داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

دَنی و دایناسورِ خیلی بلند

توضیح مختصر

دایناسور از اینکه قدش، این همه بلنده ناراحته. به نظرش قد بلند بودن مشکلات زیادی داره. ولی بعد از اینکه جونِ یه مرد رو نجات میده، متوجه می‌شه که قد بلند بودن خیلی هم چیزِ خوبیه.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Danny and the dinosaur

Danny’s dinosaur friend was sad. “what’s wrong?” Danny asked. “it’s not easy being different,” said the dinosaur. “I don’t get it,” Danny told him. “everyone loves dinosaurs.”

“and I love being a dinosaur,” said the dinosaur. “but that’s not my problem.” “then what’s wrong?” said Danny. The dinosaur sighed. “I’m just too tall,” he said.

“when I lie in the bed, everything sticks out,” said the dinosaur.

“when I go through doors,” said the dinosaur, “it’s no fun at all.”

“people ask, how’s the weather up there?” said the dinosaur. “when I meet new people, it’s hard to say hello.”

“wow,” said Danny. “I had no clue.” the dinosaur nodded. “being tall isn’t all sunshine and rainbows,” he said. And the dinosaur hung his head.

“I know what you need,” said Danny. “come with me!” and he took the dinosaur for a walk.

“see?” said Danny. “elephants are tall, too.” “not very tall,” said the dinosaur. “giraffes are tall like you,” said Danny. the dinosaur shook his head. “nobody’s tall like me.”

They left the zoo and walked along. Then the dinosaur saw a man at his own eye level! “wait,” he said. “who’s that?”

“hello,” said the dinosaur. “how’s the weather up there?” “just fun,” said the man. “I can see for miles.”

Danny and the dinosaur watched the man work, lifting heavy things. But then …

the wind gusted, and the crane swayed. The man was in danger! “help him!” someone yelled. “he can’t get down!”

Danny and the dinosaur came closer. the dinosaur stretched out his neck. “hold on to me,” ha said. The man grabbed on …

and the dinosaur took him safely to the ground. “lucky thing you showed up,” said the man. “thank you!” the dinosaur smiled. “what is it?” said Danny.

“I’ve changed my mind,” said the dinosaur. “being tall is great after all.”

ترجمه‌ی درس

دَنی و دایناسورِ خیلی بلند

دوستِ دایناسورِ دَنی خیلی ناراحت بود. دَنی ازش پرسید: “چی شده؟” دایناسور گفت: “متفاوت بودن خیلی سخته.” دَنی بهش گفت: “متوجه نمی‌شم. همه، دایناسورها رو دوست دارن.”

دایناسور گفت: “منم دایناسور بودن رو دوست دارم. ولی مشکل من، این نیست.” دنی گفت: “خوب پس چیه؟” دایناسور آهی کشید و گفت: “من خیلی بلندم.”

دایناسور گفت: “وقتی تو تخت دراز می‌کشم، همه‌ چی، هل داده میشه بیرون.”

دایناسور گفت: “ از در، رَد شدنم اصلاً جالب نیست.”

دایناسور گفت: “مردم می‌پرسن، اون بالا هوا چطوره؟” “وقتی آدم‌های جدید رو می‌بینم، سلام دادن خیلی سخته.”

دنی گفت: “وای، من هیچ تصوری از این مشکلات نداشتم.” دایناسور سرش رو تکون داد و گفت: “بلند بودن همچین چیز خوبی هم نیست.” و دایناسور سرش رو انداخت پایین.

دنی گفت: “می‌دونم تو به چی نیاز داری. با من بیا!” و دایناسور رو برای قدم زدن با خودش برد.

دنی گفت: “می‌بینی؟ فیل‌ها هم بلندن.” دایناسور گفت: “زیاد نه.” دنی گفت: “زرافه‌ها هم مثل تو بلندن.” دایناسور سرش رو تکون داد: “هیچ‌کس اندازه‌ی من بلند نیست.”

اونها از باغ‌وحش اومدن بیرون و به قدم زدم ادامه دادن. بعد دایناسور یه مرد رو روبروی چشم‌هاش دید! گفت: “صبر کن، اون کیه؟”

دایناسور گفت: “سلام. اون بالا هوا چطوره؟” مرد گفت: “خوبه. می‌تونم تا کیلومترها اون طرف رو ببینم.”

دنی و دایناسور کار کردن مرد رو تماشا می‌کردن که چیزهای سنگین رو می‌کشید بالا ولی بعد …

باد وزید و جرثقیل تکون خورد. مرد تو خطر بود. یه نفر داد زد: “کمکش کنید! نمی‌تونه بیاد پایین!”

دنی و داینناسور رفتن نزدیک‌تر. دایناسور گردنش رو دراز کرد و گفت: “منو بگیر.” و مرد گرفتش…

و دایناسور اون رو صحیح و سالم گذاشت زمین. مرد گفت: “خوش شانس بودم که شما اینجا بودن. ممنوم!” دایناسور لبخند زد. دنی گفت: “چیه؟”

دایناسور گفت: “نظرم عوض شد. قد بلند بودن خیلی هم خوبه.”