داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

الآن موقع خواب نیست

توضیح مختصر

روز به پایان خودش نزدیک میشه و وقت خواب از راه میرسه. اما پسر کوچولوی قصه ی ما کاملاً مطمئنه که الآن موقع خواب نیست.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

It Is Not Time for Sleeping

When I’ve munched and crunched my last three carrots (except for one I fed to Jasper), Mom takes my plate. “It’s been a good day,” she says. “It is a good day,” I tell her. Because the day’s not finished yet. And it is not time for sleeping.

When dinner is over, Dad runs water in the sink. I squeeze the soap and make bubbles. “It’s getting dark,” he says, while he scrubs and scrubs. “It could be darker,” I tell him. It is not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed, I get in my bath. Jasper tries to join me. We only splash a bit. “Better get out soon,” Mom says. I stretch my wrinkled toes. “Just a little longer,” I tell her. It is not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean, Mom zips up my pajamas, the bear ones with feet. I roar at Jasper. “Don’t you look cozy!” Dad says. I stretch my tallest stretch. “Not too cozy,” I tell him. It is not time for sleeping.

When dinner is over and that dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean and zipped up to my chin, Dad holds me by my ankles while I brush my teeth, top ones on bottom and bottoms on top. “Getting tired, silly goose?” Dad asks my feet. I yawn and upside-down yawn. “Nope,” I tell him. It is not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean and zipped up to my chin and my teeth are shiny, I say good night to Jasper. He licks both my ears. “Yip!” he yips. I rub him on his belly, where the fur is fluffy soft. “Almost,” I tell him. It is not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean and zipped up to my chin and my teeth are shiny and I’ve said good night to Jasper, I climb into bed. Mom tucks me in with the covers smooth and tight. “You look ready for a good night’s sleep,” she says. I blink my heavy eyes. Open, closed, open. “Maybe soon,” I tell her. It is not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean and zipped up to my chin and my teeth are shiny and I’ve said good night to Jasper and I’m tucked tight in my bed, Dad reads me a story. I snuggle down under the covers to listen. “That was a nice one,” he says when he’s done. I tug the blankets up past my nose. “Mmm,” I tell him. But it’s is still not time for sleeping.

When dinner is over and the dishes are scrubbed and I’m squeaky-squeak clean and zipped up to my chin and my teeth are shiny and I’ve said good night to Jasper and I’m tucked tight into my bed and the story is done, Mom turns off the lights. All I can see is the glow from the hall. “It’s really, truly bedtime,” mom says.

I rub my eyes. “Not yet,” I tell her, very soft. “Not until one more thing you both forgot.” Mom and Dad lean in close. “We’d never forget,” they say. And they hug me tight. “Good night, sweet darling,” they whisper. “We love you.” I stretch out comfy in my bed. “I love you, too,” I whisper back. “Good night.” And I close my eyes. Because now… Now… Now it is time… for sleeping.

ترجمه‌ی درس

الآن موقع خواب نیست

وقتی ملچ ملوچ کنان سه تا هویج آخرم رو خوردم (به جز اون یه دونه که به جسپر دادم) مامان بشقابم رو برمیداره و میگه: روز خوبی بود. من بهش میگم: روز خوبی هست. چون روز هنوز تموم نشده. و الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم میشه، بابا شیر آب رو توی سینک باز میکنه. من صابون رو میچلونم و حباب درست میکنم. بابا در حالیکه ظرف ها رو میسابه میگه: هوا داره تاریک میشه. من بهش میگم: از این تاریک تر هم میتونه بشه. الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن، میرم توی وان حموم. جسپر سعی میکنه بهم ملحق بشه. فقط یه خرده آب بازی می کنیم. مامان میگه: بهتره زودتر بیای بیرون. من انگشت های پای چروکیده ام رو کش میدم و بهش میگم: فقط یه خرده دیگه. الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم، مامان زیپ پیژامه ام را تا بالا میکشه، همون پیژامه خرسیه که جوراب هم داره. روم رو میکنم به جسپر و غرش می کنم. بابا میگه: چقدر راحت به نظر میای! حسابی خودمو کش میارم و بهش میگم: خیلی هم راحت نیستم. الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم و زیپم تا چونه ام بالا اومده، بابا از قوزک پا نگهم میداره و منم دندونهام رو مسواک میزنم، از بالا به پایین و از پایین به بالا. بابا از پاهام میپرسه: خسته شدین، عزیزای دل؟ من بهش میگم: نچ. الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم و زیپم تا چونه ام بالا اومده و دندونهام برق میزنن، به جسپر شب بخیر میگم. اون هر دو تا گوشم رو لیس میزنه و هاپ هاپ میکنه. دستم رو روی شکمش می کشم، اونجا که پشماش پفکی و نرمن. بهش میگم: تقریباً… الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم و زیپم تا چونه ام بالا اومده و دندونهام برق میزنن و به جسپر شب بخیر گفتم، میرم توی تختم. مامان پتو و ملحفه های نرم رو دورم می پیچه و جاشون رو محکم میکنه و میگه: انگار برای یه خواب خوب شبانه آماده ای. به سنگینی پلک میزنم. چشم هام رو باز میکنم، میبندم و باز می کنم. بهش میگم: شاید یه خرده دیگه. الآن موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم و زیپم تا چونه ام بالا اومده و دندونهام برق میزنن و به جسپر شب بخیر گفتم و جام توی تخت درست شده، بابا برام یه قصه میخونه. خودمو زیر ملحفه ها جمع می کنم تا گوش بدم. وقتی قصه تموم میشه بابا میگه: قصه ی قشنگی بود. من پتو ها رو میکشم تا بالای بینیم و بهش میگم: اممم. اما هنوزم موقع خواب نیست.

وقتی شام تموم شده و ظرف ها سابیده شدن و منم حسابی تمیز شدم و زیپم تا چونه ام بالا اومده و دندونهام برق میزنن و به جسپر شب بخیر گفتم و جام توی تخت درست شده و قصه هم تموم شده، مامان چراغ ها رو خاموش میکنه. حالا فقط درخشش نور توی راهرو رو می بینم. مامان میگه: الآن دیگه واقعاً وقت خوابه.

چشم هام رو می مالم و خیلی آروم بهش میگم: هنوز نه. اول باید یه کار دیگه رو انجام بدین که جفتتون فراموشش کردین. مامان و بابا به سمت من خم میشن و میگن: ما هیچ وقت فراموش نمی کنیم و محکم بغلم می کنن و نجواکنان میگن: شب بخیر، عزیز دلم. دوستت داریم. خودمو توی تخت کش میارم و نجواکنان میگم: منم دوستتون دارم. شب بخیر. و چشمام رو می بندم. چون حالا… حالا… حالا دیگه… وقت خوابه.