سرفصل های مهم
رشد تا بزرگی
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
رشد تا بزرگی
وقتی جورج پسربچه بود، هیچ پدر و مادری نداشت. شایعه این بود که آنها در تصادف رانندگی فوت کردهاند. بسیاری از اتفاقات بد ممکن بود برای جورج رخ دهد، اما او خوششانس بود. او را برای زندگی در کنار بچههای دیگرِ بدون پدر و مادر فرستادند.
افراد مهربانی بودند که به جورج کمک میکردند و به او کمک میکردند تا زندگیاش را پیش ببرد. با این حال، او پسرک بدبین و بدجنسی بود.
جورج غالباً خشمگین میشد. شایعات ناخوشایندی را دربارهی بچههای دیگر میگفت. وسایل خانه را خرد میکرد و حتی به پسرهای دیگر سیلی میزد. از هرکسی که سعی میکرد به او کمک کند سرپیچی میکرد و طولی نکشید بخشیدن او برای آنها مشکل بود.
اما جورج به یک چیز علاقه نشان میداد. او عاشق بازی بیسبال بود. در حالی که در مدرسه تنبل بود و نه از دروس و نه از معلمان خوشش میآمد، هنگام بازی بیسبال سرحال و خوشحال بود.
یکی از معلمان جورج متوجه استعداد او شد. او شروع به کار با پسر کرد. در ابتدا، آنها فقط دربارهی بیسبال صحبت کردند. معلم بازی جورج را تماشا کرد. او یک ضربهزن بسیار کارآمد بود. تقریباً هرگز توپ را از دست نمیداد.
معلم فکر میکرد جورج هنگام بازی باشکوه به نظر میرسد. وقتی جورج توپ را میزد، آنچنان از روی نسیم پرواز میکرد که گویی هرگز پایین نخواهد آمد. با گذشت زمان، آنها شروع به صحبت دربارهی چیزهای دیگر کردند. دربارهی خانوادهی جورج و رویاهایش برای آینده صحبت کردند. آنها رابطهی بسیار خوبی برقرار کردند.
با بزرگتر شدن جورج، رشد او شروع شد. اشتهای او زیاد بود. او خورد و خورد. قویتر شد. طولی نکشید که پسرهای دیگر و حتی معلمها در کنار او کوچک و ضعیف به نظر میرسیدند. همه فکر میکردند که این شروع یک حرفهی بیسبال عالی است.
وقتی جورج اولین شغل خود را بهعنوان بازیکن بیسبال به دست آورد، بیشتر حقوقش را به افرادی داد که از کودکی به او کمک کرده بودند. او امیدوار است که سایر کودکان نیز راهی برای زندگی شاد و موفق پیدا کنند.
متن انگلیسی درس
Growing to be great
When George was just a boy, he didn’t have any parents. The rumor was that they had died in a car accident. Many bad things could have happened to George, but he was lucky. He was sent to live alongside other children without parents.
There were kind people to assist George and help him go forward with his life. However, he was a pessimistic and mean little boy.
George was often outraged. He told mean rumors about the other kids. He smashed furniture and even slapped other boys. He defied anyone who tried to help him, and soon it was difficult for them to forgive him.
But George did display a love for one thing. He loved to play baseball. Whereas he was lazy in school and liked neither the subjects nor the teachers, he was lively and happy when he played baseball.
One of George’s teachers noticed his talent. He began to work with the boy. At first, they only talked about baseball. The teacher watched George play. He was a very efficient hitter. He almost never missed the ball.
The teacher thought that George looked majestic when he played. When George hit the ball, it flew through the breeze as if it would never come down. In time, they began to talk about other things. They talked about George’s family and his dreams for the future. They developed a very good relationship.
As George got older, he began to grow. His appetite was huge. He ate and ate. He got stronger. Soon the other boys and even the teachers looked small and feeble next to him. Everyone thought that this was the start of a great baseball career.
When George got his first job as a baseball player, he gave most of his wages to the people who had helped him as a boy. He hoped that other children would also find a way to live happy, successful lives.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.