داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

عشق، مورد علاقه ترین چیز منه

توضیح مختصر

پلام یه سگ کوچولوئه که با اِما و روپرت زندگی می کنه. عشق مورد علاقه ترین چیزشه. گاهی وقت ها فراموش می کنه دختر خوبی باشه و شیطنت می کنه. ولی مهم نیست که چیکار می کنه، خانواده اش همیشه دوستش دارن. و اون سعی می کنه یادش بمونه که دختر خوبی باشه.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

love is my favorite thing

I am plum, but I love being called Plummie. And love is my favorite thing.

I love all kinds of weather, especially wind. (but I don’t really love rain.) I love snow, and I love sun. I love my bear and my bed. I love treats and catching. I love sticks so much, but love is my very favorite thing!

I love Sam and Gracie, who live next door. I love it when they come over to play at my house. And I love Emma and Rupert. They are my family. I love it when they say, “you are a very good girl, plummie!” then, I feel loved all over.

I love the park and my friends. I love the grass and the trees. I love it when Emma says, “good girl, plummie!” when I go so, as if it’s so, so clever. I know it means she loves me, and love is my favorite thing.

But this morning, everything went wrong. When Emma said, “don’t go in the pond, plummie!” I wasn’t listening. I heard rocket say, “come on, plum! Come on!” and I just couldn’t help it. I really couldn’t. water is one of other my favorite things. I love it! Love it! “isn’t this great?” said rocket. And it was. It really was … Until, Emma arrived. “bad girl,” she shouted. And I knew I’d made a big mistake. She marched me home. Sam and Gracie heard what I’d done. “oh, plum!” said Gracie. “oh, plum!” said Sam. Will they still love me?

I ran to find them a present but …I only found a cushion. When Gracie tried to take it … I just couldn’t help it! I really couldn’t. tug of war is my favorite game! I love it! I love it! “no! plum!” cried Gracie. “no, no! plum!” cried Sam. They were pulling and I was pulling. Then I was flying and suddenly … “plum!” shouted Emma. “very bad girl!” she said. “time out for you!” said Emma, and I realized I’d made a big mistake. “oh, plum!” said Gracie. “oh, plum!” said Sam. Will any of them still love me? That afternoon, we all went to the park. It was sunny and bright, and everywhere I looked, I saw toddlers with ice cream. “plummie,” said Emma. “that’s not for you!”

But I really love ice cream. I know what it tastes like and I love it. I just love it! And toddlers are always dropping things … they drop thing right in front of me. And I just couldn’t help it. I really couldn’t. so I grabbed it!

“plum!” cried Emma. Then everyone was running and everyone was chasing. “bad dog!” “come back!” “come here!”

I ran to my house and waited. I knew that I’d made the most absolutely awful mistake. “oh, plum!” said Gracie. “oh, plum!” said Sam. “oh, plum!” said Emma. “what a naughty girl!” said Emma. She marched me downstairs and sent me to my bed.

I stared into the darkness. Would they ever love me again?

I was so happy when they came and opened the door. “well, plum!” said Rupert. “are you sorry?” and I was. I really was. I’d do anything as long as they still love me. “but do you still love me? Do you still love me?”

“oh, plummie!” said Emma. “oh, plummie!” said Rupert. “we do love you- but you’ve got to try to behave and do as you’re told, and be a good girl! Can you do that?” he asked. I can do that; I really can try!

So I do try to behave. I don’t always remember- I wish that I could. I still make mistakes, but I know they love me. They do! They really do! And that’s why love is my favorite thing!

ترجمه‌ی درس

عشق، مورد علاقه ترین چیز منه

اسم من پلامه. ولی دوست دارم پلامی صدام کنن. و عشق مورد علاقه ترین چیز منه.

همه نوع آب و هوا رو دوست دارم، به خصوص باد رو. (ولی زیاد بارون رو دوست ندارم.) برف رو دوست دارم، و آفتاب رو دوست دارم. خرس رو دوست دارم و رخت خوابم رو. خوردنی ها و بازیِ گرفتن رو دوست دارم. تیکه چوب ها رو خیلی زیاد دوست دارم. ولی عشق، مورد علاقه ترین چیز منه.

سم و گریسی، که تو خونه ی بغلی زندگی می کنن رو دوست دارم. وقتی میان تو خونه ی من با هم بازی کنیم رو دوست دارم. و اِما و روپرت رو دوست دارم. اونها خانواده ی من هستن. وقتی می گن: “تو یه دختر خیلی خوبی هستی، پلامی!” رو دوست دارم. بعد، همه جا عشق رو حس می کنم.

پارک و دوستام رو دوست دارم. چمن و درخت ها رو دوست دارم. وقتی اِما می گه: “پلامی، دختر خوب!” رو دوست دارم، وقتی خیلی خیلی معقول رفتار می کنم. می دونم معنیش اینه که منو خیلی دوست داره و عشق مورد علاقه ترین چیز منه!

ولی امروز صبح، همه چیز بد پیش رفت. وقتی اِما گفت: “نرو تو برکه، پلامی!” من گوش نکردم. شنیدم که راکت گفت: “بیا پلام، بیا!” و من نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. واقعاً نتونستم. آب یکی دیگه از مورد علاقه های منه. عاشقشم! عاشقشم! راکت گفت: “عالی نیست؟” و واقعاً بود. واقعا بود!…

تا اینکه … اِما سر رسید. داد زد: “دختر بد!” و می دونستم که یه اشتباه بزرگ کردم. منو برد خونه. سم و گریسی شنیدن که چیکار کردم. گریسی گفت: “آه، پلام!” سم گفت: “آه، پلام!” یعنی هنوزم دوستم دارن؟ دویدم تا براشون یه هدیه پیدا کنم، ولی…. فقط یه کوسن پیدا کردم. وقتی گریسی سعی کرد بگیرتش … نتونستم خودم رو نگهدارم! واقعاً نتوستم. طناب کشی، مورد علاقه ترین بازیِ منه! عاشقشم! عاشقشم! گریسی داد زد: “نه، پلام!” سم داد زد: “نه، نه! پلام!” اونها می کشیدن و من می کشیدم … بعد من داشتم پرواز می کردم و یهویی …

اِما داد کشید: “پلام!” اون گفت: “ ای دختر خیلی بد!”

اِما گفت: “وقتشه بری بیرون!” و من متوجه شدم که یه اشتباه خیلی بزرگ کردم. گریسی گفت: “آه، پلام!” سم گفت: “آه، پلام!” یعنی اونها هنوزم من دوست دارن؟ اون روز بعد از ظهر، همه رفتیم پارک. آفتابی و روشن بود، و هر جایی رو که نگاه می کردم، بچه کوچولوهایی با بستنی می دیدم. اما گفت: “پلامی! اون مال تو نیست!”

ولی من واقعاً عاشق بستنیم. می دونم چه طعمی داره و عاشقشم. من خیلی عاشقشم. و بچه کوچولوها همیشه، چیزها رو می ندازن … اونها چیز ها رو درست جلوی من می ندازن … و من واقعاً نتونستم جلوی خودم رو بگیرم … واقعاً نتونستم! پس قاپیدمش!

اما گفت: “پلام!” بعد همه داشتن می دویدن و همه داشتن دنبال می کردن. “سگ بد!” “برگرد!” “بیا اینجا!”

برگشتم خونم و منتظر شدم. می دونستم که قطعاً بدترین اشتباه ممکن رو کردم. گریسی گفت: “آه، پلام!” سم گفت: “آه، پلام!” اِما گفت: “آه، پلام!” اِما گفت: “چه دختر شیطونی!” منو برد طبقه پایین و فرستادم به رخت خواب.

زل زدم به تاریکی. یعنی دوباره دوستم خواهند داشت؟

خیلی خوشحال شدم که اومدن و در رو باز کردن. روپرت گفت: “خیلی خوب، پلام! پشیمونی؟” و من بودم. واقعاً بودم. هر کاری بتونم می کنم، تا زمانیکه دوستم داشته باشن. “ولی هنوزم دوستم داری؟ هنوزم دوستم داری؟”

اِما گفت: “آه، پلامی!” روپرت گفت: “آه، پلامی!” “البته که دوستت داریم! ولی باید سعی کنی طوری رفتار کنی که بهت گفته شده، و دختر خوبی باشی.” پرسید: می تونی این کار رو بکنی؟ من می تونم این کار رو بکنم. واقعا! می تونم تلاشم رو بکنم!

پس من هم تلاش کردم تا خوب رفتار کنم. همیشه یادم نمی مونه- ای کاش یادم می موند. هنوزم اشتباه می کنم، ولی می دونم دوستم دارن. اونها دوستم دارن! اونها واقعا دوستم دارن! و به همین علته که عشق مورد علاقه ترین چیز منه!