داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

تو مادر من هستی

توضیح مختصر

یک جوجه پرنده در حالی که مادرش نیست، از تخم بیرون آمده است. او لانه اش را ترک می کند و شروع به جستجوی مادرش می کند و از هرکس که می بیند می پرسد "تو مادر من هستی"

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

ARE YOU MY MOTHER?

A mother bird sat on her egg.

The egg jumped.

“Oh oh!” said the mother bird. “My baby will be here! He will want to eat.” “I must get something for my baby bird to eat!” she said. “I will be back!” So away she went.

The egg jumped. It jumped, and jumped, and jumped! Out came the baby bird!

“Where is my mother?” he said. He looked for her.

He looked up. He did not see her. He looked down. He did not see her.

“I will go and look for her,” he said. So away he went.

Down, out of the tree he went.

Down, down, down! It was a long way down.

The baby bird could not fly. He could not fly, but he could walk. “Now I will go and find my mother,” he said.

He did not know what his mother looked like. He went right by her. He did not see her.

He came to a kitten.

“Are you my mother?” he said to the kitten.

The kitten just looked and looked. It did not say a thing.

The kitten was not his mother, so he went on.

Then he came to a hen. “Are you my mother?” he said to the hen.

“No,” said the hen.

The kitten was not his mother.

The hen was not his mother.

So the baby bird went on.

“I have to find my mother!” he said. “But where? Where is she? Where could she be?” Then he came to a dog. “Are you my mother?” he said to the dog.

“I am not your mother. I am a dog,” said the dog.

The kitten was not his mother.

The hen was not his mother.

The dog was not his mother.

So the baby bird went on. Now he came to a cow.

“Are you my mother?” he said to the cow.

“How could I be your mother?” said the cow. “I am a cow.” The kitten and the hen were not his mother.

The dog and the cow were not his mother.

Did he have a mother?

“I did have a mother,” said the baby bird. “I know I did. I have to find her. I will. I WILL!” Now the baby bird did not walk. He ran! Then he saw a car. Could that old thing be his mother? No, it could not.

The baby bird did not stop. He ran on and on.

Now he looked way, way down. He saw a boat. “There she is!” said the baby bird.

He called to the boat, but the boat did not stop. The boat went on.

He looked way, way up. He saw a big plane. “Here I am, Mother,” he called out.

But the plane did not stop. The plane went on.

Just then, the baby bird saw a big thing. This must be his mother! “There she is!” he said. “There is my mother!” He ran right up to it. “Mother, Mother! Here I am, Mother!” he said to the big thing.

But the big thing just said, “snort.”

“Oh, you are not my mother,” said the baby bird. “You are a snort. I have to get out of here!” But the baby bird could not get away. The snort went up.

It went way, way up. And up, up, up went the baby bird.

But now, where was the snort going?

“Oh, oh, oh! What is this snort going to do to me? Get me out of here!” Just then, the snort came to a stop.

“Where am I?” said the baby bird. “I want to go home! I want my mother!” Then something happened. The snort put that baby bird right back in the tree. The baby bird was home!

Just then the mother bird came back to the tree. “Do you know who I am?” she said to her baby.

“Yes, I know who you are,” said the baby bird.

“You are not a kitten.

“You are not a hen.

“You are not a dog.

“You are not a cow.

“You are not a boat, or a plane, or a snort!” “You are a bird, and you are my mother”

ترجمه‌ی درس

تو مادر من هستی؟

پرنده مادر روی تخمش نشست.

تخم تکان خورد.

پرنده مادر گفت “اوه اوه!”. “کودکم به دنیا خواهد آمد! حتما چیزی برای خوردن می خواهد.”

او گفت “باید چیزی بیاورم تا کودکم بخورد!”. “بر می گردم!” بنابراین دور شد.

تخم تکان خورد. تکان خورد، و تکان خورد. جوجه پرنده بیرون آمد!

او گفت”مادرم کجاست؟” او دنبالش گشت.

بالا را نگاه کرد. او را ندید. پایین را نگاه کرد. او را ندید.

او گفت “می روم و پیدایش میکنم.” بنابراین دور شد.

او به پایین درخت رفت.

پایین، پایین، پایین! راه درازی تا پایین بود.

جوجه پرنده نمی توانست پرواز کند. نمی توانست پرواز کند، ولی می توانست راه برود. او گفت “حالا می روم و مادرم را پیدا می کنم.”

او نمی دانست که مادرش چه شکلی است. او درست از کنارش رد شد. او را ندید.

به یک بچه گربه رسید.

او به بچه گربه گفت “آیا تو مادر من هستی؟”

بچه گربه فقط نگاه کرد و نگاه کرد. هیچ چیز نگفت.

بچه گربه مادرش نبود، پس به راهش ادامه داد.

بعد به یک مرغ رسید. او به مرغ گفت “آیا تو مادر من هستی؟”

مرغ گفت “نه”

بچه گربه مادرش نبود.

مرغ مادر او نبود.

بنابراین جوجه پرنده به راهش ادامه داد.

او گفت “باید مادرم را پیدا کنم!” ولی کجا؟ او کجاست؟ کجا می تواند باشد؟”

بعد به یک سگ رسید. او به سگ گفت “آیا تو مادر من هستی؟”

سگ گفت “من مادر تو نیستم.” “من یک سگ هستم.”

بچه گربه مادر او نبود.

مرغ مادر او نبود.

سگ مادر او نبود.

بنابراین جوجه پرنده به راهش ادامه داد. حالا به یک گاو رسید.

او به گاو گفت “تو مادر من هستی؟”

گاو گفت “ چطور می توانم مادر تو باشم؟” “من یک گاو هستم.”

بچه گربه و مرغ مادر او نبودند.

سگ و گاو مادر او نبودند.

آیا او مادری داشته است؟

جوجه پرنده گفت “من حتماً مادر دارم. “ “می دانم که دارم. باید پیدایش کنم. این کار را می کنم. این کار را می کنم!”

جوجه پرنده یگر راه نرفت. او دوید! بعد یک ماشین دید. آن چیز قدیمی می تواند مادرش باشد؟ نه، نمی تواند.

بچه پرنده توقف نکرد. او دوید و دوید.

خیلی خیلی پایین را نگاه کرد. یک کشتی کوچک دید. جوجه پرنده گفت “او آنجاست!”

او کشتی کوچک را صدا زد، ولی کشتی کوچک توقف نکرد. کشتی کوچک به راهش ادامه داد.

خیلی خیلی بالا را نگاه کرد. یک هواپیمای خیلی بزرگ دید. او فریاد زد “ مادر، من اینجا هستم”

ولی هواپیما توقف نکرد. هواپیما به راهش ادامه داد.

همان موقع جوجه پرنده چیز بزرگی را دید. این باید مادرش باشد! او گفت “او آنجا است!” “مادرم آنجاست!”

او به سمت آن دوید. او به آن چیز بزرگ گفت “مادر، مادر، من اینجا هستم، مادر!”

ولی چیز بزرگ فقط گفت، “خر خر.”

جوجه پرنده گفت “ اوه، تو مادر من نیستی،”. “تو یک خرخر هستی. باید از اینجا فرار کنم!”

ولی جوجه پرنده نمی توانست فرار کند. خرخر بالا رفت.

بیشتر و بیشتر بالا رفت. و جوجه پرنده هم بالا و بالا و بالا رفت.

ولی الان خرخر کجا می رفت؟

وای، وای، وای! این خرخر می خواهد با من چکار کند؟ من را از اینجا بیرون ببر!”

همان موقع خرخر توقف کرد.

جوجه پرنده گفت “من کجا هستم؟”. “می خواهم به خانه بروم! مادرم را می خواهم!”

بعد چیزی اتفاق افتاد. خرخر جوجه پرنده را دوباره در درخت گذاشت. جوجه پرنده به خانه رسیده بود!

همان موقع پرنده مادر به خانه برگشت. او به بچه اش گفت” می دانی من که هستم؟”

جوجه پرنده گفت “بله، می دانم چه کسی هستی،”

“تو یک بچه گربه نیستی.

تو یک مرغ نیستی.

تو یک سگ نیستی.

تو یک گاو نیستی.

تو یک کشتی کوچک، یا یک هواپیما، یا یک خرخر نیستی!”

“تو یک پرنده هستی، و مادر من هستی”