک چیز منفی و استرس‌زا نگاه می‌کنند، می گویند: «وای، اون‌ها سعی می‌کنن من رو شکست بدن»، و بیش از حد روی طرف مقابل، روی حریف تمرکز می‌کنند.

و بعد استرس می‌گیرند، احساس بدی پیدا می‌کنند و بعد تصمیم می‌گیرند که «رقابت چیز بدیه، من دوستش ندارم.» این وحشتناک است. این روش درستی برای مشاهده‌ی آن نیست.

راه خیلی مثبت‌تری برای نگاه کردن به رقابت وجود دارد. می‌توانیم به‌طور خیلی مثبتی به آن نگاه کنیم، مثل چیزی که برای ما به‌عنوان افراد و در واقع برای کل جامعه‌ی بشری بسیار مفید است.

مزایا، مزایای بزرگ رقابت چیست؟

شماره‌ی یک خودسازی است.

رقابت طبیعتاً ما را به پیشرفت خودمان سوق می‌دهد. وقتی به مبارزه با آن افراد بزرگ‌تر و قوی‌تر فکر کردم، متوجه شدم که باید قوی‌تر شوم. پس رقابت باعث شد تا خودم را ارتقا دهم.

در تجارت، رقابت همه‌ی رقبا و همه‌ی مشاغل در یک صنعت را به سمت بهبود سوق می‌دهد. آن‌ها همیشه سعی می‌کنند از یکدیگر بهتر شوند و در نتیجه پیشرفت می‌کنند.

برعکس آن را در بعضی جاها، در بعضی از نقاط جهان، در بعضی صنایع که رقابت وجود ندارد یا رقابت کم وجود دارد، می‌بینیم، بعد انحصار می‌گیرید یا فقط بر چند شرکت تسلط می‌یابید. چه اتفاقی می‌افتد؟

همه‌چیز بدتر می‌شود. بدون رقابت، مجبور نمی‌شوند پیشرفت کنند. بدون رقابت، مجبور نمی‌شوند با مشتریانشان خوب رفتار کنند. پس چه كار می‌کنند؟ قیمت‌هایشان را بالا می‌برند. خدماتشان بدتر و بدتر و بدتر می‌شود. این برای مشتریان وحشتناک است.

رقابت در تجارت برای خیلی از ما چیز خوبی است. پس رقابت یک انگیزه‌ی قوی برای خودسازی است.

کار تیمی یکی دیگر از مزایای قدرتمند رقابت است. رقابت می‌تواند افراد را به هم نزدیک کند. رقابت در واقع می‌تواند همکاری را بپروراند. درسته؟

به تیم‌های ورزشی، به خصوص تیم‌های ورزشی خوب و با کیفیت فکر کنید. آن‌ها بدون رقابت دلیل زیادی برای همکاری با یکدیگر ندارند. دلیل زیادی برای همکاری و کمک به یکدیگر ندارند.

اما وقتی باید با حریف سرسختی روبرو شوند، کل تیم قوی‌تر گرد هم می‌آیند. چون می‌دانند برای شکست دادن حریف دیگر باید قوی‌تر باشند. باید بهتر با هم کار کنند. باید همکاری بهتری داشته باشند وگرنه مقابل تیم دیگر شکست خواهند خورد.

پس رقابت به‌طور جالبی همکاری را تشویق می‌کند. رقابت باعث تشویق کار تیمی بهتر و ایجاد تیم‌های قوی‌تر می‌شود.

یکی دیگر از مزایای خیلی بزرگ رقابت این است که بازدهی را افزایش می‌دهد و ما را وادار می‌کند تا کارهای بیشتری را در زمان کوتاه‌تری انجام دهیم.

اگر با کسی رقابت نکنید، تنبل شدن آسان است. می‌گوییم دست روی دست گذاشتن آسان است، درسته؟ اگر «روی دستتان بنشینید»، نمی‌توانید کار کنید.

اگر هیچ‌کس دیگری برای رقابت وجود نداشته باشد، هیچ‌کس دیگری که شما را تحت فشار قرار دهد، انجام این کار آسان است. این چیزی است که در اوایل تابستان برای من و سطح آمادگی جسمانی‌ام اتفاق افتاد.

هیچ‌کسی اصلاً به من فشار نمی‌آورد. چیزی نداشتم، خیلی راحت بود که صبح از خواب بیدار شوم و تنبل باشم. اما، وقتی با رقابت بالقوه مواجه شدم، ناگهان مجبور شدم پربازده باشم. انگار که هر روز باید کار کنم. باید بیشتر کار کنم.

در تجارت هم همین طور است. پس می‌تواند ما را سازنده‌تر کند. خب، کارهای بیشتری انجام می‌دهیم و وقتی با رقابت مواجه می‌شویم، کارهای مفیدتری انجام می‌دهیم.

این‌ها چیزهای بزرگی هستند. زندگی‌مان را بهتر می‌کنند.

یک داستان دیگر، این داستان خیلی شخصی‌ای برای من است. شرکت خود من، انگلیسی بدون تلاش، با رقابت مواجه است و با رقابت‌هایی روبه‌رو است که به‌ویژه منفی است.

چیزی که من فهمیدم، بعد از اینکه انگلیسی بدون تلاش در سراسر دنیا معروف و خیلی موفق شد، اتفاقی افتاد. معلم‌های انگلیسی دیگر شروع به تقلید کردن از من کردند.

متوجه شدم که وب‌سایت‌های دیگر شروع به ظاهر شدن کردند و آن‌ها از من تقلید می‌کردند، تقریباً دقیقاً. من وب‌سایت‌هایشان را می‌خواندم و به نظر می‌رسد، ظاهراً فقط از وب‌سایت من کپی و پیست کرده‌اند.

منظورم این است که عبارات و کلمات واقعی‌ای که آن‌ها انتخاب کردند دقیقاً شبیه به وب‌سایت من بود. از سبک تدریس من تقلید می‌کردند.

درست است، این رقبای تقلیدگر در ابتدا به‌شدت من را ناراحت کردند. من می‌گفتم: «خدایا، چه خبره، مشکل این‌ها چیه؟ آیا خلاقن؟ آیا نمی‌تونن روش خودشون رو ایجاد کنن؟ آیا نمی‌تونن وب‌سایت خودشون رو بنویسن؟ چرا باید از من تقلید کنند؟»

و از رقابت خیلی ناراحت شدم، و مخصوصاً کپی‌برداری من را به‌شدت ناراحت کرد. انگار همه‌ی این کارها را خودم انجام دادم و حالا همه‌ی این افراد دارند رقابت می‌کنند و از من کپی می‌کنند و می‌خواهند از من بدزدند. برای مدتی خیلی ناراحتم کرد.

اما بعد از آنکه عصبانی و ناراحت شدم، شروع کردم به سخت‌تر کار کردن. شروع به فهمیدن این کردم که، خب، اگر آن‌ها از همه‌ی کارهایی که من الان انجام می‌دهم تقلید می‌کنند و سعی می‌کنند مانند من باشند، باید به پیشرفت ادامه دهم. باید خلاق‌تر باشم. باید نوآوری کنم، تا همیشه از آن‌ها جلوتر باشم، همیشه کار متفاوتی انجام دهم، همیشه کار کمی جدیدی انجام می‌دهم.

به مهارت‌های بهتری نیاز دارم. باید ارتباط بهتری داشته باشم. باید سخنران عمومی بهتری باشم. باید قصه‌گوی بهتری باشم. باید صدایم را بیشتر پرورش دهم.

باید احساساتی‌تر باشم. باید از بدنم به‌طور مؤثرتری استفاده کنم. باید روی صحنه‌های بزرگ‌تری بروم و با افراد بیشتری صحبت کنم. باید یک کتاب بنویسم و بعد کتاب‌های بیشتری.

و بنابراین همه‌ی آن رقبای تقلیدگر که اول من را ناراحت و کاملاً عصبانی کردند، در نهایت به من فشار آوردند تا نوآورتر باشم. به من فشار آوردند تا به پیشرفت ادامه دهم، چون حقیقت این بود که من داشتم کمی تنبل می‌شدم، درسته؟

انگلیسی بدون تلاش خیلی موفق بود. کاملاً معروف شده بود، بنابراین برای من آسان بود که دقیقاً همان کار را برای همیشه انجام دهم. اما، رقابت، تقلیدها به من فشار آورد. متوجه شدم که «نه، من نمی‌تونم این کار رو ادامه بدم، چون اون‌ها به تقلید کردن از من ادامه می‌دن، پس من می‌خوام جلوتر از اون‌ها بمونم.»

من می‌خواهم به پیشرفت ادامه دهم، و بعد متوجه شدم که، می‌دانید، به هر حال این برای من بهتر است، فقط درباره‌ی رقابت نیست. من می‌خواهم به پیشرفت ادامه دهم. می‌خواهم به امتحان کردن چیزهای جدید ادامه دهم. می‌خواهم بهتر و بهتر شوم و مهارت‌های بیشتری کسب کنم و به نوآوری ادامه دهم.

و بنابراین من شروع به کار بر روی همه‌ی این مهارت‌های مختلف، به‌ویژه سخنرانی در جمع و قصه‌گویی کردم.

و بعد متوجه شدم که: «من باید روی تلفظ تمرکز کنم. می‌تونم به زبان‌آموزها یاد بدم که چطور انگلیسی رو با تلفظ بهتر صحبت کنن. این یه چیز کاملاً جدیده. قبلاً هرگز این رو آموزش نداده‌م.»

پس یاد گرفتم که چگونه آن را آموزش دهم و روش خودم را برای آن توسعه دادم. و بعد فکر کردم که، خب، شرکت‌ها همیشه از من می‌خواهند که با آن‌ها صحبت کنم و به آن‌ها کمک کنم، پس می‌توانم برنامه و دوره‌ای مخصوص شرکت‌ها ایجاد کنم. و الان دارم این کار را انجام می‌دهم.

می‌توانم تکنیک فیلم را انجام دهم. دانش‌آموزها عاشق تکنیک فیلم هستند. شروع به انجام درس‌ها با استفاده از فیلم‌ها خواهم کرد.

همه‌ی این تغییرات به‌دلیل رقابت اتفاق افتاد.

پس بیایید درباره‌ی کلیدها صحبت کنیم. چگونه می‌توانید از رقابت به‌طور مثبت استفاده کنید؟ و باید هم بکنید. نمی‌توانید از آن اجتناب کنید. همیشه به‌نوعی رقابت خواهید کرد.

پس بهتر است آن را به گونه‌ای انجام دهید که مثبت باشد و نگرش مثبتی نسبت به آن داشته باشید. وقتی این کار را انجام می‌دهید، مزایای بزرگی به دست می‌آورید.

خب، شماره‌ی یک برای رقابت. بیشتر روی خودتان یا تیمتان تمرکز کنید، نه روی رقابت.

این کار سختی است، درسته؟ چون وقتی یک نفر شروع به رقابت با ما می‌کند، اگر یک چیز ورزشی مانند بوکس یا چیز دیگری باشد، خب، شما حریفتان را دارید. در کسب‌وکار شما مشاغل دیگری را دارید که با شما رقابت می‌کنند، هر چه در زندگی باشد.

و آسان است، آسان است که تمام تمرکزتان را روی آن‌ها قرار دهید، درسته؟ چه کار می‌کنند؟

بعداً چه کار می‌کنند؟ بعداً قصد دارند سعی کنند چه کاری انجام دهند؟ چطور از من تقلید می‌کنند؟ تقلب می‌کنند یا نه؟

و تمرکز، تمرکز، تمرکز بیرونی، اما این واقعاً به نفع شما نیست. حقیقت این است که آن رقیب‌ها کاری که می‌خواهند را انجام می‌دهند و شما نمی‌توانید آن را کنترل کنید.

زمانی بیشترین سود را از رقابت خواهید برد که به‌جای آن روی خودتان تمرکز کنید. چگونه بهتر خواهید شد، درسته؟ اگر می‌خواهید آن‌ها را شکست دهید یا حداقل با آن‌ها بمانید، باید پیشرفت کنید.

شما باید بهتر شوید، پس بیشتر روی خودتان تمرکز کنید.

چگونه می‌توانید مهارت‌هایتان را بهبود بخشید؟ چگونه می‌توانید ارتباطاتتان را بهبود بخشید؟ چگونه می‌توانید رقیب بهتری باشید؟

وقتی این کار را انجام دهید، رقابت خیلی مثبت‌تر می‌شود، چون انگیزه‌ای برای خودسازی می‌شود. پس بیشتر روی خودتان تمرکز کنید، نه روی تیم مقابل، نه روی حریف، نه روی رقیب.

شماره‌ی دو، به‌جای برنده شدن، روی فرایند تمرکز کنید.

این هم یک کار سخت دیگر است. به ما آموخته‌اند که برنده شویم، برنده شدن همه‌چیز است، بردن-بردن-بردن، باید آن‌ها را شکست دهیم، بردن-بردن-بردن.

اگر برنده شدید، قهرمان هستید، هورا، جشن می‌گیرید! اگر شکست خوردید، با احساس وحشتناکی از زمین خارج شوید. این مزخرف است و در واقع بیشتر زندگی این‌طور نیست، خب، هیچ‌کس همیشه برنده نمی‌شود، هیچ‌کس.

حتی بهترین قهرمانان در هر ورزشی خیلی شکست می‌خورند، زیاد شکست می‌خورند. مثل بهترین تیم‌های فوتبال، آن‌ها هنوز بازی‌های زیادی را می‌بازند، درسته؟

ممکن است یک سال یا حتی دو یا سه سال متوالی قهرمان شوند، اما به‌تدریج دیگر قهرمان نمی‌شوند. هیچ‌کس نمی‌تواند همیشه در هر زمان برنده شود، بنابراین اگر فقط بر برنده شدن تمرکز کنید، زیاد ناراحت خواهید شد، در واقع، احتمالاً بیشتر اوقات ناراحت خواهید شد.

پس به‌جای تمرکز بر برنده شدن، روی فرایند تمرکز کنید. به عبارت دیگر، روی پیشرفت تمرکز کنید. روی کار تیمی بهتر تمرکز کنید. روی مهارت‌هایی که برای بهتر شدن نیاز دارید تمرکز کنید.

روی همه‌ی چیزهایی که باعث بهتر شدن شما می‌شوند تمرکز کنید و روی راه‌هایی تمرکز کنید که به‌طور بالقوه می‌توانید برنده شوید و بعد وقتی زمانش رسید، مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد.

شما نسبت به خودتان احساس خوبی دارید چون تمام تلاشتان را انجام دادید. تا جایی که می‌توانستید پیشرفت کردید. تلاش کردید، تمام تلاشتان را صرف مبارزه و رقابت کردید.

گاهی می‌بازید، گاهی برنده می‌شوید، اما اگر این کار را انجام دهید، هر اتفاقی بیفتد، می‌توانید سرتان را بالا بگیرید و احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید، و از زمین مسابقه یا نمایش یا صحنه خارج شوید، هر چه هست، و می‌توانید احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید.

و احساس خوبی خواهید داشت چون بهتر خواهید بود. خودتان را بهتر خواهید کرد. خواهید دانست که تمام تلاشتان را کرده‌اید و حتی اگر ببازید، شرم‌آور نیست.

بخش سوم، که مهم است، نگرش بازیگوشی است.

آن را به‌عنوان یک بازی ببینید. فکر می‌کنم شاید اینکه برای آن زیادی جدی هستند، یکی از چیزهایی باشد که مردم را هنگام رقابت خیلی بیچاره می‌کند. و این برای برنده‌ها و بازنده‌ها صدق می‌کند.

من هر دو را دیده‌ام، درسته؟ افرادی که شکست می‌خورند و بعد گریه می‌کنند، خیلی ناراحت هستند، «آه، من باختم.» اما حتی برندگان آن‌قدر جدی هستند و آن‌قدر دیوانه‌ی برنده شدن-بردن-بردن-بردن هستند، که هیچ سرگرمی، شادی، هیجان و خوش‌حالی‌ای در آن وجود ندارد. پس حتی اگر برنده شوند، مهم نیست و اگر ببازند، بیچاره می‌شوند.

و به همین دلیل است که خیلی از ما رقابت را منفی می‌دانیم، به‌خاطر این نوع نگرش‌ها است، اما مجبور نیستید آن نگرش را داشته باشید.

رقابت می‌تواند چیزی بازیگوشانه و لذت‌بخش باشد، درسته؟ به یاد دارم که بچه بودیم هر روز در خیابان فوتبال آمریکایی بازی می‌کردیم و دعوا می‌کردیم و تکل می‌زدیم و گاهی اوقات، می‌دانید، دوستانم برنده می‌شدند و گاهی تیم من برنده می‌شد.

اما همه‌مان فقط بازی را دوست داشتیم، خیلی خوش می‌گذشت و واقعاً مهم نبود، منظورم این است که سعی کردیم برنده شویم، اما در نهایت مهم نبود که واقعاً بردیم یا باختیم، چون فقط از بازی کردن خیلی لذت می‌بردیم. چون متوجه شدیم که این یک بازی است، درسته؟ بازی.

در حقیقت بیشترِ رقابت یک بازی است، حتی در تجارت، بازی است. بله، ممکن است پول از دست بدهیم یا پول در بیاوریم، اما در نهایت فقط بازی است، درسته؟

آن پول را بعد از مرگ با خودمان نخواهیم برد. بازی است. و هر چه بیشتر بتوانید رقابت را به‌عنوان بازی و به‌عنوان چیزی برای لذت بردن ببینید، چیزی که بازیگوشانه‌تر است، سود بیشتری از رقابت دریافت می‌کنید، پیشرفت بیشتری می‌کنید، بازدهی بیشتری خواهید داشت، و در حین رقابت احساس مثبت و شادیِ بیشتری خواهید داشت.

به چیزی ترسناک یا منفی تبدیل نخواهد شد. تبدیل به چیزی می‌شود که سرگرم‌کننده و مثبت است. پس همان طور که رقابت می‌کنید لبخند می‌زنید. و بعد در پایان، برد یا باخت، هنوز احساس خوبی دارید.

و در نهایت، در یک سطح عمیق‌تر یا فلسفی، متوجه می‌شوید که در اصل فقط با خودتان رقابت می‌کنید. در هر رقابتی، رقابت واقعی، واقعاً با آن شخص دیگر نیست، آن‌ها به‌نوعی به شما کمک می‌کنند.

شما با خودتان رقابت می‌کنید. با ترس‌های خودتان رقابت می‌کنید. با نقاط ضعف خودتان رقابت می‌کنید.

با نگرانی‌های خودتان رقابت می‌کنید. با شک‌های خودتان رقابت می‌کنید. با محدودیت‌های خودتان رقابت می‌کنید، و

تلاش می‌کنید به فراتر از آن چیزها پیش بروید و آنچه برایتان ممکن است را کشف کنید.

و وقتی این‌طور فکر کنید، می‌توانید حریفتان را به‌عنوان یک کمک‌کننده در نظر بگیرید. آن‌ها به شما کمک می‌کنند. آن‌ها به شما فشار می‌آورند که بیشتر باشید. شما را تحت فشار قرار می‌دهند تا از محدودیت‌های فعلی، ترس‌های فعلی و شک‌های فعلی‌تان فراتر بروید.

آن‌ها شما را هل می‌دهند که بروید و رشد کنید و بیشتر شوید، و به این ترتیب، رقیب شما در واقع متحد شماست. و این همان چیزی است که برای مبارزه با چوب فکر می‌کردم، درسته؟

یا با مثال تجارت، که آن افراد تقلیدگر، که در نهایت به من کمک می‌کنند رشد کنم، به من کمک می‌کنند بهتر شوم، به من کمک می‌کنند تا همچنان به‌عنوان یک معلم پیشرفت کنم. به من کمک می‌کنند برای کاری که انجام می‌دهم باانگیزه و هیجان‌زده بمانم، نه اینکه همه‌چیز را یکسان انجام دهم.

و اگر این را بفهمم، می‌توانم متوجه شوم که، می‌دانید، به‌نوعی آن‌ها دوستان و متحدان من هستند، در واقع به من سود می‌رسانند.

هر زمان که خودتان را در رقابت دیدید، به آن فکر کنید، به‌خصوص اگر شروع به ناراحتی از آن کردید. شروع به فکر کردن کنید، واقعاً چگونه با خودم رقابت می‌کنم؟ رقابت واقعی کجاست؟

داخل است. ترس‌های خودم است. احساسات خودم است. محدودیت‌های خودم است، ضعف‌های خودم. و قدر آن رقابت را خیلی بیشتر خواهید دانست و حتی قدر حریفانتان را خواهید دانست. حتی اگر آن‌ها را دوست ندارید، باز هم می‌توانید از آن‌ها قدردانی کنید و به آن‌ها برای کمک به رشد شما احترام بگذارید.

پس در این ماه، کاری که من از شما می‌خواهم انجام دهید این است که بخشی از زندگی‌تان را پیدا کنید که در آن بتوانید با استفاده از تمام ایده‌هایی که من درباره‌ی آن صحبت کردم، به شیوه‌ای مثبت رقابت کنید. ممکن است یک ورزش باشد. ممکن است یک کسب‌وکار باشد، نمی‌دانم، هر چه باشد.

اما رقابتی را پیدا کنید که احساس می‌کنید سالم و سرگرم‌کننده است و شما را به پیشرفت و رشد سوق می‌دهد. و مهم‌تر از همه، همان طور که این کار را انجام می‌دهید، این نگرش مثبت بازیگوشانه را حفظ کنید و از مزایای رقابت لذت ببرید.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتان. روز خوبی داشته باشید. فعلاً خداحافظ.

متن انگلیسی درس

Competition – Main Lesson

Hi, I’m AJ Hoge and welcome to our new lesson.

At the beginning of this summer, I felt lazy, physically lazy. I had just returned from Spain, from a wonderful, in fact, two-month trip to Spain. But back in the United States all my motivation was gone.

I didn’t want to work. I didn’t want to exercise. You know, I just wanted to think about Spain and remember the trip, but I had no motivation for anything else.

Now, I was in great shape at the time. In Spain I had been walking every single day, like six to eight hours a day carrying a backpack, hiking.

So I started back in the United States in great shape, great physical fitness. But week by week my physical fitness got worse and worse, because I was so lazy.

I’d wake up in the morning and think ah, I should exercise, I should do something. I tried to push myself, force myself to do it but eh, just I didn’t want to do it, I just felt lazy, I didn’t want to do it. I couldn’t force myself to do it and so I’d just eat breakfast and then go and sit in a coffee shop all day.

And this repeated day after day after day, and of course, my fitness level dropped and dropped and dropped and, of course, as my fitness level dropped, I got even more lazy, downward spiral.

It seemed hopeless, but while I was at the coffee shop looking online, just playing around, I came across a website for this stick fighting.

It’s this group that, actually a group I had belonged to many years ago, 20 years ago, where they put on helmets and padding and armor and then they use sticks and they hit each other with the sticks and they fight, they have fights with these sticks.

And uh, I don’t know, for some reason I thought oh that sounds fun. I should do that again. I haven’t done something like that in a long time, and I thought oh, I should do it again. So I went to the website and then I found the local group.

Now at the time we were in Indiana, the state where my sister lives, we were staying with my sister, so my wife and I, we went to a meeting of this group. And uh, we also went to watch a couple of their fighting practices, and as I watched I got more excited, I said, “Oh that looks so fun. That’s great. I want to do it.”

But something else happened as I watched.

As I watched I realized, oh my God, these guys are big and strong and fast, and they’re hitting each other quite hard. Even though they’re wearing padding and armor, I knew it would be painful.

Because I could remember from 20 years ago it’s painful when you get hit by a stick full force, even with the padding. So then I started to get a little scared, because I knew, wow, if I do this, I have to compete against these guys and most of these guys are bigger and stronger than I am.

I decided, “Well, I’m gonna do it. I’m gonna do it. It looks fun. It’s a great opportunity to meet new people and I remember enjoying it so much so why not, I’m gonna do it.”

So we went home and the next morning I woke up and I started thinking about exercising again, but this time I remembered the fighting practice, the stick fighting. And I remembered the big guys and how strong they were, and I thought, “Oh, if I’m gonna compete against these guys, if I’m gonna fight against them, I need to be stronger and faster.”

And so that morning I got up and I started doing kettle bells. It’s this kind of, looks like a cannon ball, a big iron ball with a handle. I started doing these swings with it and lifting them to get stronger. I did some push-ups. I did some pull-ups. The next morning, I did the same thing.

The next morning, I did the same thing.

Then I started thinking about the actual fighting and the skills, and I thought, “Ah, how can I improve my skills so that when I fight these big strong guys, I’ll be good, I can compete against them. I can beat them.”

And I thought, “Well, maybe boxing, while boxing is kind of similar, maybe if I practice some boxing skills, I could use that with the stick fighting too, similar footwork similar movements.”

So I did, I started to practice boxing skills in the morning also. I got some DVDs for boxing, so I woke up every morning I did push-ups, I did pull-ups, I did the kettle bells and then after that I started working on boxing skills, and then I got a stick and I tried to use the boxing techniques, but with a stick instead.

And so then for the next several weeks I exercised more and more and harder and harder and I got stronger and stronger and stronger, and I got faster and my technique improved more and more and more.

Why did I do it? Competition. It was the idea of competing against people bigger and stronger than me. That’s what pushed me and why suddenly I got all of that incredible motivation to exercise, to get stronger, to become more fit; competition.

Nowadays especially, competition is often viewed or described as being negative, right? I notice in the media a lot that it’s all about cooperation. Cooperation or in books: cooperation is so wonderful, oh we need to all cooperate.

And, indeed, cooperation is wonderful. Indeed, we need, we absolutely need cooperation in our life. We need to work with other people and cooperate with them together, it’s helpful and wonderful to work with other people towards a shared goal to overcome shared obstacles and problems. Cooperation is indeed fantastic.

But! Just because cooperation is great doesn’t mean that competition is bad. It doesn’t mean it’s automatically bad to compete against other people, and in fact, it’s not bad. It’s natural.

Competition is good. Competition is completely natural, in fact, there’s no way to avoid it. As a living being there’s no way to avoid it. Competition is part of being alive on this planet, right?

It’s the story of evolution, for example, different species competing for the same resources. Human beings have always competed against each other; in sports, in games, in business, individuals, groups, teams, governments, competition is everywhere. It’s nothing to fear. It’s a positive force. It can make us stronger and better.

In my example, right, I was lazy, I couldn’t get myself motivated. It was the competition that motivated me. Because of that potential competition, not even actual competition, just potential competition energized me to get stronger and more fit and more healthy.

It was a very positive force for me. Competition, in fact, has tremendous benefits, we just need to look at competition in the right way. The problem is, too many people look at competition as a negative, stressful thing, where, “Oh they’re trying to beat me and oh eh,” and they focus too much on the other person, on the opponent.

And then they get stressed out, they feel bad and then they decide, “Competition’s a bad thing, I don’t like it.” That’s terrible. It’s not the right way to view it.

There’s a much more positive beneficial way to look at competition. We can look at it in a very positive way, as something that is extremely beneficial to us as individuals and indeed to human society as a whole.

What are the benefits, the huge big benefits of competition?

Number one is self-improvement.

Competition naturally pushes us to improve ourselves. When I thought about fighting against those bigger, stronger guys, I realized I need to get stronger. So the competition pushed me to improve myself.

In business, competition pushes all the competitors, all the businesses in an industry to improve. They’re always trying to get better than each other and as a result they keep improving.

The opposite we see in some places, in some parts of the world, in some industries where there’s not competition or there’s low competition, then you get monopolies or you just get a couple companies dominating. What happens?

Everything gets worse. Without competition, they’re not forced to improve. Without competition, they’re not forced to be good to their customers. So what do they do? They raise their prices. Their service becomes worse and worse and worse. It’s horrible for customers.

Competition in business is a good thing for most of us. So self-improvement- competition, is a powerful motivator for self-improvement.

Teamwork is another powerful benefit of competition. Competition can pull people together. Competition can actually encourage cooperation. Right?

Think of sports teams, especially good high-quality sports teams.. Without competition they don’t have much reason to work together. They don’t have much reason to cooperate, to help each other.

But when they have to face a tough opponent, the whole team will come together stronger. Because they know, to beat the other opponent they have to be stronger. They have to work together better. They have to have better cooperation or else they will lose against the other team.

So, in an interesting way competition encourages cooperation. Competition encourages better teamwork and creates stronger teams.

Another great, huge benefit of competition is that it increases productivity, it gets us to do more work in a shorter time.

It’s easy to become lazy if you’re not competing with anyone. It’s easy to sit on your hands, we say, right? It means you’re sitting on your hands, if you’re sitting on your hands, you can’t do work.

It’s easy to do that if there’s no one else to compete against, no one else who’s pushing you. That’s what happened with me and my fitness level during the early summer.

No one was pushing me at all. I had nothing, it was quite easy just to wake up in the morning and be lazy. But, when I was faced with potential competition, suddenly I had to be productive. Like, oh wow, every day I need to work. I need to get more done.

It’s the same in business. So it can make us more productive. We get more, well, we get more done and we get more useful things done when we’re faced with competition.

These are great things. They make our lives better.

Another story, this is a very personal story for me. My own company, Effortless English, faces competition and it faces some competition that is particularly negative.

What I’ve found, after Effortless English became famous and very successful around the world, something happened. Other English teachers started to copy me.

I noticed that other websites started popping up and they copied me, I mean, almost exactly. I would read their websites and it sounds, they read or they sounded like they just copied and pasted from my website.

I mean, the phrases, the actual words they chose sounded exactly the same as my own website. They copied my style of teaching.

That’s right, these copycat competitors, at first, upset me tremendously. I was like, “God what is it, these guys, what’s wrong with them? Are they creative? Can’t they create their own method? Can’t they write their own website? Why do they have to copy me?”

And I got very upset by the competition and especially the copying, upset me tremendously. It felt like I did all this work myself and now all these people are competing and copying me, and trying to steal from me. It upset me quite a lot, for a while.

But then, after I got angry and upset, I started to work harder. I started to realize, well, if they’re copying everything I’m doing now, trying to be the same as me, I need to keep improving. I need to be more creative. I need to innovate, so that I’m always ahead of them, I’m always doing something different, always doing something a little new.

I need better skills. I need to be a better communicator. I need to be a better public speaker. I need to be a better storyteller. I need to develop my voice more.

I need to be more emotional. I need to use my body in a more effective way. I need to get on bigger stages and speak to more people. I need to write a book and then more books.

And so all those copycat competitors, who at first upset me and made me quite angry, ended up pushing me to be more innovative. Pushing me to continue improving, because the truth was, I was getting a little bit lazy, right?

Effortless English was very successful. It had become quite famous, so it would have been easy for me just to keep doing exactly the same thing forever. But, the competition, the copycats pushed me. I realized, “Nah, I can’t keep doing that cause they’re just gonna keep copying me, so I want to stay ahead of them.”

I want to keep improving, and then I realized, you know, this is better for me anyway it’s not just about the competition. I want to continue improving. I want to continue trying new things. I want to become better and better and get more skills, and continue to innovate.

And so I started working on all these different skills, especially public speaking and storytelling.

And then I realized, “Ah, I should focus on pronunciation. I can teach learners how to speak English with better pronunciation. That’s a whole new thing. I’ve never taught that before.”

So I learned how to teach that and developed my own method for that. And then I thought, well, companies always want me to speak to them and help them, so I can develop a program and a course specifically for companies. And I’m doing that right now.

I can do the movie technique. Students love the movie technique. I’ll start doing lessons using movies.

All of these changes happened because of the competition.

So let’s talk about the keys. How can you use competition in a positive way? And you should. You can’t avoid it. You’re always going to be competing in some way.

So you might as well do it in a way that’s positive and have a positive attitude about it. When you do that, you get great benefits.

Okay, number one with competition. Focus mostly on yourself or your team, not on the competition.

This is a hard one, right? Because when someone starts competing with us, if it’s a sports thing like boxing or something, well, you have your opponent. In business you have your other businesses that are competing with you, whatever it is in life.

And it’s easy, it’s easy, to put all of your focus on them, right? What are they doing?

What are they doing next? What are they going to try to do? How are they copying me? Are they cheating or not?

And to be focused, focused, focused outwardly, but that doesn’t benefit you really. The truth is that competitor, they’re going to do what they do and you can’t control that.

You get the most benefit from competition when you focus instead on yourself. How are you going to get better, right? If you want to beat them or, at least, stay even with them, you’ve got to improve.

You’ve got to get better, so focus mostly on yourself.

How can you improve your skills? How can you improve your communication? How can you be a better competitor?

When you do that, competition becomes much more positive, because it becomes a motivation for self-improvement. So focus mostly on yourself, not on the other team, not on the opponent, not on the competitor.

Number two, focus on the process rather than winning.

This is another hard one. So we’re taught to win, winning is everything, win-win-win, gotta beat them, win-win-win.

If you win, you’re a champion, yay, celebrate! If you lose, then walk off the field feeling terrible. That’s BS and that’s not really how most of life works, okay, nobody wins all the time, nobody.

Even the best champions in any sport they lose a lot, they lose plenty. Like the best soccer or football teams, they still lose lots of games, right?

They might win one championship one year or even two or three years in a row, but eventually they don’t. Nobody can win all the time every time, so if you focus on winning only, you’re going to be unhappy a lot of the time, in fact, probably most of the time you’ll be unhappy.

So instead of focusing on winning, focus on the process. In other words, focus on improvement. Focus on better teamwork. Focus on the skills that you need to get better.

Focus on all the things that will make you better and focus on the ways that you could potentially win and then when the time comes, it doesn’t matter what happens.

You feel good about yourself because you did your best. You improved as much as you could. You used as much effort, you put all of your effort into the fight, into the competition.

Sometimes you lose, sometimes you win, but if you do that whatever happens you can keep your head up and feel good about yourself, and walk off the field or the presentation or the stage, whatever it is, and you can feel good about yourself.

And you will feel good because you’ll be better. You’ll have made yourself better. You’ll know you did your best and there’s no shame in that, even if you lose sometimes.

A third part, and this is important, is an attitude of playfulness.

See it as a game. I think this is maybe, one of the things that makes people so miserable when they compete is they’re too serious about it. And this is true for winners and losers.

I’ve seen both, right? People who lose and then they cry, eh they’re super upset, “Ah I lost.” But even with winners they’re so serious and so crazy about winning-winning-winning-winning, that there’s no fun, there’s no joy, there’s no excitement, there’s no happiness in it. So even if they win, it doesn’t matter and if they lose, they’re miserable.

And that’s a lot of the reason why many of us see competition as negative, it’s those kinds of attitudes, but you don’t have to have that attitude.

Competition can be something that’s playful and enjoyable, right? As kids I remember we used to play American football in the street every day and we’d fight and tackle and sometimes, you know, my friends would win and sometimes my team would win.

But we all just loved the game, it was so much fun and it didn’t really matter, I mean, we tried to win, but in the end of the day, it didn’t matter if we won or lost really, because we just had so much fun playing the game. Because we realized it was a game, right? A game.

In truth most competition is a game, even in business, it’s a game. Yes, we might lose money or make money, but in the end it’s just a game, right?

We’re not gonna take that money with us after we die. It’s a game. And the more you can view the competition as a game and as something to enjoy, something that’s more playful, the more benefit you get from the competition, the more you improve, the more productive you become, and the more positive and happy you feel while competing.

It won’t become something that’s scary or negative. It becomes something that’s fun and positive. So you’re smiling as you compete. And then at the end, win or lose, you still feel good.

And finally, at a deeper level, a philosophical level, realize that ultimately, you’re just competing with yourself. That in any competition, the true competition is not really with that other person, they’re helping you in a way.

You’re competing with yourself. You’re competing against your own fears. You’re competing against your own weaknesses.

You’re competing against your own worries. You’re competing against your own doubts. You’re competing against your own limits, and

You’re trying to push beyond those things and discover what is possible for you.

And when you think that way, you can think of your opponent as a helper. They’re helping you. They’re pushing you to be more. They’re pushing you to go beyond your current limits, your current fears, your current doubts.

They’re pushing you to go and grow and become more, and in that way, your competitor is actually your ally. And that’s what I think about when I thought about the stick fighting, right?

Or with the business example, that those copycat guys, that in the end they’re helping me grow, they’re helping me get better, they’re helping me improve as a teacher still. They’re helping me stay motivated and excited about what I’m doing, not just keep doing everything the same.

And if I realize that, I can realize, you know, in a way then they are my friends and my allies, they’re actually benefitting me.

Think about that any time you find yourself in a competition, and especially if you start getting upset about it. Start thinking, how am I actually competing with myself? Where is the real competition?

It’s inside. It’s my own fears. It’s my own emotions. It’s my own limits, my own weaknesses. And you’ll appreciate that competition a lot more and even appreciate your opponents. Even if you don’t like them, you can still appreciate them and respect them for how they’re helping you grow.

So this month, what I want you to do is to find some area in your life where you can compete in a positive way using all the ideas I just discussed. It might be a sport. It might be a business, I don’t know, whatever.

But find some competition that you feel is healthy and fun and that will push you to improve and to grow. And most of all, as you do it, keep that playful positive attitude and enjoy the benefits of competing.

I’ll see you next time. Have a great day. Bye for now.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.