سرفصل های مهم
درسنامه اصلی
توضیح مختصر
بحث و گفتوگو در رابطه با راههای بهتر یادگیری زبان انگلیسی، و ایدههای جالب و جذاب برای زندگی بهتر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل ویدیویی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
با چرا شروع کن - درس اصلی
سلام، من اِیجی هوگ هستم و به درس جدید ما خوش آمدید. در این درس شما یک تکنیک قدرتمند رهبری را یاد خواهید گرفت.
تصور کنید که در محل کارتان هستید و ایدهی عالیای دارید. میدانید که ایدهی عالیای است. میدانید که به شرکت شما کمک میکند. میدانید که مشکل سختی را حل خواهد کرد. اما این را هم میدانید که باید تیم و رئیستان را متقاعد کنید که ایدهی خوبی است. باید آنها را متقاعد کنید که ایده را امتحان کنند.
اگر نتوانید آنها را متقاعد کنید، اگر نتوانید آنها را قانع کنید که آن را امتحان کنند، هیچ اتفاقی نمیافتد. مهم نیست که ایدهی شما چقدر خوب است. مهم نیست چقدر باهوش هستید. مهم نیست که چقدر مهارت دارید، اگر نتوانید تیم و رئیس را متقاعد کنید که آن را امتحان کنند، انجامش دهند، هیچ اتفاقی نمیافتد.
یا، یک موقعیت معمول دیگر. تصور کنید فرزندی دارید و اوباید کاری را متفاوت انجام دهد. شاید باید سبزیجات بیشتری بخورند. شما میخواهید سبزیجات بیشتری بخورند. میدانید که برای آنها خوب است. میدانید که این کار آنها را سالمتر و قویتر میکند. بدون شک در ذهن شما خوردن سبزیجاتِ بیشتر به آنها کمک میکند.
اما همانطور که همه میدانیم، دربارهی بچهها، مهم نیست که ایدهی خوبی است، چون باید آن بچه را متقاعد کنید که این کار را انجام دهد. باید به نحوی او را متقاعد کنید که سبزیجات بیشتری بخورد و اگر نتوانید او را متقاعد کنید، اگر نتوانید او را راضی کنید، این کار را نمیکند، نه در بلندمدت.
پس مهم نیست که ایده چقدر خوب است و چقدر به او کمک میکند، اگر نتوانید او را متقاعد کنید، باز هم اتفاق خوبی نمیافتد.
ما در زندگی باید افراد را متقاعد کنیم. این بخشی طبیعی از زندگی است. باید همیشه روی افراد دیگر تأثیر بگذاریم. در حقیقت، بدون متقاعدسازی، بدون توانایی قانع کردن و تأثیرگذاری نمیتوانیم مشارکت داشته باشیم. نمیتوانیم دنیا را به جای بهتری تبدیل کنیم. اگر نتوانیم دیگران را متقاعد کنیم، نمیتوانیم به خانوادهمان کمک کنیم.
ممکن است ایدههای خوب زیادی برای کمک به خانوادهمان داشته باشیم، اما اگر نتوانیم آنها را متقاعد کنیم، نتوانیم آنها را راضی کنیم که چیز جدیدی را امتحان کنند، چیزهای متفاوتی را امتحان کنند، مهم نیست. هیچچیز بهتر نمیشود. دربارهی مشاغلمان هم همینطور است. دربارهی دوستانمان هم همینطور است. در واقع، در همهی بخشهای زندگی همینطور است.
حالا میدانم که متأسفانه متقاعدسازی در جهان یک احساس منفی، یک مفهوم منفی، و یک ایدهی منفی به دست آوردهاست. و من میدانم چرا، به این دلیل است که متأسفانه همهی ما نمونههای بدی از متقاعدسازی را تجربه کردهایم که در آن کسی سعی کردهاست ما را مجبور به انجام کاری کند که نمیخواهیم انجام دهیم. و این احساس بدی است. این را دوست نداریم.
دوست نداریم افراد سعی میکنند به ما دروغ بگویند تا ما را مجبور به انجام کاری کنند. دوست نداریم وقتی سعی میکنند به ما فشار بیاورند، ما را مجبور به انجام کاری کنند که میخواهند انجام دهیم، حتی اگر ایدهی خوبی باشد، درسته؟ این طبیعت انسان است.
اگر کسی به شما فشار آورد، شما را مجبور کند، تحت فشار قرار دهد، بهطور طبیعی چه میکنید؟ اولین واکنش شما توقف کردن و عقب راندن است، درسته، نمیخواهید به شما فشار بیاورند. حتی اگر سعی کنند شما را مجبور به انجام کاری کنند که برای شما خوب است، بهطور طبیعی در برابر آن مقاومت خواهید کرد.
این را در کودکان میبینیم، البته کودکان نمونهی عالیای از این هستند. شما از آنها بزرگتر هستید. از آنها قویتر هستید. میتوانید آنها مجبور به انجام کارها کنید، اما هرچه بیشتر به بچهها فشار بیاورید، معمولاً بیشتر مقاومت میکنند.
سعی میکنید آنها را مجبور کنید که آن سبزیجات را بخورند و آنها دهانشان را میبندند و دعوا و جنگ بزرگ برای هر وعدهی غذایی راه میافتد. آن را با بچهها دیدهایم، اما شما بزرگترها میدانید که واقعاً ما هم همانطور هستیم. ممکن است این کار را کمی متفاوت با بچهها انجام دهیم، اما بهنوعی شبیه هم هستیم. وقتی مردم سعی میکنند به ما فشار بیاورند، آنها را پس میزنیم، مقاومت میکنیم.
بعضی افراد قدرت کافی دارند که بتوانند افراد را مجبور کنند. بعضی رئیسها میتوانند کارکنانشان را مجبور به انجام کارها کنند، اما هنوز هم مؤثرترین روش نیست. میتوانید این کار را در کوتاهمدت انجام دهید، اما در بلندمدت دوباره مردم راهی برای مقاومت پیدا میکنند و این مؤثرترین روش برای تأثیرگذاری نیست.
اما ما به تأثیر احتیاج داریم، هرچند بله، نمونههای منفی زیادی از افراد وجود دارد که برای متقاعدسازی از زور یا دروغ استفاده میکنند. نباید آن را با مهارت بسیار ضروریِ متقاعد کردن دیگران اشتباه بگیریم، ما در زندگی به آن نیاز داریم.
دلیل آن ساده است. بدون افراد دیگر موفق شدن در زندگی و انجام کاری ارزشمند تقریباً غیرممکن است. به افراد دیگری نیاز دارید که به شما کمک کنند.
یک شرکت به افراد زیادی نیاز دارد نه فقط یک نفر. یک خانواده، دوباره، بیش از یک نفر است، یک نفر خانوادهای نیست، حداقل به دو نفر نیاز دارید. و به محض اینکه بیش از یک نفر درگیر باشد، به متقاعدسازی نیاز داریم، درسته؟ از آنجا که شاید ایدهی عالیای داشته باشید یا استراتژی خوبی برای چیزی داشته باشید، اما اگر نتوانید دیگران را در گروهتان و تیمتان متقاعد کنید، بن بست است، هیچ اتفاقی نمیافتد، هیچچیز بهبود نمییابد.
اگر در دنیای عادی بخواهید کسی را متقاعد کنید، چگونه این اتفاق میافتد؟ اکثر مردم چه میکنند؟ میگویند مثلاً در یک کسبوکار، فرض کنید شما ایدهای دارید که ما باید تبلیغاتمان را افزایش دهیم و این به ما کمک میکند فروش بیشتری داشته باشیم، پول بیشتری به دست آوریم.
اکثر مردم چه میکنند؟ شاید در جلسه بایستند و بگویند، من معتقدم که باید تبلیغاتمان را افزایش دهیم و اگر این کار را انجام دهیم، فروش بیشتری خواهیم داشت. این شیوهی عادی است که اکثر مردم در مکالمات، در جلسات سعی میکنند دیگران را متقاعد کنند.
بیایید به آن نگاه کنیم و فرمولی که استفاده میکنند را ببینیم.
آنچه آنها انجام میدهند این است که ابتدا میگویند چه؟ چه چیزی باید انجام شود؟ تبلیغات را افزایش دهیم، باید این کار را انجام دهیم. باید این را انجام دهید. باید آن را انجام دهید. دربارهی چه چیزی است، چه یا چگونه.
و بعد دوم، میگوییم چون فروشمان را افزایش میدهد، چون شما را سالمتر میکند. چرایی.
این فرمول معمولیای است که من بیشتر اوقات میشنوم و میبینم. ابتدا دربارهی چه و چگونه صحبت میکنید و بعد دلایل را میگویید. در مدرسه وقتی انشا مینویسید این را آموزش میدهند. به شما یاد میدهند که ابتدا بگویید ایدهتان چیست، نظرتان را بیان کنید و بعد نظرتان را ثابت کنید. دلایلی را برای نظرتان بیان کنید. شاهد یا دلایل ارائه دهید.
منطقی به نظر میرسد و واقعاً منطقی هست، اما در واقع متقاعدکنندهترین راه ارتباطی نیست. بهترین راه برای متقاعد کردن شخص دیگر برای انجام کاری متفاوت نیست. در واقع معکوس کردن آن فرمول خیلی قویتر است. راه دیگر برای بیانش این است که با چرا شروع کنید و بعد دربارهی چه و چگونه صحبت کنید. با چرا شروع کنید.
بیایید دربارهی روشهای خاص انجام این کار صحبت کنیم. تصور کنید که میخواهید کسی را متقاعد کنید، دوباره، مهم نیست که کار باشد، بچهها باشند، یا دوستان. میخواهید شخصی را متقاعد کنید که کاری را امتحان کند، کاری را متفاوت انجام دهد.
خب، بهجای اینکه فوراً به او بگویید که فکر میکنید باید چه کار کند، در عوض ابتدا دربارهی دلایل، چراها، صحبت کنید. چرا به چیز جدیدی نیاز دارد. به او نگویید که چیست، ابتدا فقط دربارهی دلایل بحث کنید. و سه راه برای انجام این کار وجود دارد.
- اولین چیزی که باید دربارهی آن صحبت کنید درد است، درد، درد.
میدانم که عجیب به نظر میرسد. ممکن است منفی به نظر برسد اما به حرف من گوش دهید. باید دلایل دردناک را به او بگویید، دلایل دردناکی که او نیاز به یک تغییر دارد. به او نمیگویید که فکر میکنید تغییر باید چه باشد، فقط دلایل را به او میگویید، دلایل دردناکی برای اینکه فکر میکنید تغییر ضروری است.
برای مثال تصور کنید فردی در خانوادهی شما باید سالمتر باشد، باید بیشتر ورزش کند. خب، ابتدا باید دربارهی درد صحبت کنید. بهجای این که بگویید باید بیشتر ورزش کنی، زود باش باید ورزش کنی و این حرفها، درسته؟ و بعد او به شما گوش نمیدهد.
در عوض، فقط دربارهی درد صحبت میکنید، شاید منتظر بمانید تا جایی که مثلاً وقتی سعی میکند از پلهها بالا برود و سنگین تنفس میکند و شما میگویید، متوجه شدم که سنگین نفس میکشی، حتماً احساس وحشتناکی دارد. انگار الان احساس خیلی بدی داری.
و بعد بیشتر و بیشتر دربارهی همهی دردهایی که به دلیل ورزیده نبودن و ناسالم بودن او ایجاد میشود، صحبت میکنید. شاید زانوهایش درد میکند، پس به او یادآوری میکنید که زانوهایش دردناک هستند. به او یادآوری میکنید که کمرش درد میکند.
تمام فعالیتهایی را، تمام فعالیتهای خوشایند و عالی را که نمیتواند انجام دهد و از دست میدهد به او یادآوری میکنید، چون در وضعیت جسمی خوبی نیست و متناسب نیست. میتوانید تمام کارهایی را که در دوران جوانی انجام میداد، اما الان نمیتواند انجام دهد به او یادآوری کنید چون سالم نیست، متناسب نیست.
ببینید، درد انگیزهبخش است. درد چیز خیلی وحشتناکی نیست. تنها مشکل درد این است که اگر زیادی روی آن تمرکز کنیم، منفیگرا میشویم و فقط شکایت میکنیم. اما تمرکز بر درد برای مدت کوتاه خوب است. به ما انگیزه میدهد. میخواهیم از آن فرار کنیم. پس همهی چراییهای دردناک، همهی دلایل دردناکی که کسی باید تغییر دهد را به یادش آوردن، کار خوبی است. احساساتی را ایجاد میکند که به پیشرفت او کمک میکند.
- دومین چیزی که روی آن تمرکز میکنید، دلایل دوم، چراییهای دوم چراییهای دلپذیری هستند، مزایای تغییر.
باز هم، دربارهی چیزی که باید انجام دهند یا چگونگی انجام آن صحبت نکنید، هنوز نه. فقط روی رویا، نتایج نهایی و آنچه از آن نتایج لذتبخش و فوقالعاده و عالی است تمرکز خواهید کرد.
پس دوباره، برای همان مثال ورزش، ممکن است بگویید که، تصور کن اگر روی فرم بودی، تصور کن اگر واقعاً متناسب بودی، احساس فوقالعادهای داشتی. با یکعالم انرژی بیدار میشی، لبخند میزنی و روحیهی خوبی داری. و میتوانی با بچهها یا نوههایت بازی کنی و با آنها بدوی و خسته نشوی و نفسهای سنگین نکشی. فوقالعاده خواهد بود. میتوانی ارتباط نزدیکتری با آنها داشته باشی.
شاید فقط از این پلهها بالا بروم و احساس فوقالعاده ای داشته باشم، بدون مشکل. میتوانی خیلی از فعالیتهایی را که قبلاً با آنها سرگرم بودی انجام بدهی. شاید بتوانی گلف بازی کنی، تنیس بازی کنی یا به طبیعتگردی یا پیادهروی بروی. آه، خیلی عالی خواهد بود و میتوانی دوستهای جدیدی پیدا کنی، که آنها هم فعال هستند یا با دوستانت که فعال و سالم هستند دوباره ارتباط برقرار کنی.
و بهجای اینکه دائماً احساس افسردگی و خستگی داشته باشی، احساس فوقالعاده، شاد و هیجانی خواهی داشت. وای، عالی خواهد بود و همینها را ادامه بدهید! البته، هرچه بیشتر شخص را بشناسید، میتوانید دربارهی مزایای خاصی که او دوست دارد صحبت کنید.
پس الان چرای احساسی را دارید، دلایل احساسی برای اینکه تغییر ایدهی خوبی است. دردی که از آن اجتناب یا فرار می کنید، لذتی که در انتظار است.
- آخرین کاری که باید انجام دهید قبل از اینکه دربارهی چه یا چگونه صحبت کنید، این است که تأیید کنید، سؤال بپرسید، و تأیید کنید که بله، چرایی را میفهمید. که او با چرایی موافق است. با دلایل موافق است.
پس فقط میگویید، عالی نیست؟ روی فرم بودن عالی نمیشه؟ آیا فوقالعاده نخواهد بود که بتوانی بدوی و حرکت کنی و پیادهروی کنی و با بچههایت فعالانه بازی کنی و بدوی؟
میبینید، این سؤالها را از او بپرسید و مطمئن شوید که میگوید بله، بله، بله، چون اگر بگوید نه من اهمیتی نمیدهم، هنوز دلایل درست را پیدا نکردهاید. چراییای که به آن نیاز دارد یا چراییای که میخواهد را پیدا نکردهاید.
و اگر چرایی درست نباشد، هیچچیز دیگری که میگویید مهم نیست، هیچچیز دیگری که میگویید او را متقاعد و راضی نمیکند. باید ابتدا چرایی را پیدا کنید، چراییای که برای او قدرتمند است.
پس ممکن است مجبور شوید چیزهای مختلف زیادی را امتحان کنید. دربارهی ایدههای مختلف زیادی، دربارهی چیزی که دردناک است صحبت میکنید و واکنش او را مشاهده میکنید و به واکنشهای او گوش میدهید.
و وقتی چیزی را پیدا کنید که برای او مهم است، برای او احساسی است، متوجه خواهید شد، و سپس روی آن تمرکز کنید. دربارهی لذت هم همینطور است. ممکن است دربارهی چیزهای مختلف زیادی از ورزش و داشتن انرژی فیزیکی زیاد صحبت کنید.
مزایای زیادی وجود دارد، اما شاید مطمئن نیستید که کدامیک برای او مهم است، پس تعداد زیادی از آنها را ذکر میکنید تا زمانی که لبخند او را ببینید، خواهید دید که واکنش برای آنهایی که دوست دارد، قویتر است، برای آنها قدرتمند است. اینها مزایایی هستند که روی آنها تمرکز میکنید و این کار را با پرسش و صحبت زیاد و توجه انجام میدهید.
وقتی که چرایی را پیدا کنید، وقتی چرایی درست باشد، در واقع آن موقع بسیار آسان است که او را متقاعد کنید تا ایدهی شما را امتحان کند. خیلی هم سخت نیست. در آن مرحلهی دوم دربارهی چه و چگونه صحبت میکنید. بعد از اینکه چرایی را پیدا کردید و او از دلیل هیجانزده شد، فقط و فقط آن موقع دربارهی چیزی که باید انجام دهد و چگونه انجام دهد صحبت میکنید.
مراحل این کار بسیار ساده است. تنها کاری که واقعاً باید انجام دهید این است که یک طرح کلی به او دهید. مراحل گامبهگام را به او بگویید تا از جایی که اکنون هست به جایی که میخواهد باشد برسد، پس شما فقط او را در مسیر هدایت میکنید. خب، حالا اینجا هستی، اضافهوزن داری و حتی نمیتوانی از پلهها بالا بروی.
پس قدم اول، هر روز پنج دقیقه پیادهروی کن.
قدم دوم، این مقدار را تا ده دقیقه، سپس بیست، سپس سی و سپس یک ساعت کامل هر روز افزایش بده.
و بعد قدم سوم، میخواهی کمی ماهیچههایت را بزرگ کنی پس کمی وزنهبرداری میکنی یا شاید فقط مقداری حرکت شنا انجام میدهی.
و بعد قدم چهارم، شاید کمی دویدن را شروع کنی، فقط دویدن آهسته و وزنهای را که میزنی افزایش دهی.
و بعد به جایی خواهی رسید که احساس عالیای داری. تمام آن چربی اضافی را از دست خواهی داد. یکعالم انرژی خواهی داشت. میتوانی با بچههایت بازی کنی و اوقات خوشی را بگذرانی، به پیادهروی بروی و همهی آن کارهای فوقالعادهای را که میخواهی، انجام دهی. پس فقط مراحل گامبهگام را به او نشان میدهید. مرحلهی یک و بعد این کار را انجام بده و این حرفها. فقط آن را شرح میدهید، چه و چگونه را.
و بعد آخرین بخش متقاعدسازی و صحبت دربارهی چه و چگونه، این است که به او میگویید که باید چه کار کند. دوباره به او یادآوری میکنید که مرحلهی اول چیست؟ کاری که امروز باید انجام دهند چیست؟
پس کل فرایند را به او میگویید بعد میگویید: اما حالا فعلاً نگران کل موضوع نباش، امروز فقط روی مرحلهی یک تمرکز کن. امروز پنج دقیقه پیادهروی کن. همین الان، بیا پنج دقیقه پیادهروی کنیم. این تنها کاری است که باید برای چه و چگونه انجام دهید.
بخش نهایی فرمول متقاعد کردن کسی این است که در نهایت، چرایی را خلاصه کنید، چرایی او را خلاصه کنید، دلیلی که برای او مهم است. پس میگویید که خب، امروز فقط باید یک پیادهروی پنجدقیقهای انجام دهیم و این تو را در مسیر سالمتر شدن قرار میدهد تا بتوانی در نهایت با بچههایت همانطور که میخواهی بازی کنی.
. قدرتمندترین فایده یا دلیل، چرایی را تقویت می کنید و به او یادآوری میکنید. پس با چرایی شروع میکنید، چرایی یا چراییها، دلایلی که برای او مهم و احساسی است را پیدا کنید. اول این کار را میکنید، نه آخر، اول. ابتدا این کار را انجام میدهید و قدرت را در آنجا پیدا میکنید.
بعد ایدهی گامبهگامی که دارید را به او میگویید. بعد به او میگویید همین الان اولین قدم را انجام دهند و بعد کار را با یادآوری دوبارهی مهمترین چرایی به او تمام میکنید. این فرمول متقاعدسازی کوچک خیلی خیلی قدرتمند است.
حالا، من از این در زندگی خودم استفاده میکنم. سختترین سخنرانیای که تا به حال انجام دادهام، و من دربارهی یادگیری زبان انگلیسی، دربارهی رهبری کردن، و داشتن یک شغل موفق در گروهها و شرکتها سخنرانی میکنم.
اما سختترین سخنرانی من در یک شرکت آلمانی بود. نامش را نمیگویم. من رفتم تا با این شرکت آلمانی دربارهی نحوهی بهبود سطح انگلیسی کارکنان آنها صحبت کنم.
تا به آنها روش انگلیسی بدون تلاش را بگویم و اینکه چگونه میتوانند شیوهی یادگیری زبان انگلیسیشان را تغییر دهند تا کارکنان آنها روانتر، صحیحتر و قدرتمندتر انگلیسی صحبت کنند.
خلاصه وارد شدم، بالا رفتم و سخنرانیام را شروع کردم. همانطور که میدانید من معمولاً انرژی خیلی بالایی دارم، بهویژه در سخنرانی زنده. می پرم، فریاد میزنم، احساسات زیادی دارم، اما این شرکت، این شرکت آلمانی، تماشاچیانی که آنجا نشسته بودند، دست به سینه نشسته بودند و به من اینطور نگاه میکردند (سکوت).
و من درست قبل از سخنرانی متوجه شدم که آنها از کتابهای درسی سنتی و روشهای گرامر استفاده میکردند. پس میتوانستم ببینم که آنها بسته هستند. نمیخواستند من آنها را متقاعد کنم. نمیدانم چرا از من دعوت کردند اما خب دعوت کردند.
کسی در شرکت آنها آنچه من انجام میدادم را دوست داشت، اما بیشتر مخاطبان از آنچه میخواستم بگویم خوششان نمیآمد. نمیخواستند تغییر کنند. نمیخواستند متقاعد شوند.
پس این موقعیت سختی است، درسته؟ من در مقابل این گروه ایستادهام و باید یک جوری آنها را متقاعد کنم. میدانستم که نمیتوانم بلافاصله دربارهی روش انگلیسی بدون تلاش به آنها بگویم.
اشتباه بود که فقط بگوییم، مطالعهی گرامر را متوقف کنید. قواعد گرامری افتضاح هستند. کتابهای درسیتان را دور بیندازید، همهی چیزهایی که من میگویم خیلی قدرتمند و متفاوت هستند. آنها آماده نبودند. اگر با چه شروع میکردم، اگر با چگونه شروع میکردم، سخنرانی کار نمیکرد، آنها فقط در تمام مدت آنجا مینشستند، وای این یارو دیوانه است. چی، بدون گرامر؟ ارائهی خیلی بدی میشد.
پس چکار کردم؟ با چرا شروع کردم. شروع کردم به صحبت دربارهی همهی ناراحتیها و مشکلاتی که آنها در صحبت کردن به انگلیسی داشتند، اینکه به کسی گوش میدهند که کسی انگلیسی صحبت میکند و بعد مجبور هستند را به زبان خودشان ترجمه کنند. و بعد باید به جوابشان به زبان خود فکر کنند و بعد آن را به انگلیسی ترجمه کنند.
و بعد باید دربارهی جوابشان فکر کنند تا مطمئن شوند که دستور زبان صحیح است، دربارهی همهی قواعد گرامر فکر کنند و در نهایت صحبت کنند، و اینگه چگونه این نوع شیوه کندتر و غیرطبیعی صحبت کردن به انگلیسی را ایجاد میکند.
دربارهی کسلیای که احتمالاً احساس میکردند صحبت کردم، حفظ کردن و حفظ کردن و حفظ کردن قوانین دستور زبان و بعد فراموش کردن آنها. یا اینکه قوانین گرامری را میدانند، اما وقتی صحبت میکردند، هنوز آن اشتباهات را انجام میدادند.
و کاری که کردم این بود که واکنشهایشان را تماشا کردم. به چهرههای آنها نگاه کردم تا ببینم چگونه واکنش نشان میدهند و اتفاقی که افتاد این بود. دو ساعت طول کشید، دو ساعت فقط روی چرایی تمرکز کردم.
دربارهی همهی دردها و بعد دربارهی لذت هم داستانهایی گفتم، اینکه چه میشد اگر میتوانستند مانند یک انگلیسیزبان بومی روان و قدرتمند صحبت کنند، زندگیشان چقدر متفاوت میشد؟ شرکت چگونه سود میبرد؟
داستانها گفتم. دربارهی تحقیق صحبت کردم. دو ساعت فقط دربارهی چرایی صحبت کردم. روشم را ذکر نکردم. روش متفاوتی برای انجام این کار به آنها نگفتم، فقط دربارهی چرایی صحبت کردم و مرتباً واکنشهایشان را تماشا میکردم.
اتفاقی که افتاد این بود. در ابتدا همهشان عقب نشسته بودند، با چهرههای بدخلق و دستهای جمعشده و بعد وقتی دربارهی درد صحبت میکردم، میدیدم که کمکم علاقهمند میشدند، درسته و میتوانستم بگویم، آها! من درست میگویم، البته که میدانستم درست میگویم چون درد انگلیسیآموزان را بهخوبی میدانم.
پس کمکم شروع به خم شدن به جلو کردند و بعد بهتدریج اعضای تماشاگران شروع به بازکردن بازوهایشان کردند و پذیرا شدند و بعد چهرههای بدخلق و اخمو خنثیتر شدند. و وقتی دربارهی مزایای لذتبخش صحبت کردم، بیشتر لبخند زدند. و بیشتر به جلو خم شدند و کل احساساتشان تغییر کرد.
نسبت به من پذیرا شدند و تنها زمانی که دیدم تمام تماشاگران به جلو خم شدهاند، لبخند میزنند و بهنوعی با زبان بدن باز به من گوش میدهند، فقط در آن صورت، دو ساعت طول کشید. تنها در آن زمان بود که بالاخره شروع به صحبت دربارهی روش انگلیسی بدون تلاش، چگونه و چه کردم. چیزی که باید تغییر میدادند، چگونه باید متفاوت یاد میگرفتند و در نهایت در آن زمان آماده بودند، اما در ابتدا آماده نبودند.
حالا، در پایان ارائه همهی آنها فریاد میزدند و میپریدند و فوقالعاده احساسی بودند. در پایان بالا آمدند و با من دست دادند و می گفتند که وای این فوقالعاده است، عالی است، خارقالعاده است.
من آنها را متقاعد کردم، آن گروه را متقاعد كردم كه انگلیسی بدون تلاش را امتحان كنند و روشی که انگلیسی را یاد میگرفتند تغییر دهند. اما این فقط به این دلیل کار کرد که من با چرایی شروع کردم و برای مدت طولانی روی چرایی متمرکز شدم تا زمانی که دیدم آنها باز و پذیرا هستند.
می توانم تضمین کنم که اگر کار معمول را انجام میدادم، اگر میرفتم و بلافاصله شروع به صحبت دربارهی روشم میکردم و میگفتم قواعد گرامری را مطالعه نکنید و روی گوش دادن تمرکز کنید و با گوشهایتان یاد بگیرید و نه چشمهایتان، آنها بسته میماندند. هرگز آنها را متقاعد نمیکردم. هرگز آنها را قانع نمیکردم.
اما آنها را قانع کردم، و این قدرت شروع کردن با چرا است. وقتی میخواهید کسی را متقاعد کنید، پرداختن به چرا اول از همه خیلی مهم است. مهم نیست که یک نفر باشد. مهم نیست که کودک باشد یا بزرگسال یا گروهی از افراد، این ایده یکسان است و کار میکند.
پس کاری که باید انجام دهید این است که فرمول را معکوس کنید. هر وقت میخواهید کسی را متقاعد کنید، هر زمان که سعی میکنید کسی را متقاعد کنید، با چرا شروع کنید، با دلایل شروع کنید، با چرایی شروع کنید، دلایل دردناک و دلایل لذتبخش. و مدام روی آن تمرکز کنید تا ببینید که آنها با چرایی موافق هستند. فقط آن موقع دربارهی چه و چگونه صحبت کنید.
این کار را در زندگی خودتان، با خانوادهتان، با دوستانتان، در محل کار، هر جا، امتحان کنید. آن را در زندگی خودتان امتحان کنید و سپس از موفقیتتان برای من بگویید. به من بگویید چطور پیش رفت. تجربیاتتان را به من بگویید. من خیلی کنجکاو هستم که بشنوم چگونه با استفاده از این فرمول متقاعدسازی موفق میشوید.
با چرا شروع کنید. بعداً میبینمتان. فعلاً خداحافظ.
متن انگلیسی درس
Begin With Why – Main lesson
Hi, I’m AJ Hoge and welcome to our new lesson. In this lesson you will learn a powerful leadership technique.
Imagine that you’re at work, at your job and you have a great idea. You know it’s a great idea. You know it will help your company. You know it will solve a difficult problem. But, you also know that you have to convince your team and your boss that it’s a good idea. You have to persuade them to try the idea.
If you can’t persuade them, if you can’t convince them to try it, nothing will happen. Then it doesn’t matter how good your idea is. It doesn’t matter how smart you are. It doesn’t how skilled you are, if you can’t persuade the team and the boss to try it, to do it, nothing happens.
Or, another common situation. Imagine you have a child and you need them to do something differently. Maybe they need to eat more vegetables. You want them to eat more vegetables. You know this is good for them. You know this will make them healthier and stronger. There’s no doubt in your mind eating more vegetables will help them.
But as we all know, with kids, it doesn’t matter if it’s just a good idea, because you have to convince that kid to do it. You have to somehow persuade them to eat more vegetables and if you can’t persuade them, if you can’t convince them, they’re not going to do it, not long-term.
So it doesn’t matter how good of an idea it is, how much it will help them, if you can’t persuade them, again, nothing good happens.
In life we need to persuade people. It’s a natural part of life. We need to influence other people all the time. In fact, without persuasion, without the ability to persuade and influence we can’t contribute. We can’t make the world a better place. If we can’t persuade others we can’t contribute to our family.
We might have lots of good ideas to help our family, but if we can’t convince them, we can’t persuade them to try something new, to try something different, it doesn’t matter. Nothing will improve. It’s the same with our jobs. It’s the same with our friends. In fact, it’s the same in all parts of life.
Now I know that sadly, in the world, persuasion has gotten a negative feeling, a negative connotation, a negative idea. And I know why, it’s because that unfortunately we all have experienced some bad examples of persuasion where someone has tried to force and push us to do something that we don’t want to do. And it’s a bad feeling. We don’t like it.
We don’t like it when people try to lie to us to make us do something. We don’t like it when people try to push us, push us, push us to do something that they want us to do, even if it’s a good idea, right? It’s just human nature.
If someone pushes you, pushes you, pushes you, what do you do naturally? Your first reaction is to (urrgh) stop, is to stop and push back, right, you don’t want them to push you. Even if they’re trying to push you to do something that’s good for you, you will just naturally (urgh) resist it.
We see this with children, of course, children are a perfect example of that. You’re bigger than them. You’re stronger than them. You can push them to do things, but the more you push with kids, usually the more they resist.
You try to force them to eat those vegetables and (urgh) they close their mouth and (urgh) and then it’s a big fight, a big battle every meal. We’ve seen it with kids, but you know as adults honestly, we’re pretty much the same. We might do it in a little different way than kids, but we’re kind of the same. When people try to push us, we push back, we resist.
Now, some people have enough authority, enough power to that they can force people. Some bosses they can force their employees to do things, but it’s still not the most effective way. You can do it in the short-term, but in the long-term again, people will find a way to resist and it’s just not the most effective way to influence.
But we do need influence, even though yes, there are lots of negative examples of people using force or lies for persuasion. We shouldn’t confuse that with the very necessary skill of persuading others, we need it in life.
The reason is simple. It’s almost impossible to succeed in life, to do something worthwhile in life without other people. You need other people to help you out.
A company needs lots of people not just one. A family, again, is more than one person, one person is not a family you need at least two. And as soon as you have more than one person involved, now we need persuasion, right? Because you might have a great idea, you might have a good strategy for something, but if you can’t convince the others in your group, on your team, dead end, nothing happens, nothing improves.
How does this happen in the normal world, if you’re trying to persuade somebody? What do most people do? They’ll say, for example, in a business, let’s say you have an idea that we need to increase our advertising and that will help us make more sales, make more money.
So what do most people do? Maybe they stand up at the meeting and say, I believe we need to increase our advertising and if we do that then we will get more sales. This is the normal way that most people in conversations, in meetings try to persuade others.
Let’s look at that and see, kind of the formula that they’re using.
What they’re doing is that first they’re saying what? What needs to be done? Increase advertising, we need to do this. You need to do this. We should do that. It’s what, what or how.
And then second, we’ll say because it will increase our sales, because it will make you healthier. The why.
This is sort of the normal formula that I hear and that I see most often. First you talk about what and how and then you give reasons. In school they teach this when you’re writing essays. They teach you, first say what your idea is, make your point and then support your point. Give reasons for the point. Give evidence or reasons.
It seems logical and indeed it is logical, but it’s actually not the most persuasive way to communicate. It’s not the best way to convince another person to do something differently. It’s actually much more powerful to reverse that formula. Another way to say this is begin with why and then talk about what and how. Begin with why.
Let’s talk about the specific ways to do this. Imagine you want to convince someone, again, it doesn’t matter work, children, friends, doesn’t matter. You want to convince someone to try something, do something differently.
Well, instead of telling them immediately what you think they should do, instead you first talk about the reasons, the why. Why they need something new. Don’t tell them what it is, first just discuss the reasons. And there are three ways to do this.
- The first thing you should talk about is the pain, the pain, the pain.
I know this seems strange. It sounds like it might be negative but listen to me. You need to tell them the painful reasons, the painful whys that they need a change. Again, you’re not telling them what you think the change should be, you just tell them the reasons, the painful reasons you think that change is necessary.
For example, imagine someone in your family needs to be healthier, they need to exercise more. Well, you need to talk about the pain first. Instead of saying you need to exercise more, come on you should go exercise, nah, nah, nah, right? And then they just don’t listen to you.
Instead, you just talk about the pain, you wait maybe until a point where, like they’re trying to walk up the stairs and they’re breathing heavy and you say, I noticed you’re breathing heavy you must feel terrible. You look like you feel terrible right now.
And then you start talking more and more about all the pain that’s caused by them being out of shape, being unhealthy. Maybe their knees hurt, so you remind them that their knees are painful. You remind them that their back hurts.
You remind them of all the activities they can’t do, all the fun cool activities they can’t do, that they’re missing because they’re not in good shape, they’re not fit. You can remind them of all the things they used to do when they were young, but now they can’t do it because they’re not healthy, they’re not fit.
See, pain is motivating. Pain is not such a horrible thing. The only problem with pain is if we stay focused on it too long, then we become negative and just complaining. But focusing on pain for a short time is good. It motivates us. We want to escape from it. So reminding someone of all the painful whys, the painful reasons that they need a change, it’s a good thing. It will bring up that emotion which will help them move forward.
- The second thing you’ll focus on, the second reasons, the second whys are the pleasurable whys, the benefits of changing.
Again, don’t talk about what they should do or how they should do it yet, not yet. You’re just going to focus on kind of the dream, the dream, the final results and what’s pleasurable and wonderful and great about those pleasurable results.
So again, with the exercise example you might say you know, imagine if you were in great shape, imagine if you were really fit, you’d feel fantastic. You’d wake up with all of this energy, smiling and in a good mood. And you’d be able to play with your children or grandchildren and run around with them and not get tired, not breathe heavy. It would be wonderful. You’d have such a closer connection with them.
Maybe I’ll just run up these stairs and feel fantastic, no problem. You’d be able to do a lot of those activities you used to have fun with. Maybe you could play golf, play tennis or go hiking or walking in nature. Ah, it would be so fantastic and you could make new friends, who are also active or reconnect with friends, who are active and healthy.
And, instead of feeling depressed and tired all the time you’d feel wonderful, happy and excited. Wow, wouldn’t it be great and just on and on and on! Of course, the more you know the person the more you can talk about specific benefits that they will like.
So now you’ve got the emotional why, the emotional reasons that change is a good idea. The pain to avoid or escape, the pleasure that’s waiting.
- The final thing you need to do before you talk about what or how, is to confirm, to ask questions, to confirm that yes, you understand why. They agree with the why. They agree with the reasons.
So you just say, wouldn’t that sound great? Wouldn’t it be great to be in good shape? Wouldn’t it be fantastic to be able to run and move and go for walks and play with your kids actively and run around?
You see, ask these questions of them and make sure they say yes, yes, yes because if they say no, I don’t care then you haven’t found the right reasons yet. You haven’t found the why that they need or the why that they want.
And if the why is not correct, nothing else you say matters, nothing else you say will convince them, nothing else you say will persuade them. You must find the why first, the why that’s powerful for them.
So, you might have to try lots of different things. You talk about lots of different ideas, about what’s painful and you watch their reaction and you listen to their reactions.
And you’ll notice, you’ll see when you find something that is important to them, that is emotional for them and then focus on that. It’s the same with the pleasure. You might talk about lots of different things that are great about exercising and having lots of physical energy.
There are plenty of benefits, but maybe you’re not sure which one is important for them, so you mention lots of them until you see them smile, you’ll see the reaction is stronger for the ones that they love, the ones that are powerful for them. Those are the ones you focus on and you do that with questions and talking about a lot and noticing.
Once you find the why, once the why is correct it’s actually then, very easy to convince them to try your idea. It’s not so difficult. In that step two you talk about the what and the how. After you find the why and they’re excited about the reason then and only then do you talk about what to do and how to do it.
The steps for this are very simple. All you really need to do is give them an outline. Tell them the step-by-step process to get from where they are now to where they want to be, so you’re just going to walk them along /dbt//dbt//dbt/. Okay you’re here now, you’re overweight and you can’t even walk up the stairs.
So step one, go for a five minute walk every day.
Step two, you’ll increase that up to ten minutes, then twenty, then thirty and then a full hour every day.
And then step three, you’ll want to increase your muscles a little bit so you’ll do a little bit of weightlifting or maybe just some push-ups.
And then step four, you might start jogging a little bit, just slow jogging and increasing the weight that you’re lifting.
And then you will arrive where you feel great. You will lose all that extra fat. You’ll have a ton of energy. You’ll be able to play with your kids and have a great time, go hiking and do all those wonderful things you want to do. So you just step-by-step, show them the process. Step one and then you do this, /du://du://du:/. You just outline it out, the what and the how.
And then the final part of persuasion, talking about what or how, is that you then tell them what they must do. You remind them again what’s step one? What’s the thing they need to do today?
So you tell them the whole process then you say, but don’t worry about the whole thing for now, today just focus on step one. Go for a five-minute walk today. Right now, let’s go for a five-minute walk. That’s all you need to do for the what, the what and the how.
The final part of the formula for persuading someone is to then, at the very end, summarize the why, summarize their why, the reason that’s important to them. So you’d say okay, today we just need to go for a five minute walk and this will start you on the path to becoming healthier so that you can finally play with your kids like you want to.
You reinforce, you remind them of the most powerful benefit or reason, the why. So you begin with why, find the why or whys, the reasons that are important to them, that are emotional for them. You do that first, not last, first. You do it first and you find the power there.
Then you tell them the step-by-step idea you have. Then you tell them the first step to do right now and then you finish again, reminding them of the most important why. That little persuasion formula is super, super powerful.
Now, I use this in my own life. The toughest speech I ever gave and I give speeches to groups and to companies about English learning, about leadership, about having a successful career.
But the toughest speech I ever had was at this corporation, a German company. I won’t say the name. I went to speak to this German company about how to improve the English level of their employees.
To tell them the Effortless English method and how they could change the way they’re learning English so that their employees would speak English more fluently, more correctly, more powerfully.
So I walked in, I got up and I started my speech. As you know I’m usually very high energy, especially in a live speech. I jump, shout, lots of emotion, but this company, this German company, the audience they just sat there, arms crossed, looking at me like this (silence).
And I found out just before the speech that they were used to using the traditional textbook and grammar methods. So I could see that they were closed. They didn’t want me to persuade them. I don’t know why they invited me but they did.
Someone in their company liked what I did, but most of the audience didn’t like what I was going to say. They didn’t want to be changed. They didn’t want to be persuaded.
So that’s a tough position, right? I’m standing in front of this group and I’ve got to persuade them somehow. I knew that I couldn’t start telling them about the Effortless English method immediately.
It would be a mistake to just say, stop studying grammar. Grammar rules are terrible. Throw away your textbooks, all the stuff that I say that’s quite powerful and different. They weren’t ready. If I started with what, if I started with how the speech would not work, they would just sit there the whole time, uh this guy’s crazy. What, no grammar? (urgh) It would have been a terrible presentation.
So what did I do? I began with why. I started to talk about all of the frustrations and problems they had speaking English that they would listen to someone speak English and then they would have to translate it to their language. And then they would have to think of their answer in their own language and then translate it back to English.
And then they would have to think about their answer to be sure the grammar was correct, to think about all these grammar rules and then finally speak, and how that created this kind of slower and unnatural way of speaking English.
I talked about the boredom they probably felt, memorizing, memorizing, memorizing grammar rules and then forgetting them. Or knowing the grammar rules, but when they were speaking, still making those mistakes.
And what I did, and I watched their reactions. I looked at their faces to see how they were reacting and here’s what happened. It took two hours, two hours I only focused on why.
I told stories about all the pain and then about the pleasure too, what could happen if they spoke English fluently and powerfully like a native speaker, how would their lives be different? How would the company benefit?
I told stories. I talked about research. For two hours I only talked about the why. I didn’t mention my method. I didn’t tell them a different way to do it, only talked about the why and kept watching their reactions.
Here’s what happened. In the beginning they were all sitting back, (hmm) with grumpy faces and folded arms and then as I talked about the pain, I could see they started to get interested, right and I could tell, ah! I’m correct, of course I knew I was correct because I know the pain of English learners quite well.
So little by little they started to lean forward and then gradually over time the arms of the audience members, they started to uncross their arms and to open up and then the grumpy frowning faces started to get more neutral. And then they started to smile more as I talked about the pleasurable benefits. And they started to lean in more and their whole emotion changed.
They opened up to me, and only when I could see the whole audience was leaning forward, smiling, listening to me with kind of open body language, only then, it took two hours. Only then did I finally start to talk about the Effortless English method, the how, the what. What they needed to change, how they needed to learn differently and by then finally they were ready for it, but they weren’t ready in the beginning.
Now, by the end of the presentation they were all shouting and jumping and /ah/ super emotional. At the end they came up and they were shaking my hand and oh this is fantastic, this is great, wonderful.
I persuaded them, I persuaded that whole group to try Effortless English, to change the way they learned English. But it only worked because I started with the why and I focused on the why for a long time until I could see they were open.
I can guarantee, if I did the normal thing, if I had gone in and started immediately to talk about my method and don’t study grammar rules and focus on listening and learn with your ears not your eyes, they would have stayed closed. I never would have convinced them. I never would have persuaded them.
But I did, and that’s the power of beginning with why. Getting the why first is so important when you’re trying to persuade anyone. It doesn’t matter if it’s one person. It doesn’t matter if it’s a child or an adult or a whole group of people it’s the same idea and it works.
So, what you’ve got to do is reverse the formula. Begin with why whenever you’re trying to convince someone, whenever you’re trying to persuade someone, begin with the reasons, begin with the why, the painful reasons and the pleasurable reasons. And keep focusing on that until you see that they agree with the why. Only then talk about what and how.
Try this in your own life, with your family, with your friends, at work, whatever. Try it in your own life and then tell me about your success. Tell me how it goes. Tell me your experiences. I’m very curious to hear how you get success using this persuasion formula.
Begin with why. See you next time. Bye for now.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.