بخت‌آزمایی

فصل: کتاب ششم / درس: بخت‌آزمایی / درس 1

بخت‌آزمایی

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

بخت‌آزمایی

جو در حال تماشای تلویزیون بود که صدای کوبیدن در را شنید. با خود فکر کرد: «کی می‌تونه باشه؟ احتمالاً یکی از بچه‌های شیطون محله‌ست.» جو ایستاد و به سمت در رفت. وقتی آن را باز کرد، زن زیبایی را دید.

زن گفت: «صبح به‌خیر، جو! من خبر خوبی دارم. شما دریافت‌کننده‌ی این چک یک میلیون دلاری هستید! شما برنده‌ی لاتاری شدید!»

جو باور نمی‌کرد. ذهنش از احساسات لبریز شده بود. جو گفت: «ممنونم! متشکرم!»

جو بعد از اینکه آرام شد، محض احتیاط برای اینکه چک را جای اشتباهی نگذارد، از آن فتوکپی تهیه کرد. نشست و به این فکر کرد که با پول می‌خواهد چه کار کند. نمی‌خواست آن را به‌طور خودسرانه خرج کند.

جو فکر کرد: «من می‌دونم کسایی هستن که بیشتر از من به این پول احتیاج دارن. من همیشه حیوانات رو دوست داشته‌م، بنابراین فکر کنم برای باغ‌وحش چیزهایی بخرم!» جو می‌دانست که باغ‌وحش در وضعیت نامناسبی قرار دارد. قفس‌ها خیلی کوچک بودند و از سرما عایق نبودند. حیوانات در چنین شرایطی نمی‌توانند رشد کنند.

مقداری لوازم‌التحریر بیرون آورد و نامه‌ای به باغ‌وحش نوشت. پیشنهاد داد که به باغ‌وحش کمک کند تا قفس‌های بزرگی برای پستانداران بزرگ و خزندگان خریداری کند. پیشنهاد داد که برای اورانگوتان‌ها غذای سالم بخرد تا طول عمر آن‌ها بیشتر شود. حتی گفت که دیوارهای شیشه‌ای جدیدی را برای آکواریوم می‌خرد، زیرا دیوارهای قدیمی ترک خورده‌اند.

عمل خیرخواهانه‌ی جو، مسئول باغ‌وحش را شیفته‌ی خود کرد. از جو پرس‌وجو کرد تا بداند چرا پولش را برای بهبود باغ‌وحش خرج کرده‌است. این سنتی اجتماعی برای یک شخص نبود که این‌قدر بخشنده باشد.

جو به مسئول باغ‌وحش گفت: «می‌دونم که این هنجار نیست، اما تصمیم نهایی من برای کمک به این حیوانات بهتر از هر کاریه که می‌تونستم برای خودم انجام بدم. اگه زمانی خودزندگی‌نامه‌ای بنویسم، می‌نویسم که این روز خوش‌ترین روز زندگی من بود.»

متن انگلیسی درس

THE LOTTERY

Joe was watching television when he heard a knock at the door. He thought, “Who could that be? It’s probably one of the naughty neighborhood children.” Joe stood up and walked to the door. When he opened it, he saw a beautiful woman.

She said, “Good morning, Joe! I have great news. You’re the recipient of this check for one million dollars! You won the lottery!”

Joe couldn’t believe it. His mind was overloaded with emotions. Joe said, “Thank you! Thank you!”

After he calmed down, Joe made a photocopy of the check in case he misplaced the original one. He sat and thought about what he wanted to do with the money. He didn’t want to spend it in an arbitrary way.

Joe thought, “I know there are others who need this money more than I do. I’ve always loved animals, so I think I’ll buy things for the zoo!” Joe knew that the zoo was in bad shape. The cages were too small, and they weren’t insulated from the cold. Animals couldn’t thrive in such conditions.

He took out some stationery and wrote a letter to the zoo. He offered to help the zoo buy huge cages for the large mammals and reptiles. He offered to buy healthy food for the orangutans to increase their longevity. He even said that he would buy new glass walls for the aquarium, because the old ones were cracked.

Joe’s act of philanthropy intrigued the zookeeper. He probed Joe to learn why he spent his money to improve the zoo. It wasn’t a social convention for a person to be so gracious.

Joe told the zookeeper, “I know it’s not the norm, but my ultimate decision to help I these animals is better than anything I could have done for myself. If I ever write an autobiography, I will write that this was the happiest day of my life.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.