مرد جوان و پیرمرد

فصل: کتاب پنجم / درس: مرد جوان و پیرمرد / درس 1

مرد جوان و پیرمرد

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

مرد جوان و پیرمرد

جوانی مغرور به‌دنبال سرگرمی جدیدی بود. او درباره‌ی مردمی که در پارک‌های ملی پیاده‌روی می‌کردند شنید و تصمیم گرفت خودش این کار را امتحان کند. همان طور که قدم زدن را شروع کرد، پیرمردی به طرف او رفت.

پیرمرد گفت: «این راه رو نرو. مراقب باش. مسیرها مشخص نیستن. گم شدن آسانه».

اما مرد جوان با پیرمرد مخالف بود و لاف می‌زد که درک کاملی از پارک دارد. به پیرمرد گفت: «من نقشه‌ی این مناطق رو مطالعه کرده‌م. از این مسیرها شناخت کامل دارم. گم نمی‌شم.»

پیرمرد به سخنان مرد جوان گوش داد و سپس او را برای غرورش نصیحت کرد. گفت: «من تمام عمرم رو در این مسیرها طی کرده‌م. اگر فکر می‌کنی که در امان خواهی بود، پس ادامه بده.»

مرد جوان، پیرمرد را نشنیده گرفت و مسیر را دنبال کرد.

هر زمان که مجبور به انتخاب راهی آسان یا دشوار می‌شد، همیشه راه دشوارتر را انتخاب می‌کرد. به‌علاوه، او آگاه نبود که به کدام سمت می‌رود. بعد از مدتی تصمیم گرفت به خانه برگردد. از آنجا که مسیرش در طبیعت بکر غیرمستقیم بود، نمی‌دانست کجاست.

به نقشه‌اش نگاه کرد، اما نتوانست مکان خود را مشخص کند. راه‌ها را یکی پس از دیگری طی کرد، اما خیلی زود فهمید که گم شده‌است.

خورشید در حال غروب بود و وزش ناگهانی شدید باد خبر از باریدن باران می‌داد. ابرهای عظیم آسمان را پر کرده بودند. صداهای وحشت‌آور رعدوبرق از همه طرف به گوش می‌رسید. آن‌ها در کوه‌ها طنین می‌انداختند.

فکر آنکه در نهایت توفان شود، مرد جوان را عذاب می‌داد. او در یک جهت با شتاب رفت، اما خیلی زود از سردرگمی خارج شد. خوشبختانه مسیر او را از پارک خارج کرد.

وقتی به خانه رسید، فهمید که مثل یک احمق رفتار کرده بود. فهمید که خوش‌شانس است که زنده است. تصمیم گرفت به حرف افراد باتجربه بیشتر از خودش گوش دهد.

متن انگلیسی درس

The Young Man and the Old Man

A proud young man was looking for a new pastime. He heard about people hiking in the national parks and decided to try it for himself. As he started his stroll, an old man walked up to him.

“Don’t go this way,” the old man said. “Beware. The paths are not clear. It’s easy to get lost.”

But the young man disagreed with the old man and bragged that he had a perfect understanding of the park. “I’ve studied maps of this areas” he told him. “I believe I have a thorough knowledge of these trails. I won’t get lost.”

The old man listened to the young man and then admonished him for his pride. “I have walked these trails my entire lifer” he said. “If you think you will be safe, then go ahead.”

The young man ignored the old man and started along the trail.

Whenever he had to choose between an easy or difficult route, he always chose the more difficult option. In addition, he was not conscious of which direction he was going. After a while, he decided to return home. Because his course through the wilderness was so indirect, he had no idea where he was.

He looked at his map, but could not pinpoint his location. He walked one path after another, but soon realized he was lost.

The sun was going down, and sudden strong winds gave a hint that it might rain. Immense clouds filled the sky. Awesome sounds of thunder were audible from all directions. They echoed off the mountains.

The thought of the eventual storm tormented the young man. He hurried in one direction, but soon switched out of confusion. Luckily, the path led him out of the park.

When he arrived home, he knew that he had acted like an idiot. He realized he was lucky to be alive. He decided to listen to people with more experience than himself.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.