داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

داستان انگلیسی پس از سقوط هواپیما

توضیح مختصر

این داستان در رابطه با ۱۶ بازمانده از یک حادثه‌ی سقوط هواپیما در کوهستان‌های آندس، نزدیک به شیلی است. این حادثه در سال ۱۹۷۲ اتفاق افتاد.

  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

After the Plane Crash

When the rugby team from Uruguay boarded the plane, they never imagined that weeks later they’d be eating their teammates to survive. Flying over the Andes Mountains, the pilot’s voice came over the intercom . “Fasten your seatbelts, we are going to enter some turbulence.” The rugby team was in good spirits , so they didn’t take the pilot seriously. They began to throw a rugby ball around and sang, “Conga, conga, conga, the plane is dancing conga!” But then, one of the players looked out the window and yelled, “Aren’t we flying too close to the mountains?!” The pilot began descending way too early and crashed into the side of the mountain.

There were 45 people on the plane, but only 16 survived. They were stranded in freezing temperatures on a barren mountain without warm clothing, food or anything for heat. Many of the survivors had broken limbs or other injuries. Rescue parties from three different countries searched for the plane but had no luck. After eight days the search parties gave up.

The survivors were truly desperate . They had just a few chocolate bars and several bottles of wine. They divided the meager amount of food between themselves until it was gone. When the food ran out, they realized that they had only two options. Starve or eat the dead bodies of their friends and teammates. They were stuck between a rock and a hard place . They chose survival.

It was 1972 and at the time, survivor Roberto Canesso was a 19-year-old medical student. Since he knew the most about the human body, it was his responsibility to cut away the flesh that could be eaten. For Roberto, it was a logical decision. The flesh had much-needed protein and fat, and he tried to think of it like cow’s meat. But he says even though it made sense logically, it was very difficult to eat the bodies of his friends. He felt like he was disrespecting his friends. But then he realized that if he died, he would have been happy and proud that his friends were able to survive using his body.

After two months of being stranded on the mountain, three of the men decided to try and hike out. Luck was on their side and after hiking for more than a week in terrible conditions, they found help. The remaining survivors were rescued just a few days later.

ترجمه‌ی درس

بازماندگان سقوط هواپیما در سال ۱۹۷۲ چطور زنده ماندند؟

پس از سقوط هواپیما

وقتیکه تیم راگبی کشور اروگوئه برای مسابقه در کشوری دیگر سوار هواپیما شدند، اصلاً فکرش را نمیکردند که چند هفته بعد برای زنده ماندن مجبور بشوند که بدن هم‌تیمی‌هایشان را بخورند. درحالیکه هواپیما، بر فراز کوهستان آندس پرواز میکرد، صدای خلبان هواپیما از داخل بلندگو شنیده میشد که میگفت: “کمربندهای خود را ببندید، داریم به داخل یک هوای متلاطم وارد میشویم”. اما تیم راگبی روحیه‌ی خیلی خوبی داشتند و صحبت‌های خلبان را جدی نگرفتند. آن‌ها شروع کردند و یک توپ راگبی را این‌ور و آنور میانداختند و این آهنگ را میخواندند: “Conga, conga, conga, the plane is dancing conga!”. اما سپس یکی از بازیکنان از پنجره بیرون را نگاه کرد و فریاد زد: “آیا ما خیلی نزدیک به کوه‌ها پرواز نمیکنیم؟” خلبان خیلی زودتر از موعد، فرود را آغاز کرده بود و به داخل کناره‌ی کوهستان تصادف کرد.

اعضای تیم راگبی “مسیحیان قدیمی” اروگوئه، دو ماه بعد از سقوط هواپیمایی که آنها را برای مسابقه به سوی شیلی میبرد.

45 نفر در هواپیما بودند اما تنها 16 نفر زنده ماندند. آن‌ها در محیطی با هوای بسیار سرد (دمای منجمدکننده)، بالای کوهی کاملاً بیآب‌وعلف گیر افتاده بودند، بدون اینکه هیچ لباس گرم، غذا، و یا وسیله‌ای برای گرمای خود، داشته باشند. خیلی از نجات‌یافتگان، دست‌وپایشان شکسته بود و یا جراحات دیگری داشتند. گروه‌های نجات از سه کشور مختلف برای مدت زیادی دنبال هواپیما گشتند اما موفق نمیشدند. و پس از هشت روز متوالی، گروه‌های نجات، از جستجو منصرف شدند.

نجات‌یافتگان کاملاً مستأصل شده بودند. آن‌ها تنها چند قطعه شکلات و تعدادی نوشیدنی داشتند. آن‌ها آن مقدار بسیار کم غذا را بین یکدیگر تقسیم کردند تا اینکه آن‌هم تمام شد. وقتی غذا تمام شد، آن‌ها متوجه شدند که دو راه بیشتر نداشتند. از گرسنگی بمیرند یا بدن مرده‌ی دوستان و هم‌تیمیهایشان را بخورند. آن‌ها از هر دو طرف تحت‌فشار قرار داشتند اما درنهایت زنده ماندن را انتخاب نمودند.

محل سقوط هواپیما در سال ۲۰۰۶ . اینجا بزرگترین کوه کوهستان به ارتفاع ۷ هزار متر است و از همینجا بود که سه نفر بدون هیچ غذا، تجهیزات، و لباسی، برای ۱۰ روز به اندازه ۱۱۰ کیلومتر کوهنوردی کردند تا اینکه بالاخره به نیروهای نجات رسیدند.

سال 1972 بود و در آن زمان روبرتو کانسو از بازماندگان یک دانشجوی پزشکی 19 ساله بود. ازآنجاییکه وی بیشترین اطلاعات را از بدن انسان داشت، وی مسئول این بود که آن قسمتی از بدن مرده‌ها را ببرد که قابل‌خوردن باشد. این تصمیمی کاملاً منطقی برای روبرتو بود. گوشت اکثر پروتئین‌ها و چربیهای موردنیاز را داشت و وی تلاش میکرد که مثل گوشت گاو به آن فکر کند. اما وی میگوید که گرچه این تصمیم، تصمیمی منطقی بود، خیلی سخت بود که بدن دوستانش را بخورد. او احساس میکرد که به دوستانش بیاحترامی میکند. اما سپس با خود فکر کرد که اگر وی مرده بود، خیلی خوشحال و مغرور میشد اگر دوستانش قادر میبودند که با خوردن بدن وی زنده بمانند.

روبرتو کانسو به همراه دو تن دیگر که برای یافتن کمک تصمیم به ترک کوهستان گرفته بودند.

بعد از دو ماه گیرکردن در کوهستان، سه نفر از بازماندگان تصمیم گرفتند با پیاده‌روی ازآنجا خارج شوند. شانس با آن‌ها یار بود و بعد از بیشتر از یک هفته پیاده‌روی در شرایط بسیار سخت، آن‌ها به نیروهای کمکی رسیدند. و دیگر بازماندگان نیز چند روز بعد نجات یافتند.