سرفصل های مهم
نمایش مدرسه
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
نمایش مدرسه
پیتر هیجانزده بود. قصد داشت هفتهی آینده برای نمایش مدرسه تست بدهد. همه میدانستند او بازیگر عالیای است. او مطمئن بود که نقش اول را خواهد گرفت.
بعداً، دوستش رابی از او پرسید: «فیلمنامهی نمایش رو دیدی؟»
پیتر پاسخ داد: «آره. عنوانش دستکش گمشدهست، نمایش طنزه.» رابی گفت: «من میخوام نقش درویش رو بازی کنم چون درویش با لهجه صحبت میکنه!»
پیتر گفت: «من نقش اصلی آرایشگر رو میخوام. من نمیدونستم تو بازیگری رو دوست داری. فکر میکردم که شما گروه کر رو بیشتر دوست داری.»
رابی جواب داد:. «بازیگری یه سرگرمیه برای من. میخوای با من تمرین کنی؟ زیرزمین خانهی من ساکته. عالیه!»
پیتر گفت: «من دوست ندارم با بقیه تمرین کنم. روند رو برای من پیچیده میکنه.»
در واقع، پیتر اصلاً نمیخواست تمرین کند. معلم مطمئناً قسمت اصلی را برای او رزرو میکند. چند روز بعد، رابی به خانهی او آمد.
رابی گفت: «میخوای صحنه رو روی پله تمرین کنیم؟ همون قسمتی که مهاجرها بهدنبال کار جدید میگردن.»
پیتر دعوت را رد کرد. «امروز نمیتونم. باید چند تا کار انجام بدم.» بعد در را محکم کوبید. فقط بهانه بود. پیتر نمیخواست به رابی کمک کند.
روز آزمون، پیتر کت چرم شانسش را پوشید. او همیشه بهترین نقش را موقع پوشیدن آن به دست میآورد. معلم به او گفت که شروع کند، اما ذهنش خالی بود. دیالوگها را بهخاطر نمیآورد!
یک هفته بعد، معلم لیستی از نقشها را روی دیوار قرار داد. پیتر لیست را خواند، بهدنبال نام خود بود. از آنچه دید شوکه شد. پلک زد و دوباره نگاه کرد. او نقش اصلی را نگرفت، رابی گرفت!
پیتر با تأمل در اوضاع، به این ایده رسید که رابی این نقش را عادلانه دریافت کرد. او آن را با تمرین به دست آورد. دفعهی بعد، پیتر هم تمرین میکرد.
متن انگلیسی درس
The School Play
Peter was excited. Next week he was going to audition for the school play. Everybody knew he was a great actor. He was sure he would get the lead role.
Later, his friend Robby asked him, “Have you seen the script for the play?”
“Yes. The title is The Lost Glove, it’s a comic play,” replied Peter. Robby said, “I want to play the part of the hermit because the hermit gets to talk with an accent!”
“I want the lead role of the barber. I didn’t know you liked acting. I thought you liked choir better,” said Peter.
“Acting is also a hobby of mine. Do you want to practice with me? The basement at my house is quiet. It’s perfect!” Robby replied.
“I don’t like practicing with others. It complicates the process for me,” said Peter.
Actually, Peter didn’t want to practice at all. The teacher would surely reserve the lead part for him. A few days later, Robby came to his house
Robby said, “Do you want to practice the scene on the staircase? It’s the part where the migrants searches for a new job.”
Peter declined the invitation. “I can’t today. I need to do some errands.” Then he slammed the door. It was just an excuse. Peter didn’t want to help Robby.
On the day of auditions, Peter wore his lucky leather jacket. He always got the best part when he wore it. The teacher told him to begin, but his mind was blank. He couldn’t remember the lines!
A week later, the teacher put a list of the parts on the wall. Peter read the list, looking for his name. He was shocked by what he saw. He blinked his eyes and looked again. He didn’t get the lead part, Robby did!
Peter pondered the situation and came to the idea that Robby justly received the part. He earned it by practicing. Next time, Peter would practice, too.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.