داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

داستان انگلیسی بردگی در سیرک

توضیح مختصر

تصور اینکه در سن 6 سالگی به خاطر تفاوت شما با دیگران شما را بدزدند و از شما استفاده مالی کنند، بسیار وحشتناک است. دو برادر در سن شش سالگی توسط یک صاحب سیرک دزدیده شدند و...

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

KidnappedAnd Sold To A Freak Show

The sun was high and the temperature higher one fateful day in 1899. Six-year-old George Muse and his brother Willie Muse were working in the tobacco fields of Virginia.

The brothers were different from the other black workers on the plantation. They were albinos whose light skin color made them stand out.

Looking up from their work the brothers saw a well-dressed gentleman approach. Such a dapper man was a strange sight in their world of dirt roads and run-down shacks.

The wealthy looking stranger’s name was Robert Stokes, and he owned a ‘freak show.’ While it seems cruel now, in the early 20th century, traveling freak shows that exploited physically abnormal people were popular.

Stokes invited the brothers into his carriage with the promise of sweets. What happened next would leave a bitter taste in the brother’s mouths for years to come.

In a blink of an eye, the young boys were sold into the world of the sideshow freak.

As the brothers grew up performing in the freak show, they became popular with the crowds. They were sometimes called the Sheep-Headed cannibals. Their real names and feelings were unimportant. They were little more than goldfish in a bowl.

Each night after performing in a packed tent to crowds, the brothers would cry themselves to sleep. Alone in their flea infested beds, they would call for a mother they believed was dead.

The brothers had a natural gift for singing and playing musical instruments. In the 1920s they became part of Bertram Mills’ famous circus.

The brothers filled the pockets of those who exploited them with gold, but they never saw a penny.

When the circus came to Roanoke, Virginia, their mother was in the audience. She had never stopped searching for her two boys. She had finally tracked them down.

During their performance, the brothers saw their mother. George cried, “Look Willie there’s our dear old mother. She’s not dead.”

They ran off the stage and into the loving arms of the woman they had been stolen from nearly 30 years before.

The police told the circus owner that the men were free to leave with their mother. They finally went home.

It was a case of out of the frying pan and into the fire. Their stepfather Cabel Muse began charging people to visit the house and view them.

Enough was enough. The brothers returned to the circus, but on their own terms. They went on to travel the world and become well-paid stars instead of exploited victims.

They worked hard and retired in the 1960s with enough money to buy a house. They lived together until George died in 1972. His brother Willie lived until the ripe old age of 108.

ترجمه‌ی درس

کودکانی که ربوده شدند و به سیرک فروخته شدند

در روز سرنوشت سازی در سال 1899 خورشید در آسمان بالا آمده بود و هوا گرم بود. جورج میوز شش ساله و برادرش ویلی میوز در مزارع تنباکوی ویرجینیا مشغول کار بودند.

این دو برادر با سایر کارگران سیاه پوست کشتزارها فرق داشتند. آنها زال بودند و رنگ پوستشان باعث شده بودند از بقیه متمایز شوند.

این دو برادر وقتی هنگام کار سر بلند کردند مرد شیک پوشی را دیدند که به سمت آنها می آمد. چنین مرد ظریف و خوش تیپی در دنیای جاده های خاکی و آلونکهای رو به ویرانی آنها منظره ی عجیب و غریبی بود.

غریبه ای که به نظر ثروتمند می رسید رابرت استوکس نام داشت و صاحب «نمایش افراد عجیب و غریب» بود. با اینکه شاید امروزه بی رحمانه به نظر برسد اما در اوایل قرن 20 گروههای دوره گرد نمایش افراد عجیب و غریبی که افرادی با شرایط جسمی غیرعادی را مورد سوءاستفاده قرار می دادند، محبوب بودند.

استوکس این دو برادر را با وعده شیرینی به دلیجان خود کشاند. آنچه پس از آن روی داد در سالهای پس از آن اثر بدی روی آن دو گذاشت.

آن دو پسر کوچک در یک چشم به هم زدن به دنیای عجیب و غریب نمایش افراد عجیب و غریب در سیرک فروخته شدند.

همانطور که این دو برادردر اجرای نمایش افراد عجیب و غریب بزرگ می شدند، بین جمعیت محبوبیت پیدا می کردند. گاهی اوقات آنها را «آدمخوارهای گوسفند سر» می نامیدند. اسامی و احساسات واقعی آنها اهمیتی نداشت. آنها چیزی بیش از ماهی قرمز درون تنگ بلور نبودند.

دو برادر هر شب پس از اجرای برنامه در چادری مملو از جمعیت آنقدر گریه می کردند تا خوابشان می برد. آنها تنها در بستری پر از کَک مادری را صدا می زدند که فکر می کردند مرده است.

این دو برادر در آواز خواندن و نواختن آلات موسیقی استعدادی ذاتی داشتند. در دهه 1920 آنها بخشی از برنامه سیرک معروف برترام میلز شدند.

این دو برادر جیبهای کسانی را که از آنها سوء استفاده کرده بودند پر از طلا کردند اما حتی یک پنی هم گیر خودشان نیامد.

هنگامی که سیرک به روانوکو در ویرجینیا رسید، مادرشان در میان تماشاچی ها بود. او هرگز دست ازجستجوی دو پسر خود بر نداشته بود. سرانجام آنها را پیدا کرد.

دو برادر هنگام اجرای برنامه مادرشان را دیدند. جورج داد زد: نگاه کن ویلی، مادر پیر و عزیز ما اونجاس. اون نمُرده.»

آنها از صحنه پائین آمدند و به سوی آغوش پر مهر زنی دویدند که حدود 30 سال پیش از آن دزدیده شده بودند.

پلیس به صاحب سیرک گفت که این دو مرد آزادند که با مادرشان بروند. آنها سرانجام به خانه برگشتند.

حکایت آنها از چاله در آمدن و به چاه افتادن بود. پدرخوانده آنها کابِل میوز از مردم پول می گرفت تا به خانه بیایند و آنها را ببینند.

دیگر تحملشان تمام شده بود. آن دو برادر این بار به انتخاب خود و با تعیین شرایط خود به سیرک بازگشتند. آنها به سفر ادامه دادند و به جای قربانیان سوء استفاده، به ستاره هایی پردرآمد تبدیل شدند.

آنها به سختی کار کردند و در دهه 1960 و با داشتن پول کافی برای خریدن خانه بازنشسته شدند. آنها با هم زندگی کردند تا اینکه جورج در سال 1972 درگذشت. برادرش ویلی تا سن 108 سالگی زندگی کرد.