داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

بهم ریختگی

توضیح مختصر

من دستکش بیسبالم رو گم کرده بودم. وقتی دنبالش می‌گشتم فهمیدم اتاقم خیلی بهم ریخته است، و مجبور شدم مرتبش کنم

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Just a Mess

Today I couldn´t find my baseball mitt. I looked in my tree house. I looked under the back steps. I asked mom if she had seen it, she said I should try my room. I never thought to look there. What a mess !

Mom said it was time to clean my room, so I asked her to help. She said “you made the mess, so you can clean up the mess.” Dad was working in the yard, he said he was too busy to help me. My little sister said no way and the baby didn’t understand. I just did it myself!

First I put a few things in the closet, I put my clothes in the drawers. I straightened up my games. I shut the lid to my toy box. And put away my books. The rest of the mess could fit under my bed, so I put it there. Then I made the bed, won’t mom be pleased? I thought I might wash the floor, but mom said no, so I just vacuumed instead.

Everything was just about perfect, then I noticed that my pillow was missing. I looked on the other side of my bed, and guess what I found? Yay! My baseball mitt.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

بهم ریختگی

امروز من نمی‌تونستم دستکش بیسبالم رو پیدا کنم. داخل خونه درختی خودم رو گشتم. زیر پله‌های پشتی رو نگاه کردم. از مامان پرسیدم که اون‌ها رو دیده؟ او گفت باید داخل اتاق رو امتحان کنم. من اصلاَ فکر نمی‌کردم که اونجا رو بگردم. چقدر بهم ریخته!

مامان گفت وقتشه اتاقم رو تمیز کنم، پس من ازش کمک خواستم. او گفت «خودت بهمش ریختی، خودتم می‌تونی تمیزش کنی!» بابا داشت توی حیاط کار می‌کرد، گفت سرش شلوغ تر از اونه که به من کمک کنه. خواهر کوچکم گفت هرگز و نوزاد هم نفهمید چی میگم. پس من خودم انجامش دادم!

اول چند چیز را داخل کمد گذاشتم، لباس‌هایم رو داخل کشو گذاشتم. بازی‌هام رو مرتب کردم. در جعبه اسباب‌بازی هام رو بستم. کتاب‌ها رو کنار جمع کردم. بقیه بهم‌ریختگی‌ها زیر تختم جا می‌شد، پس اون‌ها رو اونجا گذاشتم. بعد تختم را مرتب کردم، مامان راضی میشه؟ فکر کردم که بهتره زمین رو بشورم، اما مامان گفت نه، پس من بجاش فقط جاروبرقی کشیدم.

همه چیز عالی بود، تا اینکه متوجه شدم که بالشتم گم شده. من پشت اون طرف تخت رو نگاه کردم، و حدس بزنید چی پیدا کردم؟ ایول! دستکش بیسبالم رو !