درس دیدگاه

توضیح مختصر

در این درس، داستان کوتاه قبلی در زمانهای گرامری مختلف بازگو می‌شود تا گرامر این زمان‌ها را بهتر یاد بگیرید.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

Healthy Heart POV Text

Hello, welcome to the point of view stories for “Healthy Heart.” Same stories, different points of view, different timeframes, let’s start.

Since he was a teenager Zach has loved bright, expensive clothes. In fact, since he was a teenager he has always worn conspicuous clothes when he was on the street. He has always been very conspicuous every time he walked on the street, since he was a teenager and continuing until he was an adult, until very recently.

And since he was a teenager Zach has been totally self-absorbed. Zach has been completely self-absorbed, he has only thought about himself and his clothes. So, since he was a teenager he has loved bright, expensive clothes. Since he was a teenager he has always been conspicuous, noticeable. And since he was a teenager he has always been self-absorbed, he has only thought about himself and his clothing.

But one day he bought a coat made from gold fibers and he bought the coat at Saks Fifth Avenue. This coat was worth $72 million, a super expensive coat! Zach loved the coat. He looked in the mirror and he talked to himself and he said “I’m so handsome. I’m so wonderful. I’m great!”

However, a few weeks later, he woke up one day and looked in the mirror and he felt sad. He realized that he had lost touch with his happiness. He had lost touch with his happiness, he had lost touch with other people and so he felt very sad. He realized that he was totally alone.

He went outside for a walk and while walking he saw a poor homeless man, a poor, suffering, hungry, homeless man. Oh, so sad. And Zach was moved by his suffering, he felt emotional because of the man’s suffering. And so Zach said “Here, take my gold coat and buy a big house.”

And the man took his gold coat, he was so happy. He ran to the bank, he sold the gold coat, he bought a big, big mansion and he ate a lot of food. And Zach also felt very happy because he helped this man. He connected again with a person, so Zach was very happy and the homeless man was also very happy.

Okay, that is the end of our first point of view story. As always, in these first stories, you’ll hear a change, usually, and the change is between something that has been happening a while. It started in the past and it has continued happening for some time and then we change because something just happened suddenly.

We talk about one event; he bought a coat made from gold fibers. That happened one time. He didn’t buy a coat every day starting 10 years ago and continuing. No, it happened one time and then it was over. So we’re talking about specific events after the change.

Before the change we’re talking about some things that were happening and continued happening. He was conspicuous. He was always conspicuous, for example. So he has been conspicuous since he was 16. It means it started when he was 16 and he continued to be conspicuous every day after that for several years. So it’s a timeframe, it’s a longer time period, it keeps happening over time. If we say “He was conspicuous yesterday,” well then it just happened, boom, one time.

Alright, our next story, into the future, I have an idea for a story. It happens in the future, I’m going to tell you now. Here we go.

There will be a guy named Zach. He’s going to love bright, expensive clothes. He’ll always be conspicuous when he walks on the street. This guy, Zach, he’ll be very self-absorbed. He’s going to be totally self-absorbed. In fact, he’s only going to think about himself and his clothes.

And one day he’ll go to Saks Fifth Avenue and he’ll buy a coat made from gold fibers. A coat made from gold fibers that will be worth $72 million. And he’s going to look in the mirror and he’s going to say “Zach, you’re handsome. You’re great. You’re wonderful!” Because, of course, he will be totally self-absorbed.

But one day Zach will wake up feeling very sad. He’ll look in the mirror and he’ll feel very sad and he’ll realize that he has lost touch with his happiness. He’ll realize that he has lost touch with every other person. He’ll be totally alone.

So he’s going to walk outside wearing his gold coat and he’ll see a poor, homeless, suffering, hungry man. He’ll be moved by the suffering of this man. He’ll be moved by the homeless man, he’ll feel very emotional. And he’ll take off his gold coat and he’ll say “Here, take my gold coat and buy a big house with it.”

Of course the homeless man is going to be super excited, super happy. The homeless man will run to the bank and sell the gold coat and he’ll buy a big mansion with all the money. And he’ll eat a lot of food and he’ll feel great. And Zach is going to feel great, too. He’ll feel great because he helped somebody. He’ll feel great because he connected with another person and he contributed. So both the homeless man and Zach will feel very, very happy.

And that is the end of our point of view stories for “Healthy Heart.” Listen to them many times for at least seven days, 14 days or more is fine. Less is not good, at least seven days, every day. Listen to this story, listen to the mini-story, listen to the main audio and sometimes listen to the vocabulary, too.

I will see you next time, bye-bye.

ترجمه‌ی درس

متن زاویه دید - قلب سالم

درود، به داستان‌های زاویه دید برای «قلب سالم» خوش اومدین.

همون داستانا، با زاویه دید‌های متفاوت، قاب زمانی متفاوت، بریم شروع کنیم.

از وقتی نوجوون بود زک لباسای روشن و گرون دوست داشته.

در واقع از وقتی نوجوون بود اون همیشه وقتی تو خیابون بودش لباسای انگشت‌نما پوشیده.

همیشه وقتی توی خیابون راه می‌رفت خیلی انگشت‌نما بوده، از وقتی نوجوون بود و ادامه‌ش تا وقتی بالغ شد، تا همین اخیرا.

و از وقتی نوجوون بودش زک کاملا خودشیفته بوده.

زک کاملا خودشیفته بوده، فقط به خودش و لباساش فکر کرده.

پس، از وقتی نوجوون بود، اون عاشق لباسای روشن و گرون بوده.

از وقتی نوجوون بود همیشه انگشت‌نما بوده، مشهود بوده.

و از وقت نوجوون بود همیشه خودشیفته بوده، فقط به خودش و لباس پوشیدنش فکر کرده.

ولی یه روز یه کت ساخته شده از فیبر طلا خرید و اون کت رو از سَکس فیفث اونیو خرید.

این کت ۷۲ میلیون دلار ارزشش بود، یه کت فوق گرون بودش!

زک عاشق کته بود.

توی آینه نگاه کرد و با خودش حرف زد . گفتش «من خیلی خوش تیپم».

«من فوق‌العاده‌ام»!

گرجه، چند هفته بعد، یه روز بیدار شد و توی آینه نگاه کرد و احساس غمگینی کردش.

متوجه شد شادمانیش رو از دست داده.

شادیش رو از دست داده، ارتباطش با افراد دیگه از بین رفته بنابراین خیلی ناراحت شد.

متوجه شد که کاملا تنها بود.

واسه قدم رفت بیرون و وقتی قدم می‌زد یه مرد بی‌خانمان دید، یه مرد فقیر، رنج‌کشیده، گرسنه و آواره.

اوه، خیلی ناراحت‌کننده بود.

و زک تحت تاثیر رنجش اون قرار گرفت، بخاطر رنج کشیدن اون مرد احساساتی شد.

و بنابراین زک گفتش «بیا، کت طلا‌ی من رو بگیر و باهاش یه خونه‌ی بزرگ بخر».

و مَرده کتش رو گرفت، خیلی خوشحال بودش.

دوید سمت بانک، کت طلا رو فروخت، یه عمارت خیلی بزرگ خرید و کلی غذا خورد.

و زک هم خیلی خوشحال بودش بخاطر اینکه این آقا رو کمک کردش.

اون دوباره با یه آدم ارتباط گرفته بود، پس زک خیلی خوشحال بود و مرد آواره هم خیلی خوشحال بود.

خب، این از آخر داستان زاویه دید اولمون.

مث همیشه، شما توی این داستانا یه تغییری می‌شنوین، معمولا، و این تغییر بین چیزیه که داشته یه مدتی اتفاق میفتاده.

توی گذشته شروع شده و مدتی اتفاق افتادنش ادامه پیدا کرده و بعد تغییر می‌کنه بخاطر اینکه یه چیزی یهو اتفاق افتاده.

ما راجع به یه رویدادی حرف می‌زنیم؛ یه کت ساخته شده از فیبر طلا خرید.

این یک بار اتفاق افتاد.

از ۱۰ سال پیش و تو ادامه‌ش هر روز یه دونه کت نخریده.

نه، یه بار اتفاق افتاده و بعد تموم شده.

پس داریم راجع به رویدادهای مشخصی بعد تغییر صحبت می‌کنیم.

قبل تغییر داریم راجع به یه چیزایی صحبت می‌کنیم که داشتن اتفاق میفتادن و به اتفاق افتادنشون ادامه پیدا می‌کرده.

اون انگشت‌نما بودش.

اون همیشه انگشت‌نما بودش، به عنوان مثال.

اون از ۱۶ سالگی انگشت‌نما بوده.

یعنی از سالگی شروع شده و واسه چندین سال بعد اون انگشت‌نما بودنش ادامه پیدا کرده.

پس یه قاب زمانیه، یه دوره‌ی زمانی طولانی‌تریه، توی یه مدت زمانی اتفاق میفته.

اگه بگیم «اون دیروز انگشت‌نما بود»، خب در این صورت خب دیگه اتفاق افتاده، بوم، یک دفعه.

بسیار خوب، داستان بعدیمون، توی آینده، یه ایده‌ای دارم واسه‌ی یه داستان.

توی آینده اتفاق میفته، می‌خوام الان براتون تعریفش کنم.

بریم که داشته باشیم.

یه آقایی خواهد بودش به اسم زک.

اون قراره که عاشق لباسای روشن و گرون باشه.

همیشه وقتی تو خیابون راه می‌ره انگشت‌نما خواهد بود.

این آقا، زک، خیلی خودشیفته خواهد بود.

اون قراره که خودشیفته باشه.

در واقع، قراره که فقط به خودش و لباساش فکر کنه.

و یه روز اون به سَکس فیفث اونیو خواهد رفت و یه کت ساخته شده از فیبر‌های طلا خواهد خرید.

یه کت ساخته شده از فیبرهای طلا که ۷۲ میلیون دلار ارزش خواهد داشت.

و قراره تو آینه نگاه کنه و قراره بگه «زک، تو خوش‌تیپی».

«تو فوق‌العاده‌ای».

«تو شگفت‌‌انگیزی»!

بخاطر اینکه مشخصا، خیلی خودشیفته خواهد بودش.

ولی یه روز زک خیلی ناراحت بیدار خواهد شد.

اون توی آینه نگاه خواهد کرد و خیلی حس ناراحتی خواهد داشت و متوجه خواهد شد که شادمانیش رو از دست داده.

متوجه خواهد شد که ارتباطش با همه افراد دیگه رو از دست داده.

اون کاملا تنها خواهد بود.

خلاصه قراره در حال پوشیدن کت طلاش بره بیرون و اون یه مرد فقیر، بی‌خانمان، رنجور و گرسنه رو خواهد دید.

اون از رنجش این مرد تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

اون تحت تاثیر این مرد آواره قرار خواهد گرفت، خیلی احساساتی خواهد شد.

و کت طلاش رو در خواهد آورد و خواهد گفت «بیا، کت طلام رو بگیر و باهاش یه خونه‌ی بزرگ بخر».

مشخصا مرد بی‌خانمان قراره خیلی هیجان‌زده بشه، خیلی خوشحال.

مرد آواره سمت بانک خواهد دوید و کت طلا رو خواهد فروخت و با همه‌ی پولش یه عمارت بزرگ خواهد خرید.

و کلی غذا خواهد خورد و حالش عالی خواهد بود.

و زک هم قراره حالش عالی باشه.

حالش عالی خواهد بود بخاطر این که کسی رو کمک کرده.

حالش عالی خواهد بود بخاطر این که با کسی ارتباط پیدا کرده و همرسانی کرده.

پس هر دوشون، زک و مرد آواره خیلی خیلی خوشحال خواهند بود.

و اینم از پایان داستانای زاویه دیدمون واسه «قلب سالم».

بهشون واسه حداقل ۷ روز کلی گوش بدین، ۱۴ روز یا بیشتر هم خوبه.

ولی کمتر خوب نیس، حداقل ۷ روز، هر روز.

به داستان گوش بدین، به داستان کوتاه گوش بدین، به شنیدار اصلی و بعضی مواقع دایره لغات هم گوش کنین.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون، بدرود.