سرفصل های مهم
مریض شدن در هند
توضیح مختصر
درس اصلی
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
بیمار در هند
من توی هندم، در حال تنها مسافرت کردن. مکان فوقالعادهایه و من عاشقشم. میرسم به یه شهرکی به اسن جودپور. با اینکه عاشق این کشورم، یه مشکل بزرگی دارم.
من یه خرده غذای بد خوردم. حالا شکمم ناجوره. هر روز، شکمم بدتر میشه. اولش، فقط حالت تهوع داشتم. اشتهام رو از دست دادم. اما الان، بیرونروی و استفراغ هم دارم. احساس مزخرفی دارم.
با این حال، من میخوام جودپور رو ببینم، پس هتلم رو ترک میکنم و توی شهر قدم میزنم. شهر پره از ساختمونهای سنگی قدیمی. بعضی از ساختمونا آبی رنگ شدن. راهم رو ادامه میدم به سمت یه تپهی بزرگ توی وسط شهر. بالای تپه یه قلعهی بزرگه. یه تاکسی رو نگه میدارم که منو به بالای تپه ببره.
وقتی میرسم، دور و بر قلعه راه میرم. منظرهها از بالا شگفتانگیزن. کل شهر رو میبینم. دارم راه میرم که یهو یه درد شدید توی شکمم پیدا میکنم.
«اووووه»، فریاد میزنم. میشینم. رنگ پوستم پریده. احساس ضعف میکنم.
یه گردشگر بریتانیایی میآد پیشم و ازم میپرسه، «حالت خوبه»؟
من میگم، «نه». «احساس میکنم نیازه برم دکتر».
خانم بریتانیایی میگه، «من به بهت کمک میکنم، من میبرمت پیش یه دکتر».
ما از قلعه خارج میشیم و یه تاکسی پیدا میکنیم. به راننده تاکسی میگیم، «ما رو به نزدیکترین بیمارستان ببر».
راننده تاکسی به من نگاه میکنه و میگه، «تو حالت خوب به نظر نمیآد. خیلی سفید (رنگپریده) به نظر میآی- یه جورایی مث یه روح. تو قطعا به یه دکتر نیاز داری».
اون سریع میرونه. به پایین تپه، از توی خیابونا، به سمت یه بیمارستان کوچیک.
ما وارد بیمارستان میشیم. دختر بریتانیایی میگه، «اون نیاز داره بره پیش یه دکتر، اون خیلی مریضه».
پرستاره به من یه سری برگه میده و میگه، «اینا رو پر کن». «مطمئن شو که همهی اطلاعات رو درست وارد میکنی». ۷۸ صفحه واسه پر کردن وجود داره. هر صفحه ۶۷ تا جای خالی واسه پر کردن داره.
من میگم، «وای خدای من»، «من واسه انجام دادن این [چیزا] زیادی مریضم. من میخوام همین الان دکتر رو ببینم».
پرستاره میگه، «شما باید اول همهی فرمها رو پر کنید»!
من واسه انجام دادنش زیادی مریضم. پس، در ازاش، میافتم رو زمین و وانمود میکنم که انگار دچار یه حملهی عصبی شدم! لگد میزنم، دستام رو پرت میکنم، و خیلی بلند داد میزنم.
پرستاره میگه، «اوه خدای من». اون میره و دکتر رو میآره. اونا منو میبرن به یه اتاقی و دکتره من رو معاینه میکنه.
اون میگه، «تو حالت خوب میشه، اما نمیتونی دیگه ادویهی کاری هندی بخوری». «تو فقط میتونی موز و برنج سفید بخوری».
اون یه موز بزرگ بهم میده. من میخورمش و خیلی خوشحالم. شکمم خیلی بهتره.
متن انگلیسی درس
Sick In India
I’m in India, travelling by myself. Its a great place and I love it. I arrive in a town called Jodhpur. Though I like the country, I have a big problem.
I ate some bad food. Now my stomach is bad. Everyday, my stomach gets worse. In the beginning, I only had nausea. I lost my appetite. But now I’ve got diarrhea and vomiting too. I feel terrible.
However, I want to see Jodhpur, so I leave my hotel and walk into the city. The city is filled with old stone buildings. Some of the buildings are painted blue. I make my way to a huge hill in the middle of the city. On top of the hill is a big fort. I hail a cab to take me to the top of the hill.
When I arrive, I walk around the fort. The views from the top are amazing. I can see the whole city. I’m walking when suddenly I get a sharp pain in my stomach.
“Ohhh”, I cry. I sit down. My skin is pale. I feel weak.
A British tourist comes over and asks me, “Are you OK?”
“No”, I say. “I think I need to see a doctor”.
The British woman says, “I’ll help you, I’ll take you to a doctor”.
We walk out of the fort and find a taxi. We tell the taxi driver, “Take us to the nearest hospital”.
The taxi driver looks at me and says, “You don’t look good. You look very white- sorta like a ghost. You definitely need a doctor”.
He drives fast. Down the hill, through the streets, to a small hospital.
We go into the hospital. The British girl says, “He needs to see a doctor, he’s very sick”.
The nurse gives me some papers and says, “Fill out these forms”. “Be sure to fill in all the information correctly”. There are 78 pages to fill out. Each page has 67 blanks to fill in.
“Oh my god”, I say, “I’m too sick to do this. I want to see the doctor now”.
The nurse says, “You must fill out all the forms first”!
I’m too sick to do it. So instead, I fall on the floor and act as if I’m having a seizure! I kick my legs, wave my arms, and yell really loud.
The nurse says, “Oh my god”. She runs and gets the doctor. They take me in a room and the doctor examines me.
He says, “You’ll be OK, but you can’t eat any more Indian curries. You can only eat bananas and white rice”.
He gives me a big banana. I eat it and I’m very happy. My stomach feels much better.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.