داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

داستان انگلیسی عشق، موسیقی و دیگر هیچ

توضیح مختصر

خود را در شرایطی تصور کنید که فقط 30 ثانیه، چیز ها را به خاطر بسپارید. نمی دانید چه کسی هستید یا چطور به اینجا آمده اید. حتی خودتان را هم نمی شناسید….

  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

A Man with Love and Music, But Little Else

When musician Clive Wearing was struck down by a brain infection in 1985, it stole his memories. It also prevented him from making new ones.

Fresh events and experiences are lost in the blink of an eye. Herpes encephalitis had infected his brain and destroyed his memory. He sees and hears everything in a crystal clear fashion. Yet holding onto the precious moments is like catching smoke in a bottle – impossible.

It is the most devastating case of amnesia ever recorded.

His memories last for a mere 7 to 30 seconds before disappearing. He perpetually feels as though he is awakening from a coma and asks over and over why he hasn’t seen a doctor yet.

An example from his diary looks like this:

8:31 AM: Now I am really, completely awake.

9:06 AM: Now I am perfectly, overwhelmingly awake.

9:34 AM: Now I am superlatively, actually awake.

He repeatedly crosses out previous entries because he has no memory of writing them.

His wife, Deborah, describes his condition as a “never-ending agony.”

“It was as if every waking moment was the first. Clive was under the constant impression that he had just emerged from unconsciousness. He had no evidence in his own mind of ever being awake before.” In 1993, Clive was moved to a small country house for the brain-injured. Over the next 15 years his memory would remain broken but he became more sociable and communicative.

Clive remains a stranger to himself, but he is able to find comfort in two anchors, his wife and his music. On some fundamental level, he continues to recognize Deborah. His love for her has survived the illness.

Deborah explained, “Clive was terrified all the time. But I was his life, I was his lifeline. Every time he saw me, he would run to me, fall on me, sobbing, clinging.” The amnesia could not snuff out his emotional memory or his love for music.

Clive can still play complex musical pieces on the piano, sing and conduct a choir. Like driving a car, playing music uses a type of memory called procedural memory that was not affected by his amnesia. Clive needs no conscious knowledge of what comes next or what has gone before to play music.

The momentum of the music allows Clive to follow the melody instinctively without conscious thought. And through the momentum of the melody, his present moment is filled with joy. By losing himself in the music and through the eternal love for his wife, Clive becomes whole again.

ترجمه‌ی درس

مردی با عشق و موسیقی، و نه چیزی دیگر

هنگامی که کلایو ویِرینگِ موسیقیدان در سال 1985 به یک عفونت مغزی مبتلا شد، این عفونت تمامی خاطرات او را به سرقت برد. این بیماری همچنین مانع از ساخته شدن خاطرات جدید شد.

حوادث و تجربیات تازه در یک چشم به هم زدن از بین می روند. آنسفالیت هرپس مغز او را آلوده کرده و حافظه اش را از بین برده است. او همه چیز را کاملا شفاف و دقیق می بیند و می شنود. با این حال به خاطر سپردن لحظات گرانبها مانند حبس کردن دود در یک بطری غیرممکن است.

این ویرانگرترین نوع فراموشی است که تا کنون ثبت شده است.

خاطرات او فقط به مدت 7 تا 30 ثانیه دوام دارند و بعد ناپدید می شوند. او دائما این احساس را دارد گویی که تازه از کُما بیرون آمده و بارها و بارها می پرسد که چرا تا حالا او را نزد پزشک نبرده اند.

یک نمونه از خاطراتش شبیه به این خواهد بود:

8:31 صبح: حالا واقعا و کاملا بیدارم.

9:06 صبح: اکنون کاملا و به شدت بیدارم.

9:34 صبح: حالا من فوق العاده و حقیقتا بیدارم.

او بارها و بارها نوشته های قبلی را خط می زند زیرا هیچ چیزی درباره نوشتن آنها به یاد ندارد.

همسرش دبورا شرایط او را «عذابی بی پایان» توصیف می کند.

«مثل این بود که هر لحظه از بیداریِ او اولین لحظه بود. کلایو دائما تحت تأثیر خروج خود از بیهوشی بود. او در ذهن خود هیچ مدرکی برای هشیار بودنش در گذشته نداشت.» در سال 1993، کلایو به خانه ی روستایی کوچکی ویژه ی نگهداری آسیب دیدگان مغزی منتقل شد. در طی 15 سال پس از آن حافظه اش آسیب دیده باقی ماند اما او اجتماعی تر شده و ارتباطات بیشتری برقرار می کرد.

کلایو نسبت به خود بیگانه باقی مانده اما می تواند از دو چیز لذت ببرد: همسرش و موسیقی. او در سطحی ابتدایی قادر به شناخت دبورا است. عشق او نسبت به همسرش از بیماری جان سالم به در برده است.

دبورا توضیح داد: «کلایو تمام وقت وحشت زده بود. اما من زندگی اش بودم، شاهراه زندگی او بودم. هر بار که مرا می دید، به طرفم می دوید، در حالی که گریه می کرد رویم می افتاد و به من می چسبید».

فراموشی نتوانست حافظه عاطفی و عشق او به موسیقی را از بین ببرد.

کلایو هنوز می تواند قطعات پیچیده موسیقی را با پیانو بنوازد، آواز بخواند و یک گروه کر را رهبری کند. نواختن موسیقی نیز مانند رانندگی از نوعی حافظه به نام حافظه روندی استفاده می کند که تحت تأثیر فراموشی او قرار نگرفته است. کلایو برای نواختن موسیقی به دانستن آگاهانه ی اینکه چه چیز بعداً می آید یا چه چیز قبلاً آمده هیچ نیازی ندارد.

نیروی حرکت موسیقی به کلایو امکان می دهد ملودی را به طورغریزی و بدون تفکر آگاهانه دنبال کند. و لحظات فعلی او از طریق نیروی حرکت ملودی پر از شادی می شود. کلایو با رها کردن خود در موسیقی و بواسطه ی عشق ابدی خود به همسرش دوباره کامل می شود.