مرد صبر کن و ببین

دوره: اصطلاحات روزمره ی انگلیسی - کتاب اول / درس 5

مرد صبر کن و ببین

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی درس

«مرد صبر کن و ببین»

زنگ زدن-تلفن کردن= تلفن کردن؛ ارتباط برقرار کردن با کسی از طریق تلفن کردن اون برای موزهای بیشتر تماس گرفت. اون ساعت 2:30 به من زنگ زد. من همیشه روز تولد مادربزرگم بهش زنگ میزنم. من خیلی گرسنه مه، ولی دلم نمیخواد آشپزی کنم. منم خیلی گرسنه مه. بیا زنگ بزنیم یه پیتزای پنیری سفارش بدیم.

آروم بودن-خونسرد بودن= خونسرد بودن؛ آروم شدن، خونسرد شدن بعضی از مردم برای اینکه آروم بشن، یه فنجون چایی میخورن. بعد از طوفان، دریا آروم شد. -وقتی به بچه خرس عروسکی دادیم آروم شد. *-کمک کنید! یه عنکبوت روی میزه -خونسرد باش. اون آسیبی بهت نمی رسونه.

از عهده ی مالی برنیومدن-توان مالی نداشتن= از پس هزینه ها برنیومدن؛ به اندازه ی کافی پول برای پرداخت هزینه نداشتن. من دلم میخواد اون خونه رو بخرم، ولی پول خریدش رو ندارم. من توان مالی برای خرید مرسدس بنز رو ندارم. اون توان خرید کت و شلوار رو نداره. *-مامان، میتونی اون کامپیوتر رو برام بخری؟ -دلم میخواد اینکار رو بکنم، ولی از پس خریدش برنمیام. خیلی گرونه.

کنترل نکردن-جلوی چیزی رو نگرفتن= نمیشه ازش اجتناب کرد: نمیشه جلوش رو گرفت اونا با دیدن ظاهر عجیب غریبش، نتونستن جلوی خنده شون رو بگیرن. سوزان نتونست جلوی خودش رو بگیره و همه شیرینی ها رو خورد. من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و عاشقش نشم. *لطفا وقتی آواز میخونم بهم نخند! -نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. آخه تو خیلی بامزه میخونی!

تحمل نکردن چیزی= به شدت از چیزی بیزار بودن؛ تحمل نکردن چیزی، تحمل نکردن؛ بیزار بودن من نمیتونم آهنگ اپرا رو تحمل کنم. اون نمیتونه ترافیک سنگین رو تحمل کنه. اونا از ترشیجات خوششون میاد ولی از سس خردل بیزارن. *-بدو بریم فیلم جدید جیمز باند رو ببینیم. -نه ممنونم. من از فیلم های اکشن بیزارم.

مراقبت کردن از/اهمیت دادن به= مراقب بودن؛ مراقبت کردن از چیزی، اهمیت دادن به چیزی مادر به بچه اش خیلی اهمیت میده. اکثر مردم از گیاهان توی خونه شون مراقبت نمی کنن. جانت از ریک به خاطر مراقبت کردنش در زمان بیماریش، قدردانی کرد. *-چطوری از این گیاه مراقبت کنم؟ -باید هر روز بهش آب بدی.

رسیدن به کسی یا چیزی= رسیدن به؛ سبقت گرفتن از چیزی

اون نتونست بهش برسه. من یه هفته از مدرسه ام عقب موندم و باید خودم رو به درسهای کلاس برسونم. ما می دویم تا به لَری برسیم. *-تیم تو خیلی عقبه -آره. فکر کنم بتونیم به تیم شما برسیم.

چک کردن/ بررسی کردن= چک کردن لیست هتل، یا چک کردن تو فرودگاه و غیره، چک کردن اسامی تو لیست

وقتی رسیدی، اسمت رو تو لیست چک کن و بخون. تو باید روی میز پذیرایی رو بررسی کنی. لطفا وقتی به اونجا رسیدی با من چک کن. *-پروازت به پاریس ساعت چنده؟ -پروازم ساعت ده هست، ولی باید ساعت 8 برم بازرسی بشم.

تشویق کردن/روحیه دادن= بهتر کردن حال کسی؛ کمک کردن به یکی که حالش بهتر بشه؛ سبک کردن روحیه

اون داره تلاش میکنه به دوستش روحیه بده. اون وقتی کارت تبریک و گل دریافت کرد، روحیه گرفت. تو میتونی! فردا همه چیز عالی پیش میره. *-کجا میری؟ -دارم میرم خونه ی اَن. اون به خاطر مرگ سگش ناراحته و به همین خاطر میرم بهش دلداری بدم.

سر زدن / به دیدار کسی رفتن= کسی رو دیدار کردن؛ سر زدن به جایی؛ در جایی توقف کردن و دیدار کوتاه داشتن

چرا به کاتالوگم یه نگاه نمیندازی؟ پتسچی معمولا ساعت ده سر و کله اش پیدا میشه. الن میخواد عصری سر بزنه. *-دلت میخواد یه سری به خونه ام بزنی و سی دی پلیرم رو ببینی؟ -حتما ولی فقط چند دقیقه میتونم بمونم.

بیرون اومدن= خارج شدن از یه مکانی قورباغه بعد از اینکه از آب بیرون اومده بود، بازم خیس بود. خرس از غار بیرون اومد. اون بالاخره از اتاقش بیرون اومد. *-قبل از اینکه آفتاب زده بشی، از زیر نور خورشید بیا بیرون. -فکر خوبیه. الان میام پیش تو توی سایه می شینم.

ملاقات کردن کسی تو خونه/دیدار با افراد تو خونه شون= سر زدن کوتاه مدت

اون یکشنبه ها که پدربزرگش به دیدنش میاد رو دوست داره. دنی بعد از مدرسه اش میاد خونه مون بازی کنیم. جک تو چرا شام نمیای خونه ی ما؟ *-میخوای آخر هفته بیای خونه ی من؟ -فکر کنم خوش بگذره. ممنون بابت دعوتت.

محقق شدن/ به حقیقت پیوستن= به حقیقت پیوستن: به حقیقت پیوستن آرزو

بعضی از مردم معتقدن شیدر چهاربرگ رویاهاتون رو محقق میکنه. بالاخره رویای جو به حقیقت پیوست. امیدوارم که رویات به حقیقت بپیونده. *-باورم نمیشه برنده ی سفر به اروپا شدم! مثل این میمونه که رویام به حقیقت پیوسته باشه. -وای! تو واقعا خوش شانسی.

به طرف کسی رفتن= به طرف کسی رفتن: رسیدن؛ نزدیک شدن

علف ها تا زانوهاش میرسه. هر لحظه که به در نزدیک میشم، ترسم بیشتر و بیشتر میشه. مرد نزدیک من شد و ازم درخواست پول کرد. *-عمق آب استخر چقدره؟ -خیلی پرعمق نیست. تا کمرم میرسه.

تبریک گفتن= تبریک گفتن بابت؛ تعریف و تحسین کردن

تولدت رو تبریک میگم! تولد فرزندت رو تبریک میگم! بابت فارغ التحصیلی از دبیرستان بهت تبریک میگم! *بابت برنده شدنت تو مسابقه ی سخنرانی تبریک میگم. -ممنونم. یه مسابقه ی فوق العاده بود و از اینکه برنده شدم تعجب کردم.

شامل چیزی بودن= شامل چیزی بودن؛ تشکیل شده از

یه غذای معمولی فست فودی شامل همبرگر و سیب زمینی سرخ شده و یه نوشیدنی هست. پکیج شامال سه تا کتاب و یه چندتا عکس و بسته شکلاته. پادشاهی انگلستان شامل بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی هست. *-امتحان زبانت شامل چه مهارتهایی بود؟ -30 درصدش اسپیکینگ، 30 درصدش لسینینگ و 40 درصدشم رایتینگ بود.

همکاری کردن با= همکاری کردن با: کار کردن با همدیگه و انجام چیزهایی که با یکی دیگه صورت می گیره

اونا همیشه باهمدیگه همکاری میکنن. تیم ما باخت، چون که با همدیگه همکاری نکردیم. سالی تو پروژه ی علمی با پائول همکاری کرد. *-چرا دیگه نمیخوای با بیل پارتنر بشی؟ -ما نمی تونیم باهمدیگه همکاری کنیم.

از عهده ی کاری برآمدن/ از پس کاری براومدن= با موفقیت انجام دادن چیزی؛ چیزی رو با موفقیت مدیریت کردن

مادر فهمید که خیلی سخته که بتونه از پس پسر دردسرسازش بربیاد. فکر میکنم بتونم از پس برنامه ی جدیدم بربیام. اون هر روزه از پس ترافیک برمیاد. *-به نظر میاد خیلی مریضی. میخوای بریم پیش دکتر؟ –من تا فردا میتونم با این درد کنار بیام. الان ساعت یازدهه و دیگه خیلی دیروقته.

حساب کردن روی کسی یا چیزی= روی کسی یا چیزی حساب کردن؛ روی کسی یا چیزی حساب باز کردن؛ اطمینان کردن به

دولتمدار گفت: «میتونی روی من حساب کنی!» تو میتونی روی اون حساب باز کنی که کارش رو خوب انجام بده. من نمیتونم روی والدینم حساب باز کنم که منو حمایت کنن. *-خوشحالم که تو درس خوندن بهت کمک میکنم. -ممنونم. من همیشه میتونم روی تو حساب کنم.

با شدت خواستن چیزی/ داد و فریاد کردن= داد و فریاد کردن: درخواست برای؛ صدا زدن برای؛ فریاد زدن برای

وقتی بچه گشنه اش شده بود، با صدای بلندی گریه کرد و غذا میخواست. اونا به شدت نیاز به تغییر دارن. بچه ها اغلب مواقع بابت آبنبات خواستن داد و بیداد می کنن. *-وقتی اون مرد کیف پولت رو دزدید چیکار کردی؟ -من داد و بیداد راه انداختم و کمک خواستم؛ گارد امنیتی دزد رو گرفت.

«مرد صبر کن و ببین» در زمانهای دوری در چین، یه کشاورز جوانی اسب ماده ای رو خرید. تعداد زیادی از کشاورزهای همسایه برای دیدن این اسب اومدن. اون ساعت های زیادی رو صرف مراقبت از اون اسب میکرد. کشاورز جوان روی اسب خسلی حساب باز میکرد و به خیال خودش اون اسب کوچولوهای زیادی براش میاورد تا اونا رو بفروشه.

ولی با این وجود یه روز اسب پا به فرار گذاشت و رفت. دوست های کشاورز جوان سعی کردن بهش روحیه بدن ولی اون خیلی ناراحت بود. اون میدونست که خونوادش از پس خرید یه اسب جدید برنمیان. با این حال پدر کشاورز جوان همچنان لبخند به لب داشت. بالاخره کشاورز جوان دیگه نتونست لبخند پدرش رو تحمل کنه. ازش پرسید: «برای چی خوشحالی؟» پدرش با خونسردی بهش گفت: «از دست دادن اسب ناراحت کنندس ولی تو نمیدونی که چه خیری تو این کار بوده. ما باید صبر کنیم و ببینیم چی پیش میاد» چندماه بعد اسب به همراه یه اسب نر قوی و زیبا برگشت. کشاورز جوان به همه دوستهاش زنگ زد و خبرشون کرد. اونا همشون به خونه ی کشاورز جوان اومدن تا بابت اینشانس خوبش بهش تبریک بگن. کشاورز جوان به دوستهاش گفت: «حالا دیگه رویای من برای داشتن بچه اسب های زیاد به حقیقت می پیونده!» ولی وقتی پدرش به اونجا اومد نگران به نظر می رسید. پدر کشاورز جوان رو به همه کرد و گفت: «داشتن دوتا اسب به ظر خوش شانسی میاد. ولی من نمیتونم جلوی نگرانی خودم رو بابت اینکه قراره اتفاق بدی بیفته بگیرم. ما باید صبر کنیم و ببینیم» بعد یه روز زد و کشاورز از اسب افتاد. اون پاش آسیب دید و داد و بیداد کرد و کمک خواست. خونوادش صدای فریادهای اونو شنیدن و به کمکش اومدن.

اونو به بیمارستان بردن تا وضعیتش بررسی بشه. دکتر اومد و پای کشاورز جوان رو معاینه کرد. دکتر گفت که اون پاش شکسته و تا چند هفته قادر به کار کردن نمیشه. همسر و بچه ی کشاورز مجبور بودن به تنهایی از پس همه کارهای مزرعه بر بیان. همه دوست های کشاورز و خونوادش بابت این وضع ناراحت بودن به جز پدر کشاورز. اون به همه گفت: «درسته این خیلی بده نه؟ ولی آروم باشید. ما باید صبر کنیم و ببینیم چه خیری تو این کار بوده و چه نتیجه ای به همراه داره» تنها چند روز بعدش، توسط ارتش شمالی به شهر نزدیک مزرعه حمله شد. همه ی اهالی شهر از مردم خواستن تا بسیج بشن و با همکاری همدیگه یه ارتش تشکیل بدن و از خاکشون دفاع کنن. این ارتش شامل کشاورزهایی بود که به جای سربازها اومده بودن و یه تعداد زیادی افراد جوان که تو جنگ کشته شدن.

با این وجود کشاورز جوان از اونجایی که پاش شکسته بود نتونست جنگ کنه. اون زنده موند و به قدری عمر کرد که پیر شد. اون درس خوبی از این حرف صبر کن و ببین چی پیش میاد پدرش گرفته بود. اون یاد گرفت که خوش شانسی و بدشانسی همیشه گریبان گیر آدم خواهد بود.

متن انگلیسی درس

The Wait-and-See Man

call up = telephone; contact by telephone call up

He called up for more bananas.

He called me up at 2:30 in the morning.

I always call up my grandmother on her birthday.

I am hungry, but I don’t want to cook.

I am hungry too. Let’s call up the pizza place and order a cheese pizza.

calm down = become quiet; cool down calm down

Some people have a cup of tea when they need to calm down.

After the storm, the sea calmed down.

The child calmed down when we gave him his teddy bear.

Help! There’s a spider on the desk!

Calm down. It is not going to hurt you.

can’t afford = be unable to pay for; don’t have enough money can’t afford

I’d love to buy that house, but I can’t afford it.

I can’t afford to buy a Mercedes Benz.

He can’t afford a new suit.

A: Mom, can you buy me that computer?

B: I’d like to, but I can’t afford it. It’s too expensive.

can’t help (~ing) = can’t avoid; be unable to stop; have no choice but to; can only can’t help (~ing)

They can’t help laughing at his strange appearance.

Susan couldn’t help eating all the cookies.

I can’t help falling in love with her.

A: Please don’t laugh at me when I sing!

B: I can’t help it. You sound really funny!

can’t stand = dislike intensely; can’t tolerate; can’t bear; hate can’t stand

I can’t stand opera music.

She can’t stand traffic jams.

They like pickles, but they can’t stand mustard.

A: Let’s go see the new James Bond film.

B: No, thanks. I can’t stand action movies!

care for = look after; take care of care for

The mother cares for her children.

Most people don’t care for their house plants properly.

Janet appreciated the way Rick cared for her when she was sick.

A: How should I care for this plant?

B: You have to give it water every day.

catch up with = come up with; overtake catch up with

He just couldn’t catch up with her.

I missed a week of school, so I had to catch up with my class.

We ran to catch up with Larry.

A: Your team is really far behind.

B: Yes. I don’t think we can catch up with yours.

check in = register at a hotel; or an airport; ect; sign in check in.

When you arrive, check in by signing your name on the list.

You must check in at the front desk.

Please check in with me when you get here.

A: What time does your plane for Paris leave?

B: It leaves at ten 0’clock, but I have to check in by eight 0’clock.

cheer up = get in a better mood; help someone feel happier; lighten up cheer up

He is trying to cheer up his friend.

He cheered up when he got a card and flowers.

Cheer up! Tomorrow, things will be better.

A: Where are you going?

B: I am going to Ann’s house. She is sad because her dog died, so I am going to try to cheer her up.

come by = pay a visit to; drop by; stop by come by

Why don’t you come by my leaf sometime?

The mailman usually comes by at ten 0’clock.

Ellen will come by this afternoon.

A: Do you want to come by my house and see my new CD player?

B: Sure, but I can only stay for a few minutes.

come out of = leave a place come out of

The frog was still wet after he came out of the water.

The bear came out of the cave.

She finally came out of the room.

A: Come out of the sun before you get a sunburn.

B: That’s a good idea. I’ll sit in the shade with you.

come over = pay a short visit come over

She liked it when her grandfather would come over on Sundays.

Danny comes over to play after school.

Jack, why don’t you come over for dinner?

A: Do you want to come over to my house this weekend?

B: That sounds fun! Thank you for inviting me.

come true = happen as wished come true

Some people think that a four-leaf clover will make your dreams come true.

Joe’s dream at last came true.

I hope all your dreams will come true.

A: I can’t believe I won a trip to Europe! It is like a dream come true.

B: Wow! You are really lucky.

come up to = reach; approach come up to

The grass came up to his knees.

I got more and more nervous as I came up to the door.

The man came up to me and asked me for money.

A: How deep is the water in the swimming pool?

B: Not very deep. It only comes up to my waist.

congratulations on = praise congratulations on

congratulations on your birthday!

Congratulations on your new baby!

Congratulations on graduating from high school!

A: Congratulations on winning the speech contest!

B: Thank you. It was a great contest and I’m surprised I won.

consist of = be made (up) of; be composed from; comprise consist of

A common fast-food meal consists of a hamburger, fries and a drink.

The package consisted of three books, some photos, and a candy bar.

The United Kingdom consists of Great Britain and Northern Ireland.

A: What did your English test consist of?

B: It consisted of 30% speaking, 30% listening, and 40% writing.

cooperate with = work together; act together cooperate with

They always cooperate with each other.

Our team lost because we didn’t cooperate with each other.

Sally cooperated with Paul on the science project.

A: Why don’t you want to be Bill’s partner any longer?

B: We can’t cooperate with each other.

cope with = deal successfully with; manage successfully cope with

The mother is finding it hard to cope with her troubled son.

I think I can cope with my new schedule.

She has to cope with traffic every day.

A: You look really sick. Do you want to go to see a doctor?

B: I can cope with the pain until tomorrow. It’s eleven 0’clock and too late to go now.

count on = depend on; rely on; trust count on

The politician said, “You can count on me!”

You can count on him to do good job.

I can count on my parents for support.

A: I’d be happy to help you study.

B: Thanks. I can always count on you.

cry out for = ask for; call for cry out for

When the baby was hungry, she cried out for food.

They are all crying out for change.

Children often cry out for a candy.

A: What did you do when the man stole your purse?

B: I cried out for help and a security guard caught the thief.

The Wait-and-See Man

Long ago in China, a young farmer bought a female horse. Many of the farmer’s neighbors would come by to see the horse. He spent many hours caring for her. The young farmer was counting on having many young horses to sell. One day, however, the horse ran away. The young farmer’s friends tried to cheer him up, but he was too sad. He knew that his family couldn’t afford to buy a new horse. However, the farmer’s father continued to smile. Finally, the young farmer couldn’t stand his father’s smile any longer. He asked, “What are you so happy about?”

His father told him calmly, “It is sad to lose a horse, but you never know what good things might happen because of this. We should wait and see.”

A few months later, the horse returned and it brought a beautiful, strong male horse with it. The farmer called up all of his friends. They came over to the young farmer’s house to offer him congratulations on his good fortune. The young farmer told his friends, “Now my dream of having many young horses to sell will come true!” But when the father came up to them, he looked worried.

The farmer’s father told everyone, “Having two horses does seem lucky. But I can’t help worrying that something bad will happen. We must wait and see.”

Then one day the farmer fell off the horse. His leg hurt and he cried out for help. His family heard his cries and came out of the house to help him.

They took him to the hospital and checked in. The doctor came to examine the young farmer. He told him that his leg was broken and that he would not be able to work for many weeks. The farmer’s wife and child would have to cope with all of the farm work alone.

All of the farmer’s friends and family were upset, except the farmer’s father. He told everyone, “Yes, it does look bad, doesn’t it? But calm down. We should wait and see what good things may happen as a result of this.”

Only a few days later, the towns near the farm were attacked by armies from the north. All of the towns asked the people to cooperate with each other and make an army to defend their land. This army consisted of farmers rather than soldiers, and many young men died in the fighting.

However, because the young farmer had broken his leg, he could not fight. The young farmer lived to become a very old man. The young farmer learned a good lesson from his wait-and-see father. He learned that both good and bad luck will catch up with you.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.