داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

زنگ خونه زده شد

توضیح مختصر

مامان سم و ویکتوریا براشون بیسکویت پخته بود. ولی وقتی می خواستن بیسکویت ها رو بخورن زنگ در زده شد و دوستاشون بودن. سم و ویکتوریا بیسکویت ها رو باهاشون تقسیم کردن. ولی قبل از اینکه بتونن بیسکویت ها رو بخورن، زنگ در دوباره زده شد. دوستای دیگشون بودن و بیسکویت ها رو با اونها هم تقسیم کردن. بعد از مدتی، دوستای دیگه ای هم اومدن تا بیسکویت ها رو سهیم بشن. ولی خوشبختانه مامان بزرگ با یه سینی بزرگ بیسکویت اومد تو ...

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

The doorbell rang

“I’ve made some cookies for tea,” said mom. “good,” said Victoria and Sam. “we are starving.” “share them between yourselves.” Said mom. “I made plenty.”

“that’s six each,” said Sam and Victoria. “they look as good as grandma’s.” said Victoria. “they smell as good as grandma’s.” said Sam.

“no one makes cookies like grandma,” said mom as the doorbell rang.

It was tom and Hanna from next door. “come in,” said mom. “you can share the cookies.”

“that’s three each,” said Sam and Victoria. “they smell as good as your grandma’s.” said tom. “and look as good.” Said Hanna.

“no one makes cookies like grandma,” said mom as the doorbell rang.

It was peter and his little brother. “come in,” said mom. “you can share the cookies.

“that’s two each,” said Victoria and Sam. “they look as good as grandma’s.” said peter. “and smell as good.”

“nobody makes cookies like grandma,” said mom as the doorbell rang.

It was joy and Simon with their four cousins. “come in,” said mom. “you can share the cookies.”

“that’s one each,” said Sam and Victoria. “they smell as good as grandma’s.” said joy. “and look as good.” Said Simon.

“no one makes cookies like grandma,” said mom as the doorbell rang and rang …

“oh, dear!” said mom as the children stared at the cookies on their plates. “perhaps you’d better eat them before we open the door!” “we’ll wait,” said Sam.

It was grandma with an enormous tray of cookies.

“how nice to have so many friends to share them with,” said grandma. “it’s a good thing I made a lot,”

“and the one makes cookies like grandma.” said mom as the doorbell rang.

ترجمه‌ی درس

زنگ خونه زده شد

مامان گفت: “کمی بیسکویت برای چای پختم.” ویکتوریا و سم گفتن: “خوبه! ما گرسنه مونه!” مامان گفت: “بین خودتون تقسیمش کنید. زیاد پختم.”

سم و ویکتوریا گفتن: “شش تا برای هر کدوم.” ویکتوریا گفت: “به خوبیه بیسکویت های مامان بزرگ دیده میشن.” سم گفت: “بوشون به خوبیه بیسکویت های مامان بزرگه.”

مامان وقتی زنگ در زده شد، گفت: “هیچ کس نمی تونه بیسکویت هایی مثل مامان بزرگ درست کنه.”

تام و حنا، همسایه بغلی بودن. مامان گفت: “بیاین تو. می تونید بیسکویت ها رو تقسیم کنید.”

سم و ویکتوریا گفتن: “برای هر کدوم سه تاست.” تام گفت: “بوشون به خوبیه بیسکویت های مامان-بزرگته.” حنا گفت: “و به همون خوبی به نظر میرسن.”

مامان وقتی زنگ در زده شد، گفت: “هیچ کس نمی تونه بیسکویت هایی مثل مامان بزرگ درست کنه.”

پیتر و برادر کوچولوش بودن. مامان گفت: “بیاین تو. می تونید بیسکویت ها رو تقسیم کنید.”

ویکتوریا و سم گفتن: “برای هر کدوم دو تاست.” پیتر گفت: “ به خوبیه بیسکویت های مامان بزرگت به نظر میرسن. و بوشون هم به همون خوبیه.”

مامان وقتی زنگ در زده شد، گفت: “هیچ کس نمی تونه بیسکویت هایی مثل مامان بزرگ درست کنه.”

جوی و سایمون با چهار تا پسر خاله هاشون بودن. مامان گفت: “بیاین تو. می تونید بیسکویت ها رو تقسیم کنید.”

سم و ویکتوریا گفتن: “برای هر کدوم یه دونه ست.” جوی گفت: “بوشون به خوبیه بیسکویت های مامان-بزرگه.” سایمون گفت: “و به همون خوبی به نظر میرسن.”

مامان وقتی زنگ در زده شد و زده شد … ، گفت: “هیچ کس نمی تونه بیسکویت هایی مثل مامان بزرگ درست کنه.”

مامان درحالیکه بچه ها به بیسکویت های تو بشقابشون زل زده بودن، گفت: “آه عزیزم! شاید بهتر باشه قبل از اینکه در رو باز کنیم، ببیسکویت هاتون رو بخورید.” سم گفت: “منتظر می مونیم!”

مامان بزرگ بود با یه سینی گنده پر از بیسکویت.

مامان بزرگ گفت: “چقدر خوبه این همه دوست داشته باشی که اینا رو باهاشون تقسیم کنی. خوبه که زیاد درست کردم.”

مامان وقتی زنگ در زده شد، گفت: “و یکی که مثل مامان بزرگ بیسکویت بپزه.”