داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

لوئیس، بگو لطفاً

توضیح مختصر

یه دختر کوچولو به اسم لوئیس هست، که هیچ وقت وقتی چیزی می خواد لطفاً نمیگه، و وقتی گرفتش نمیگه متشکرم. پدر و مادرش از دستش درمونده شدن. یه روز به فروشگاه حیوانات خانگی برای خریدن حیوون خانگی میرن و اون یه عقاب می خواد. پدرش هم قبول می کنه. عقاب هم اون رو با خودش به لونه-اش میبره و لوئیس مؤدبانه تقاضای کمک می کنه.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Say please Louise

this is the tale of little Louise. a dreadful young girl who would never say please. what Louise wanted, she simply took. a piece of toast, a seat, a book.

“say please Louise,” the others pleaded. a “please” and a “thank you” is all that’s needed. she would never ever wait her turn, say please or thank you. She’d never learned. her poor parents were left in despair. but little Louise simply did not care.

“say please Louise,” the others pleaded. a “please” and a “thank you” is all that’s needed. I want some ice cream. take me to the lake. buy me a toy boat. get me some cake.

“say please Louise,” the others pleaded. a “please” and a “thank you” is all that’s needed. Louise would shout. she would command. she would order. she would demand.

“say please Louise,” the others pleaded. a “please” and a “thank you” is all that’s needed. but all these changed one Sunday at two when her parrot escaped and flew into the blue. I want a new pet. I don’t care what you say. I want a new pet and I want one two days.

“say please Louise,” the others pleaded. a “please” and a “thank you” is all that’s needed. the following day at Wilson’s pet store, Louise made an announcement as she burst through the door. I don’t want to go fish, snake, lizard, or bunny or hamster or guinea pig or fat frog that looks funny. I don’t want the insect with six sticky feet or the canary named Mary or that blue parakeet. I don’t want a dog and I don’t want a cat.

she pointed up high. what I want is that. and do you know what her dad didn’t do that day? he didn’t mention manners. he simply said, “okay.”

the bird studied Louise with an unblinking eye and grabbed hair in its talons and screeched, “time to fly,” then it flapped his huge wings and flew up, up, and away. and little Louise has not been seen to this day. but there are those who claim to have heard on the breeze a small distant voice crying out, “help me, please.”

ترجمه‌ی درس

لوئیس، بگو لطفاً

این داستان لوئیس کوچولوئه. یه دختر وحشتناک که هیچ وقت نمی گفت، “لطفاً”. هر چیزی رو که لوئیس می‌خواست، به سادگی برش می‌داشت. یه تیکه از نون تُست، یه صندلی، یه کتاب.

بقیه ازش می خواستن، “لوئیس بگو لطفاً.” یه “لطفاً” و یه “ممنونم” کلِ چیزیه که نیازه. اون هیچ وقت منتظر نوبتش نمی موند. لطفاً و ممنونم نمی گفت. اون هیچ وقت یاد نگرفت. پدر و مادر بیچاره اش تو یأس و ناامیدی مونده بودن. ولی لوئیس کوچولو اصلاً اهمیت نمی‌داد.

بقیه ازش می خواستن، “لوئیس بگو لطفاً.” یه “لطفاً” و یه “ممنونم” کلِ چیزیه که نیازه. بستنی می-خوام. منو به دریاچه ببر. برام کشتی اسباب بازی بخر. برام کیک بخر.

بقیه ازش م یخواستن، “لوئیس، بگو لطفاً.” یه “لطفاً” و یه “ممنونم” کلِ چیزیه که نیازه. لوئیس داد می-کشید. امر می کرد. دستور می داد. و می خواست.

بقیه ازش می خواستن، “لوئیس، بگو لطفاً.” یه “لطفاً” و یه “ممنونم” کلِ چیزیه که نیازه. ولی همه ی این ها یک روز یکشنبه ساعت ۲ وقتی طوطیش فرار کرد و به آسمون آبی پرواز کرد، عوض شد. من یه حیوون خونگی تازه می خوام. برام مهم نیست چی میگی. من یه حیوان خانگی تازه می خوام، و تو یکی دو روز می خوام.

بقیه ازش م یخواستن، “لوئیس، بگو لطفاً.” یه “لطفاً” و یه “ممنونم” کلِ چیزیه که نیازه. روز بعد، تو فروشگاه حیوانات خانگیِ ویلسون، لوئیس همین که در رو باز کرد و رفت تو، اعلام کرد که؛ من ماهی، مار، مارمولک، یا خرگوش یا موش همستر یا خوک گینه ای یا یه قورباغه ی چاق که خیلی بامزه به نظر می رسه نمی خوام. من یه حشره با شیش تا پای چسبناک یا یه قناری که اسمش ماریه، یا یه طوطیِ دم درازِ آبی نمی خوام. من سگ یا گربه نمی خوام.

اون به بالا اشاره کرد. چیزی که می خوام اینه. و میدونی باباش اون روز چه کاری انجام نداد؟ اون ادبش رو بهش تذکر نداد. به سادگی گفت: “باشه.”

پرنده بدون اینکه پلک بزنه، لوئیس رو برانداز کرد. با چنگال هاش موهاش رو گرفت و جیغ کشید: “وقت پرواز کردنه.” و بال های بزرگش رو به هم زد و به بالا و بالا و دورتر پرواز کرد. و لوئیس کوچولو دیگه از اون روز به بعد دیده نشد، ولی کسایی هستن که ادعا می کنن، صداش رو از فاصله دور همراه نسیم می-شنون که داد می کشه: “کمکم کنید، لطفاً.”