دیک ویتینگتون

توضیح مختصر

دیک ویتینگتون که بود؟ این ویدیو را ببینید که داستان یکی از شخصیت های تاریخ بریتانیا است تا جواب این سوال را بیابید

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Dick Whittington

Once upon a time, there was a poor orphan boy called Dick Whittington. The people in his village believed that the streets of London were paved with gold. So Dick decided to travel there and become a rich man.

Dick walked for many days, but when he arrived in London there were no streets of gold! Tired and hungry, he fell asleep on the steps of a great house.

The house belonged to a rich businessman who found Dick and gave him a job cleaning the kitchen. Dick worked very hard and was happy. He had enough to eat and at night he could sleep by the fire. There was a problem though! At night, rats ran around the kitchen and kept him awake.

So Dick went out and found the fastest rat-catching cat in London! The cat caught all the rats that came into the house and Dick could sleep at night.

The businessman heard about the amazing cat and asked Dick if he could take it on his ship to catch rats on his next journey. Dick agreed, but was very sad to see the cat go.

While the businessman was away, the other servants were very mean to Dick, so Dick decided to run away.

But as he was leaving, one of the great church bells rang. It seemed to say, ‘Turn back, Dick Whittington, Mayor of London!’

So Dick came back to the house and soon the businessman returned. He was very happy because Dick’s cat had caught all the rats on the ship. He gave Dick a reward and promoted him to his assistant.

Dick worked hard for the businessman and learned everything he could. Eventually he married the businessman’s daughter and started a very successful business of his own. And, yes, he did become Mayor of London!

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

دیک ویتینگتون

روزی روزگاری پسر یتیم فقیری بود به نام دیک ویتینگتون . مردم روستایش بر این باور بودند که خیابان های لندن با طلا سنگفرش شده اند . بنابراین دیک تصمیم گرفت به آنجا سفر کند و ثروتمند شود.

دیک روزهای زیادی را پیاده پیمود ولی زمانیکه به لندن رسید از خیابان های فرش شده از طلا خبری نبود. خسته و گرسنه روی پله‌های خانه‌ای بزرگ خوابش برد.

خانه متعلق به تاجری ثروتمند بود که دیک را دید و به او کار تمیز نمودن آشپزخانه را محول کرد . دیک با تلاش کار می کرد و بسیار خوشحال بود . به اندازه کافی میخورد و شبها می‌توانست کنار آتش شومینه بخوابد. با این حال مشکلی وجود داشت . شبها موش‌ها در آشپزخانه پرسه می زدند و او را بیدار می‌کردند.

بنابراین دیک بیرون رفت و سریع‌ترین گربه‌ی شکارچی موش در لندن را پیدا کرد ! آن گربه همه‌ی موش هایی که وارد خانه می شدند را شکار می‌کرد و دیک می‌توانست شب ها راحت بخوابد .

مرد تاجر از این گربه ی شگفت انگیز با خبر شد و از دیک خواست که آن گربه را به کشتیش ببرد تا موش ها را در سفر آینده اش شکار کند. دیک موافقت نمود اما از اینکه گربه او را ترک کند ناراحت بود.

زمانیکه تاجر نبود دیگر خدمتکاران با دیک بد رفتاری می‌کردند در نتیجه دیک تصمیم گرفت فرار کند.

اما زمانیکه داشت می رفت یکی از ناقوس‌های کلیسا به صدا درآمد. به نظر می‌آمد که می‌گوید، “ برگرد دیک ویتینگتون ، شهردار لندن “ !

بنابراین دیک به خانه برگشت و خیلی زود مرد تاجر به خانه بازگشت. بسیار خرسند بود زیرا که گربه دیک همه‌ی موش های کشتی را شکار کرده بود. او به دیک پاداش داد و او را دستیار خود گماشت.

دیک به سختی برای تاجر کار می‌کرد و هر انچه که می‌توانست آموخت. نهایتا با دختر تاجر ازدواج کرد و کسب و کار موفق خودش را به راه انداخت. و بله، او شهردار لندن شد .