زمان حال استمراری

توضیح مختصر

در این درس داستان از زاویه دید زمان حال استمراری برای شما بررسی می‌گردد که گرامر این زمان را بهتر یاد بگیرید

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

CHILD SLAVERY

Present Continuous

Iqbal is feeling a lot of pain while working at the factory.

Is Iqbal feeling good? No, he isn’t feeling good. He is feeling a lot of pain.

He isn’t sitting down. He is squatting all day while he makes the carpets.

Is he sitting in a chair all day? No, he isn’t sitting in a chair all day. He is squatting all day.

This is very bad for his back and he is having trouble walking. He isn’t getting enough food to eat.

Is he eating a lot? No, he isn’t eating a lot. He isn’t getting enough food to eat.

His body is not fully developing. He is also developing breathing problems because the children can’t open the windows and breathe fresh air.

How is his breathing? His breathing isn’t good. He is developing breathing problems.

All the child workers are feeling very hot, but the owner keeps the windows closed. The owner doesn’t care about the children’s health. He is only worrying about protecting the carpets.

What is the owner worrying about? The owner is worrying about protecting the carpets.

Iqbal is thinking about escaping the carpet factory.

What is Iqbal thinking about? He is thinking about escaping the carpet factory.

He runs away and is going to the police. Iqbal is telling a policeman about the carpet factory, but the policeman isn’t really listening.

What is he telling the policeman about? He is telling the policeman about the carpet factory.

He is telling the policeman about all the children who are working there, but the policeman doesn’t care. Iqbal is hoping the police will help him, but he is wrong.

What is Iqbal hoping? Iqbal is hoping the police will help him, but he is wrong.

The policeman is a friend of the carpet factory owner. Iqbal is asking the police for help again and again, but the policeman takes Iqbal back to the factory. Iqbal is thinking that he will run away again but the owner knows what he is thinking. The owner is putting Iqbal in chains.

What is the owner doing? The owner is putting Iqbal in chains.

ترجمه‌ی درس

برده داری کودک

زمان حال استمراری

اقبال در هنگام کار در کارخانه احساس درد زیادی می کند. آیا اقبال احساس خوبی دارد؟ نه، او احساس خوبی ندارد. او احساس درد زیادی می کند.

او نشسته است. او در حالی که فرش درست می کند تمام روز چمباتمه می زند. آیا او تمام روز روی صندلی می نشیند ؟ نه، او تمام روز روی صندلی نمی نشیند . او تمام روز چمباتمه می زند. این برای کمر او بسیار بد است و در راه رفتن مشکل دارد. او غذای کافی مصرف نمی کند. آیا او زیاد غذا می خورد؟ نه، او زیاد غذا نمی خورد. او غذای کافی برای خوردن ندارد.

بدن او کامل رشد نمی کند. او همچنین در حال بروز مشکلات تنفسی است زیرا کودکان نمی توانند پنجره ها را باز کنند و هوای تازه تنفس کنند. نفس کشیدن او چگونه است؟ تنفس او خوب نیست. او در حال بروز مشکلات تنفسی است.

همه کودکان کار ، بسیار احساس گرما می کنند، اما صاحب کارخانه پنجره ها را بسته نگه می دارد. صاحب کار خانه به سلامتی کودکان اهمیت نمی دهد. او فقط نگران محافظت از فرش هاست. صاحب کارخانه نگران چیست؟ او نگران محافظت از فرش ها است.

اقبال در فکر فرار از کارخانه فرش است. اقبال به چه فکر می کند؟ او به فرار از کارخانه فرش فکر می کند

او فرار می کند و به پلیس می رود. اقبال درمورد کارخانه فرش به یک پلیس می گوید، اما پلیس واقعاً گوش نمی دهد. او در مورد چه چیزی به پلیس می گوید؟ او درمورد کارخانه فرش به پلیس می گوید.

او درمورد همه بچه هایی که آنجا کار می کنند به پلیس می گوید، اما پلیس اهمیتی نمی دهد. اقبال امیدوار است که پلیس به او کمک کند، اما او اشتباه می کند. اقبال چه امید می کند ؟ اقبال امیدوار است که پلیس به او کمک خواهد کرد ، اما او اشتباه می کند.

پلیس دوست صاحب کارخانه فرش است. اقبال بارها و بارها از پلیس کمک می خواهد، اما پلیس اقبال را به کارخانه باز می گرداند. اقبال فکر می کند که دوباره فرار خواهد کرد اما صاحب آن می داند که او چه فکری می کند. صاحبش اقبال را به زنجیر می اندازد. صاحب چه کاری انجام می دهد؟ صاحبش اقبال را به زنجیر می اندازد.