سرفصل های مهم
آنا پرستار بچه
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
آنا پرستار بچه
از وقتی پدر و مادرش طلاق گرفته بودند، آنا باید به مادرش کمک میکرد. در غیاب مادرش، آنا از گریس، بچه، مراقبت میکرد. اول، آنا فکر میکرد کار سادهای است.
بعدازظهر یک روز، آنا با گریس بازی کرد. مثل گربه میومیو میکرد و گریس هم از او تقلید میکرد. درواقع، گریس هر صدایی که آنا درمیآورد را تکرار میکرد. بعد، آنا خواهرش را بیرون برد.
او گریس را در واگنی قرار داد، اما جایی برای رفتن نبود. پس به خانه برگشتند.
آنا کودک را روی زمین گذاشت و به اتاقش رفت. اما وقتی که برگشت، گریس ناپدید شده بود! آنا همه جا را گشت اما نمیتوانست خواهرش را پیدا کند. شاید بچه دزدیده شده بود! آنا با صدای بلند گفت: «کجایی؟»
وضعیت داشت اضطراری میشد. آنا میخواست به مادرش زنگ بزند، اما نمیخواست فکر کند که آنا نمیتواند از پس کار بربیاید. آنا نشست. چه کار میکرد؟
بعد آنا چیزی شنید. صدا از اتاق میآمد. «گریس؟» زانو زد و پایین تختخواب را دید. میتوانست سر کچل او را ببیند. گریس دنبال آنا آمده بود و رفته بود زیر تخت.
آنا فریاد زد:. «خیالم راحت شد!»
خواهرش را برداشت و سرش را لمس کرد. سرش نرم بود و هیچ چروکی نداشت. گریس انگشت شصتش را میمکید و خسته به نظر میرسید. به همین خاطر، آنا او را دور پتویی پیچید و ترانههایی برای او خواند.
بعد برای یک چرت او را در تختخواب گذاشت.
پس از آن بعدازظهر، آنا میدانست که مراقبت کردن از گریس کار راحتی نیست. مراقبت از بچه زحمت زیادی میخواهد!
متن انگلیسی درس
Anna the Babysitter
Since her parents got a divorce, Anna has had to help her mother. In her mother’s absence, Anna takes care of Grace, the baby. At first, Anna thought it was an easy job.
One afternoon, Anna played with Grace. She meowed like a cat and Grace imitated her. In fact, Grace reproduced every sound that Anna made. Anna then took her sister outside.
She put Grace in the wagon, but there was nowhere for them to go. So they went back inside.
Anna put the infant on the floor and went into her room. But when she came back, Grace had vanished! Anna looked everywhere, but she could not find her sister. Maybe the baby had been kidnapped! “Where are you,” Anna called aloud.
The situation was becoming urgent. She wanted to call her mom, but she didn’t want her to think Anna couldn’t do the job. Anna sat down. What was she going to do?
But then, Anna heard something. It was coming from her room. “Grace?” She got down on her knees and looked under the bed. She could see Grace’s bald head. Grace had followed Anna into her room and crept under the bed.
“What a relief!” Anna cried.
She picked up her sister and patted her on the head. Her head was soft and had no wrinkles. Grace was sucking on her thumb and looked tired. So, Anna wrapped her in a blanket and sang rhymes for her.
Then she put Grace in bed for a nap.
After that afternoon, Anna knew that taking care of Grace was not an easy job. It is a lot of work to take care of a baby!