سرفصل های مهم
متیو درس جدیدی میآموزد
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
متیو درس میگیرد
متیو پسر نوجوان معقولی بود. او همیشه اتاقش را مرتب نگه میداشت و استعداد ادبی ذاتیای داشت. آرزو میکرد روزی کاری در رشتهی روزنامهنگاری داشته باشد. او بیشتر وقتش را به خواندن میگذراند و دوست داشت خلوت کند. ولی شخصیت کمحرفش مانعی برای توانایی دوستیابیاش بود.
روزی متیو به داروخانه رفت تا چند قرص برای مادربزرگش بگیرد. او چند پسر را دید که به درختی در خارج از داروخانه تکیه داده بودند. یکی از پسرها از متیو تعریف کرد: «از کاپشنت خوشم میآد.»
پسر دیگری پرسید: «میخوای به رستوران نِیت بریم؟» متیو گفت: «حتما.»
پسرها تا رستوران قدم زدند. آنها میخواستند چند تکه پیتزا بخورند. غذایشان را سفارش دادند و با نی نوشابه نوشیدند. آنقدر خوردند تا شکمشان باد کرد.
خیلی داشت به متیو خوش میگذشت.
یکی از پسرها گفت: «بیاید بدون پرداخت از اینجا بریم.» متیو نمیخواست این کار را بکند. اما تصور کرد اگر این کار را نکند دوستان جدیدش از او خوششان نیاید.
ناگهان، گارسون داد زد: «صبر کنید!» دو پسر دیگر فرار کردند و متیو را آنجا تنها گذاشتند.
کمی بعد، پلیس سر رسید. افسر پلیس گفت: «رفتن بدون پرداخت پول برای غذایتان مثل دزدیه. صاحب رستوران عدالت میخواد. پس هفتهی بعد باید به دادگاه بروی و بگذاری هیئت منصفه مجازات تو رو تعیین کنه.»
وقتی به دادگاه رفت، قاضی پرسید: «حرفی برای گفتن داری متیو؟» او گفت: «به خاطر کاری که کردهم احساس ناراحتی میکنم. الان میدونم که دوستهای واقعی نمیخوان کار غیرقانونی انجام بدی.»
بعد هیئت منصفه گذاشت او آزادیاش را داشته باشد. ولی آنها متیو را وادار کردند که بهعنوان مجازات آشغالها را جمع کند.
در کمال تعجب، او در نهایت با چند دوست تازه هم ملاقات کرد.
متن انگلیسی درس
Matthew Learns a Lesson
Matthew was an adolescent and a sensible boy. He always kept his room tidy and had a natural literary aptitude. He hoped to one day have a career in journalism. He spent much of his time reading and liked his privacy. But his quiet personality hindered his ability to make friends.
One day, Matthew went to the pharmacy to pick up some pills for his grandmother. He saw some boys leaning against a tree outside. One of the boys complimented at Matthew, “I like your jacket.”
Another boy asked, “Do you want to go to Nate’s Restaurant?” “Sure,” Matthew said.
The boys walked to the restaurant. They were going to have slices of pizza. They ordered their food and drank soda with straws. They ate until their bellies swelled up.
Matthew was having so much fun.
One of the boys said, “Let’s leave without paying.” Matthew didn’t want to. But he presumed his new friends wouldn’t like him if he didn’t.
Suddenly, the waiter yelled, “Stop!” The two other boys ran, leaving Matthew there alone.
Soon, the police arrived. “Leaving without paying for your meal is the same as stealing,” said the police officer. “The restaurant wants justice. So next week you have to go to court and let a jury decide your punishment.”
When he went to court, the judge asked, “Do you have anything to say, Matthew?” He said, “I am full of sorrow for what I’ve done. Now I know that real friends won’t ask you to do something illegal.”
The jury then let him have his liberty. But they made Matthew pick up garbage as punishment.
Much to Matthew’s surprise, he ended up meeting some new friends.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.