خرس های برنستین به ماهیگیری رفتند!

آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: خرس های برنستین / داستان انگلیسی: خرس های برنستین به ماهیگیری رفتند!

داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

خرس های برنستین به ماهیگیری رفتند!

توضیح مختصر

بچه ها عاشق ماهیگیری هستند ولی فقط ماهی کوچک می گیرند. بابا تصمیم گرفته که گرفتن ماهی بزرگ را به آنها یاد بدهد. به خانواده خرس ها در این ماجرای سرگرم کننده ماهیگیری ملحق شوید.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

The Berenstain Bears GONE FISHIN!

Papa Bear loved to fish. He fished with a fancy rod and reel. He caught lots of big fish.

Brother, Sister, and Honey loved to fish, too. They fished with plain poles and lines.

They caught lots of little fish.

One day, the cubs went fishing. Papa saw them going. “I will go with you,” he said. “I will show you how to catch big fish!” They went down to the pond. Papa fished with his fancy rod and reel. Brother, Sister, and Honey fished with their plain poles and lines.

“I have a bite!” called Papa. His rod bent over. “It must be a big one!” he said.

He pulled in his line. It was hard to do.

But it turned out to be just an old boot.

“We have bites, too! Called Brother, Sister, and Honey. They pulled in their lines.

They caught three nice little fish.

“Hmm!” said Papa. He fished some more.

He got another bite. His rod bent over again. He pulled in his line. He pulled really hard.

But all he caught was an old tire.

Brother, Sister, and Honey caught more fish. They caught lots of nice little fish.

“Grrr!” said Papa. He grabbed his rod. He threw out his line . . . far.

“I have another bite!” called Papa. “It is a big one!” He tried to pull in his line. But he could not pull it in.

Papa got yanked into the water. He made a big splash!

“Look!” said the cubs. “Your splash scared a big fish out of the water.” Papa and the cubs took the big fish home to Mama. “Look what Papa caught!” said the cubs.

The cubs were proud of their fisherman papa!

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

خرس های برنستین به ماهیگیری رفتند!

بابا خرس عاشق ماهیگیری بود. او با یک چوب و چرخ ماهیگیری حرفه ای ماهیگیری می کرد. او تعداد زیادی ماهی بزرگ را گرفت.

برادر، خواهر و کوچولوی دلبند هم عاشق ماهیگیری بودند. آنها با چوب و نخ های ساده ماهیگیری می کردند.

آنها تعداد زیادی ماهی کوچک صید کردند.

یک روز، بچه ها به ماهیگیری رفتند. بابا موقع رفتن، آنها را دید. او گفت “من با شما می آیم.” “به شما نشان می دهم که چطور ماهی بزرگ بگیرید!”

آنها به دریاچه رفتند. بابا با چوب و چرخ ماهیگیری حرفه ای خودش ماهیگیری کرد. برادر، خواهر و کوچولوی دلبند با چوب و نخ ساده ماهیگیری کردند.

بابا گفت”طعمه من را گاز زد!” چوب او خم شد. او گفت “باید ماهی بزرگی باشد!”

او نخ ماهیگیری خودش را جمع کرد. کار سختی بود.

ولی مشخص شد که فقط یک چکمه قدیمی بود.

برادر، خواهر و کوچولدی دلبند گفتند “طعمه ما را هم گاز زد!” آنها نخ های ماهیگیرشان را جمع کردند.

آنها سه ماهی کوچک عالی گرفتد.

بابا گفت “همم!”او باز هم ماهی گیری کرد.

ماهی یک بار دیگر به طعمه او گاز زد. چوب ماهی گیریش خم شد. نخ ماهیگیری خودش را جمع کرد. به سختی آنرا کشید.

ولی چیزی که گرفته بود، یک لاستیک ماشین قدیمی بود.

برادر، خواهر و کوچولوی دلبند باز هم ماهی گرفتند. آنها تعداد زیادی ماهی کوچک عالی گرفتند.

بابا گفت “گررر!”. او چوب ماهیگیری اش را برداشت. نخ ماهیگیری اش را تا فاصاله ای خیلی دور پرتاب کرد.

بابا گفت “طعمه من را دوباره گاز گرفت!” “یک ماهی بزرگ است!”او سعی کرد نخ ماهیگیری را جمع کند . ولی نمی توانست آن را جمع کند.

ناگهان بابا داخل آب افتاد. به این خاطر آب به شدت به بیرون پاشید.

بچه ها گفتند “نگاه کن!”. “یک ماهی بزرگ را آنقدر ترساندی که از آب به بیرون افتاد.”

بابا و بچه ها ماهی بزرگ را برای مامان به خانه بردند. بچه ها گفتند “ نگاه کن بابا چه چیزی گرفته!”

بچه ها به بابای ماهیگیرشان افتخار می کردند.