داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

دنیل یه شعر پیدا کرد

توضیح مختصر

یکشنبه، روز شعر تو پارکه. و دنیل می خواد بدونه که شعر چیه. از هر کدوم از حیوون ها می پرسه و تعریف هر کدوم از اونها از شعر متفاوته. و هر کدوم شعر رو به شکل های مختلفی تعریف می کنن. روز یکشنبه، دنیل یه شعر برای خوندن تو پارک داره.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Daniel finds a poem

Daniel knows all the rocks, trees, and animals in the park.

On Monday morning, Daniel sees something new on the park gate. A sign reads, poetry in the park Sunday at 6 o’clock. “what is poetry?” Daniel says.

he looked up in surprise when he hears spider say, “to me, poetry is when morning dew glistens.”

on Tuesday, Daniel climbs the old oak tree. he sees squirrel. “squirrel, do you know what poetry is?” “Poetry is when crisp leaves crunch,” squirrel tells him.

on Wednesday, Daniel calls into Chipmunk’s hole, “chipmunk, can you tell me what poetry is?” “Poetry? hmm. Poetry is a home with many windows in an old stone wall.” on Thursday, Daniel makes a boat with a leaf for a sail and watches the wind carry it across the pond. he calls quietly to frog, “excuse me, frog. what is poetry?” “Poetry,” says frog, “is a cool pool to dive into.” on Friday, Daniel parts the cattails and finds turtle. “hello, turtle. I have a question. do you know what poetry is?” “I think poetry is sun warmed sand,” Turtle says.

on Saturday afternoon, Daniel finds cricket in the shade of the slide. when the shadows are long, cricket fills the air with music. “is this poetry to you, cricket?” “Singing at Twilight when the day is done? Indeed, it is, Daniel.” that night, moonlight fills Daniel’s room. he Hears a Who leaning from his window, he calls to owl, “owl, what is poetry?” “Oh, poetry! Poetry is bright stars in the branches, moonlight on the grass, and Silent wings to take me wherever I go. goodnight, dear Daniel,” she whispers, and flies off into the night.

on Sunday, the sun wakes up Daniel. He is happy when he remembers it’s Sunday. “Today is poetry in the park,” says Daniel, “and I have a poem!” Morning dew glistens, crisps leaves crunch, there is a home with many windows in the old stone wall. cool pools to diving, sun warmed sand to lie in, singing at twilight when the day is done. bright stars in the branches, moonlight on the grass, and Silent wings to take me wherever I go.

on the way home, Daniel stops to watch the sunset sky reflecting in the pond. “that looks like poetry to me.” “to me too,” says dragonfly.

ترجمه‌ی درس

دنیل یه شعر پیدا کرد

دنیل همه ی سنگ ها، درخت ها، و حیوون های توی پارک رو می شناسه.

یه روز دوشنبه، دنیل یه چیز جدید روی در پارک دید. یه تابلو که نوشته بود، شعر تو پارک. ساعت 6 روز یکشنبه. دنیل می گه: “شعر چیه؟”

اون با تعجب بالا رو نگاه می کنه وقتی می شنوه که عنکبوت می گه: “برای من شعر وقتیکه صبح، شبنم ها رو برق می ندازه.”

سه شنبه، دنیل از درخت بلوط پیر بالا میره. اون سنجاب رو می بینه: “سنجاب، تو می دونی شعر چیه؟” سنجاب بهش می گه: “شعر وقتیکه برگ های خشک، خش خش می کنن.”

چهارشنبه، میره تو لونه ی موش خرما، “موش خرما، می تونی به من بگی شعر چیه؟” “شعر؟ هممم. شعر یه خونه با کلی پنجره تو یه دیوار قدیمیِ سنگیه.”

پنچشنبه، دنیل با برگ یه قایق برای به آب انداختن ساخت و اون رو در حالیکه باد به اون طرف برکه می بردش تماشا کرد. اون به آرومی قورباغه رو صدا زد: “ببخشید قورباغه. شعر چیه؟” قورباغه می گه: “شعر، یه استخر خنکه که بپری توش.”

جمعه، دنیل گیاه های لوئی رو کنار زد و لاک پشت رو پیدا کرد. “سلام لاک پشت. من یه سوال دارم. می-دونی شعر چیه؟” لاک پشت گفت: “فکر کنم، شعر ماسه هاییه که خورشید گرمشون کرده.”

عصر شنبه، دنیل جیرجیرک رو تو سایه ی سرسره پیدا کرد. وقتی سایه ها بلندن، جیرجیرک هوا رو با آهنگ پر می کنه. “این برای تو شعره، جیرجیرک؟” “آواز خوندن تو گرگ و میشِ هوا وقتی روز به پایان میرسه؟ البته که هست، دنیل.”

اون شب، مهتاب، اتاق دنیل رو پر می کنه. اون یه صدای هوو رو می شنوه که از پنجره اش میاد. جغد رو صدا میزنه: “جغد، شعر چیه؟” اون زمزمه کرد: “آه، شعر. شعر، ستاره های درخشان روی شاخه هاست. مهتابِ روی چمنه. و بال های ساکتی که من رو به هر جایی که بخوام می برن. شب بخیر، دنیل عزیز.” و در دل شب پرواز کرد.

یکشنبه، آفتاب دنیل رو از خواب بیدار کرد. وقتی به یادش افتاد که یکشنبه است، خوشحال شد. دنیل گفت: “امروز، تو پارک روز شعره. و من یه شعر دارم!”

صبح رو شبنم ها برق میندازه. خش خش برگ های خشک. یه خونه با کلی پنجره تو یه دیوار سنگی قدیمی هست. استخر خنک برای شیرجه زدن توش. ماسه هایی که آفتاب برای دراز کشیدن روش گرم کرده، آواز خوندن تو گرگ و میش هوا وقتی روز به پایان میرسه. ستاره های درخشانِ روی شاخه ها، مهتابِ روی چمن. و بال های ساکت برای اینکه من رو به هر جایی که بخوام ببرن.

تو راه برگشت به خونه، دنیل برای اینکه غروب آفتاب رو که عکسش تو برکه افتاده بود رو تماشا کنه، وایستاد. “این به نظر من مثل یه شعره.” سنجاقک گفت: “برای من هم.”