سرفصل های مهم
دوستان جدید گوئن
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
دوستان جدید گوئن
گوئن برای کلاس بعدیاش به داخل باشگاه رفت. مربی پیوز گفت: ما امروز بسکتبال بازی میکنیم. رسم اینه که به شما اجازه بدم تیمهاتون رو انتخاب کنید. اما ما کارها رو یه جوری دیگه انجام میدیم.»
مربی هر دختر را به تیمی اختصاص داد. در هر تیم شش دختر حضور داشتند. گوئن نگاهی اجمالی به هم تیمیهایش انداخت. او هیچیک از آنها را نمیشناخت. همهی دوستانش در تیمهای دیگر بودند. او نمیتوانست بدشانسیاش را باور کند. :. «من احساس میکنم مریضم. میتونم پیشِ پرستار برم؟» گوئن پرسید مربی میتوانست مقصود بهانههای گوئن را ببیند. اولین باری نبود که گوئن سعی داشت کلاس را ترک کند. مربی با صدایی خشن گفت: «نه». گوئن خیلی عصبانی شد. :. «من هیچکدوم از این دخترا رو نمیشناسم! بذارید توی تیم دیگهای بازی کنم. لطفاً!» التماس کرد. «گوئن، نافرمانی نکن. نمیخوام دیگه نظرات منفی ازت بشنوم.»
گوئن چارهای نداشت. کمی بعد، دختری به او لبخند زد. او گفت: «سلام، من استفانی هستم. من پارسال توی کلاس انگلیسی تو بودم. گوئن او را به خاطر آورد. استفانی گفت: لطفاً بهخاطر تیم تمام تلاشت رو بکن. من میدونم که بازیکن خوبی هستی.»
- وقتی بازی شروع شد، گوئن به بهترین شکل ممکن بازی کرد. او یک شات از راه دور انداخت. توپ در هوا عبور کرد و درست از داخل حلقه درست!
عالی بود! یکی از همتیمیهایش گفت. بعداً، گوئن با صدای بلندی افتاد.
خوبی؟یکی از همتیمیهایش پرسید. آنها نگران بودند. شلوارش را پاره کرده بود. زانویش را خراشیده بود و کبودی کوچکی داشت.
گوئن به همتیمیهایش گفت: «زانوم خوبه و بعداً میتونم شلوارم رو کوک بزنم. بیاید بازی رو ادامه بدیم!»
در پایان بازی، گوئن کلاً فراموش کرد که دوست ندارد بازی کند و تیمش برنده شد! این پیروزی تیمِ گوئن را به هم پیوند داد. او دوستان زیادی پیدا کرده بود و میتوانست پیشبینی کند که آنها برای سالهای زیادی برای او منبع خوشحالی باشند.
متن انگلیسی درس
Gwen’s New Friends
Gwen walked into the gym for her next class. Coach Peeves said, “Today, we’re playing basketball. The custom is to let you choose your own teams. However, we’re going to do things differently.”
The coach assigned each girl to a team. There were six girls per team. Gwen glimpsed at her teammates. She didn’t know any of them. All of her friends were on the other teams. She couldn’t believe her misfortune. “I feel sick. May I go to the nurse?” asked Gwen.
The coach could see through Gwen’s excuses. It wasn’t the first time Gwen tried to leave class. With a stern voice, the coach said, “No.” Gwen was vehement. “I don’t know any of these girls! Let me play on another team. Please!” she pleaded.
“Gwen, don’t be disobedient. I don’t want to hear anymore negative comments from you.”
Gwen had no choice. Then a girl smiled at her. “Hi, I’m Stephanie. I was in your English class last year,” she said. Gwen remembered her. “For the sake of the team, please try your best. I know you’re a good player,” said Stephanie.
When the game started, Gwen played as best as she could. She took a long shot. The ball sailed through the air and went right through the hoop!
“That was awesome!” said one of her teammates. Later, Gwen fell with a loud thump.
“Are you OK?” asked her teammates. They were worried. She had ripped her pants. She had scraped her knee and had a small bruise.
Gwen told her teammates, “My knee is fine, and I can stitch my pants later. Let’s keep playing!”
By the end of the game, Gwen forgot altogether that she hadn’t wanted to play, and her team won! The victory bound Gwen’s team together. She had made a lot of new friends, and she could foresee that they would be a source of happiness for her for many years.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.