داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

هاگلی میره حموم

توضیح مختصر

یه شب، هاگلی یواشکی میره توی حموم آدما تا ببینه اونجا چه خبره.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Huggly Takes a Bath

It was dark and quiet in the house… time to explore. But Huggly didn’t want to wake the people child on the bed! Huggly wondered about the one room with the light on. “Maybe there are snacks in here,” he thought.

He squished some green goop out of a tube. “Not bad,” he said. He found some pink stuff in a dish. “Yuck!” Huggly found tiny brushes… a big bowl with a lid… and a huge tub. Huggly climbed onto the side of the tub. He slid in. “Whee!” “This is fun!” he said.

His foot kicked something. Water! He kicked the other something. More water! But the water went down a hole. Huggly plugged the hole. The tub filled with water. “This is okay,” he said, “but not as nice as my slime pit back home.” “What’s this?” He opened a bottle. Slimy stuff. He dumped it into the water. “Wow! Bubbles!” He laughed. “This must be magic slime.” He emptied more bottles of slime into the water. “This is the best slime pit ever!” he said.

When Huggly finally climbed out of the slime pit, he was covered with bubbles. He shaped the bubbles with his hands. “Hey, look! I’m a snow monster!” “Now I’m a dragon.” “Now I’m a ghost!” Suddenly the door opened and the people child walked to the big bowl. “Yikes!” Huggly jumped over the child and raced out the door. The people father hurried into the room. “What’s all the racket about?” the father asked. “Wait, let me guess. A monster from under the bed gave you a bath!” “No,” said the child. “It was a fluffy white ghost.”

ترجمه‌ی درس

هاگلی میره حموم

توی خونه ساکت و تاریک بود… پس وقت سیاحت بود. اما هاگلی نمیخواست بچه ی آدمیزاد رو که روی تخت خوابیده بود بیدار کنه! هاگلی درباره ی اون یه اتاقی که چراغش روشن بود کنجکاو بود. با خودش فکر کرد: شاید اینجا خوراکی باشه.

هاگلی یه تیوب رو فشار داد و یه چیز چسبناک سبزرنگ ازش بیرون اومد. هاگلی گفت: بدک نیست. اون یه چیز صورتی پیدا کرد که توی یه ظرف بود. اَه! هاگلی چند تا برس کوچولو پیدا کرد… با یه کاسه ی بزرگ که در داشت… و یه وان بزرگ. هاگلی خودش رو تا لبه ی وان بالا کشید. بعد سر خورد توی وان. ویییی! هاگلی گفت: چه باحال!

پاش خورد به یه چیزی. آب! پاش خورد به اون یکی چیز. بازم آب! اما آب میریخت توی یه سوراخ. هاگلی سوراخ رو پوشوند. وان پر از آب شد. هاگلی گفت: بدک نیست، اما به پای گودال لجن خودم توی خونه نمیرسه.

هاگلی یه بطری رو باز کرد و پرسید: این دیگه چیه؟ یه ماده ی لزج توش بود. هاگلی اون ماده رو ریخت توی آب و با خنده گفت: واای! کف! این باید لجن جادویی باشه! هاگلی چند تا بطری دیگه لجن رو هم توی آب خالی کرد و گفت: این بهترین گودال لجن دنیاست!

وقتی هاگلی بالأخره از گودال لجن بیرون اومد، سرتاپاش رو کف پوشونده بود. اون با دستاش به کف ها شکل داد. هی، نگاه کنین! من یه هیولای برفی ام! حالا یه اژدهام! حالام یه روحم!

یه مرتبه در باز شد و بچه ی آدمیزاد اومد و رفت سمت اون کاسه ی بزرگ. اَه! هاگلی از روی بچه پرید و با عجله از در بیرون رفت. پدر آدمیزاد با عجله وارد حموم شد و پرسید: این همه سر و صدا برای چیه؟ وایسا، بذار حدس بزنم. یه هیولا از زیر تخت اومد و حمومت کرد. بچه گفت: نه، یه روح سفید پف پفکی بود.