داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

بنفش خانم

توضیح مختصر

داستان درباره دختری است که به رنگ صورتی علاقه زیادی دارد و به همین دلیل در مدرسه مورد تمسخر قرارمیگیرد. و به همین دلیل احساس تنهایی میکند . اما یک روز در کلاس هنر با دختری آشنا می شود که او هم عاشق رنگ بنفش است.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Purplicious

I was in art class, painting a picture.

“what are you painting?” asked Kendra.

“A picture of a sunset,” I said.

“Eww, its sooooo ugly. Pinkalicious, why does everything you paint have to have pink in it?” asked Tara.

“Because pink is my favorite color,” I answered.

“Don’t you know, pink is passé. Passé is French for over, said Brittany. The new color is black. All the girls like black now.”

“Black is in,” said Beatrice during recess.

“Pink is putrid,” announced Pauline while dangling from the monkey bars.” Yeah pink stinks!” added Sophia.

On the bus ride home from school, no one would sit with me.” Pink is for babies and little girls. We aren’t going to be friend with a baaaby,” taunted Tiffany.

“You don’t have to be a baby or a little girl to like the color pink. Pink is for everyone,” I said. “Even my brother likes pink.”

“How funny! A boy who likes pink!” Everyone on the bus laughed. “isn’t it time you moved beyond pink!”

After school no one would play princess with me. I went to my room and counted all my pink things. I had a pink phone, a pink crayon, a pink piggy bank, pink underwear, a pink tiara, even a giant pink bunny. I had more than a hundred pink possessions. The only black thing I had was an ugly plastic spider left over from Halloween.

I wrote with my pink pen in my pink diary.

Monday, pink is still perfect. Tuesday, I am who I am and I like pink. Wednesday, pink makes me happy but mean girls make me sad. Thursday, pink is a lonely color. Friday, pink has no purpose. That week, after the girls teased me in school, I wrote in my diary every day. Then I cried into my pink hankie.

On Saturday, Mommy, Daddy, Peter, and I went to get ice cream to cheer me up.

“Pinkalicious, what would you like?” asked Mr. Swizzle, “Magenta Mint Mango, or perhaps you

Would enjoy Pink Passion Fruit Paradise? Todays special flavor is pleasing Pomegranate Punch.”

“No thanks. Ill just have…um…vanilla.” I sighed, looking around to see who might see me from my school.” How about you, Peter? Would you like your usual, Plum Pink Perfection?”

“Yes! Yes, thank you!” said Peter. “You’re such a baby, Peter. Pink ice cream is for sissies!” I said.

“Pinkalicious, aren’t you going to eat your ice cream?” asked Mommy. “Well, I’m actually not that hungry.” The ice cream tasted bland to me. I couldn’t possibly eat it.

“Pinkalicious has the blues,” Daddy said that night when I wouldn’t play pink-pong with him.

“what does it mean when you have to blues?” I asked.

“it means that you feel sad. Why do you feel sad?”

“No one will play with me because I like the color pink. All the girls like the color black now and I don’t.”

“Are you sure all the girls like black? Maybe there are other kids who like pink.”

“Everyone hates pink. You don’t know anything!” I screamed, running to my room.

“I’m the only one in the whole wide world who likes pink. I am all alone. No one understands me,” I said to myself.

On Monday I noticed a girl in art class. She was painting a beautiful picture. “what are you painting?” I asked. “it’s a picture of a cake, but the blue frosting doesn’t look right, I think I need some pink, and then it will be perfect.”

“Really? “I asked. “You like pink? Don’t you think pink is for babies?”

“Pink is perfect,” she answered. “Watch this and you’ll see why…”

She mixed the pink paint into the blue, and the frosting turned purple. “Pink is powerful,” she said.

“Look, it turned blue into purple.” “Hmmm, purple is pretty,” I said.

“Not just pretty… its purplicious!”

ترجمه‌ی درس

بنفش خانم

من در کلاس در حال نقاشی کشیدن بودم.

کندرا پرسید: چه چیزی نقاشی میکنی؟

من گفتم: یک تصویر از غروب خورشید.

اوو این خیلی زشته، تارا پرسید: صورتی خانم، چرا هر چیزی که تو نقاشی میکنی باید صورتی در آن باشد؟

من جواب دادم: چون صورتی رنگ مورد علاقه من است.

بریتانی گفت: نمی دونی که زمان صورتی گذشته و تمام شده. رنگ جدید مشکی است.الان همه دخترها مشکی را دوست دارند.

بیتریس از آن گوشه گفت: مشکی به روز است.

پالین در حالی که از میله های میمونی آویزان بود گفت: صورتی قدیمی شده است. سوفیا اضافه کرد: صورتی بوی بد می دهد.

در راه بازگشت به خانه در اتوبوس مدرسه، هیچکسی کنار من ننشست. توفانی با لحن طعنه آمیزی گفت : صورتی برای بچه ها و دخترای کوچیک است. ما با یک بچه دوست نمی شویم.

من گفتم: تو نباید یک بچه یا دختر کوچیک باشی که صورتی را دوست داشته باشی، صورتی برای همه ست. حتی برادر من هم صورتی را دوست دارد.

همه در اتوبوس خندیدند: چه جالب! یک پسر که صورتی دوست دارد. آیا وقتش نرسیده که صورتی را کنار بگذاری!

بعد از مدرسه هیچکس با من پرنسس بازی نمی کرد. من به اتاقم رفتم و همه چیزهایی که صورتی بود را شمردم.من یک تلفن صورتی، مدادرنگی صورتی، یک قلک صورتی، لباس زیر صورتی، یک تاج صورتی، حتی یک خرگوش غول پیکر صورتی داشتم. من بیشتر از صدتا وسیله صورتی داشتم. تنها وسیله مشکی که داشتم یک عنکبوت زشت بود که از جشن هالووین مانده بود.

من با خودکار صورتی در دفترخاطرات صورتیم نوشتم.

دوشنبه، صورتی هنوز عالی است. سه شنبه، من کسی هستم که صورتی را دوست دارم. چهارشنبه، من کسی هستم که صورتی را دوست دارم اما دختران بدجنس من را ناراحت میکنند. پنجشنبه، صورتی یک رنگ خاص است. جمعه، صورتی هیچ هدفی ندارد.آن هفته ، بعد از اینکه دخترها من را در مدرسه اذیت کردند، هر روز در دفترخاطراتم نوشتم. بعد من توی دستمال صورتیم گریه کردم.

روز شنبه، مادر، پدر، پیتر و من برای خوشحال کردن من رفتیم که بستنی بخوریم.

آقای سویزل پرسید: صورتی خانم، چی دوست داری؟ انبه نعنایی قرمز یا شاید می خوای از بهشت میوه های استوایی صورتی لذت ببری؟ مزه مخصوص امروز یک شربت انار خوب است.

من آهی کشیدم و گفتم نه ممنون، من فقط بستنی وانیلی می خواهم و به اطرافم نگاه کردم که شاید کسی از بچه های مدرسه من را ببیند.

تو چطور پیتر؟ تو همان بستنی صورتی را می خواهی؟

پیتر گفت: بله بله ممنون. من گفتم: تو خیلی بچه ای پیتر، بستنی صورتی برای لوس هاست.

مامان پرسید: صورتی، نمی خواهی بستنیت را بخوری؟ خوب من خیلی گرسنه نیستم. به نظرم بستنی خیلی خوشمزه بود. من نمی توانم آن را بخورم.

آن شب وقتی من با پدر پبنگ پونگ بازی نکردم، پدر گفت: صورتی خانم آبی شده.

من پرسیدم: این یعنی چه که من آبی شدم؟

این یعنی که تو احساس ناراحتی میکنی. چرا احساس ناراحتی میکنی؟

چون من رنگ صورتی را دوست دارم هیچکس با من بازی نمیکند. الان همه دخترها رنگ مشکی را دوست دارند و من ندارم.

تو مطمئنی که همه دخترها مشکی را دوست دارند؟ ممکن است بچه های دیگیری هم باشند که صورتی دوست داشته باشند.

من جیغ کشیدم و به سمت اتاقم دویدم: تو همه چیز را نمیدانی، همه از صورتی متنفرند.

من به خودم گفتم: در تمام دنیا من تنها کسی هستم که صورتی را دوست دارم. فقط من تنها، هیچکس من را درک نمیکند.

روز دوشنبه من متوجه یک دختر در کلاس هنرشدم. او در حال کشیدن یک نقاشی قشنگ بود. من پرسیدم: چی نقاشی میکنی؟ این یک تصویر از یک کیک است اما رنگ آبی سرد به نظر خوب نمیاد، من فکرمیکنم مقداری صورتی نیاز دارم، و بعد نقاشی عالی می شود.

من پرسیدم: واقعا! تو صورتی را دوست داری؟ تو فکرنمیکنی که صورتی برای بچه هاست؟

او جواب داد؟ صورتی عالی است. به نقاشی نگاه کن ، می فهمی چرا…

او صورتی را با آبی مخلوط کردو رنگ سرد تبدیل به بنفش شد. او گفت: صورتی رنگ قدرتمندی است.

من گفتم: نگاه کن آبی تبدیل به بنفش شد.هووومم بنفش رنگ زیبایی است.

نه فقط زیبا … او بنفش خانم است.