سرفصل های مهم
برادران
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
برادران
جان و مارک برادر بودند، اما افراد کاملاً متفاوتی بودند. مارک بسیار مردانه به نظر میرسید. سبیل داشت و بسیار عضلانی بود. او مجسمهساز بود. چیزهایی را از سنگ میساخت. مارک هنرمند خوبی بود، اما خیلی باهوش نبود.
جان اصلاً شبیه برادرش نبود. او کوچک و ضعیف بود، اما بسیار باهوش بود. جان در دانشگاه دانشجوی لیسانس بود و در رشتههای مردمشناسی و تاریخ تحصیل میکرد.
او چیزهای زیادی دربارهی فرهنگهای باستان میدانست. برادران یکدیگر را خیلی دوست داشتند، اما فکر میکردند که هیچچیز مشترکی ندارند.
روزی، شهردار مارک را به ساخت بنای یادبود منصوب کرد: یک مجسمه از فرعون مصر، توت. مارک با انجام کار موافقت کرد، اما مشکلی داشت. او نمیدانست فرعون توت کیست!
با این حال، او فکر کرد که به هر حال صلاحیت ساخت یک تندیس خوب را دارد. او مقداری اندازهگیری خام انجام داد و مجسمهی پیرمردی را که روی سینهاش خالکوبی داشت درست کرد. مارک به کار خود افتخار میکرد، اما وقتی جان مجسمه را دید، بلند بلند خندید.
مارک پرسید:. «چه چیزی اینقدر خندهدار است؟» جان پاسخ داد: «نادانی تو باعث خندهی من میشود. آیا نمیدانی توت در زمان فراعنه نوجوانی بیش نبود؟ بگذار به تو کمک کنم. بر کارت نظارت خواهم کرد. به تو بازخورد میدهم، و ما سازهی بزرگی خواهیم ساخت.»
مارک یک مکعب سنگ دیگر گرفت. جان به او گفت توت چه شکلی است. جان گفت: «او را قدبلند بساز، با حالت ایستادهی خوب. و مطمئن شو که تقارن در بدن او وجود دارد.»
مارک دربارهی همهی جزئیات با جان گفتوگو میکرد. ده روز متوالی، برادران کار میکردند. سرانجام، مجسمهی تمامشده در مقابل موزه قرار گرفت. همه کار خوب برادران را تحسین کردند.
مارک گفت: «ما خیلی خوب با هم کار کردیم. حدس میزنم که بالاخره با هم سازگار باشیم.» جان پاسخ داد: «موافقم! وقتی استعدادهایمان را با هم ترکیب کنیم، قادر به ایجاد چیزهای بزرگ هستیم.»
متن انگلیسی درس
Brothers
John and Mark were brothers, but they were quite different people. Mark looked very masculine. He had a mustache and was very muscular. He was a sculptor. He made things out of stone. Mark was a good artist, but he was not very intelligent.
John looked nothing like his brother. He was small and weak, but he was very smart. John was an undergraduate in college, and he studied anthropology and history.
He knew a lot about ancient cultures. The brothers loved each other very much, but they thought they had nothing in common.
One day, the mayor appointed Mark to build a monument: a statue of Egyptian Pharaoh, Tut. Mark agreed to do the job, but he had a problem. He had no idea who Pharaoh Tut was!
However, he thought he had the competence to build a good statue anyway. He made some crude measurements and sculpted a statue of a very old man with a tattoo on his chest. Mark was proud of his work, but when John saw the statue, he laughed aloud.
“What’s so funny?” Mark asked. John replied, “Your ignorance makes me laugh. Don’t you know that Tut was only a teenager when he was pharaoh? Let me help you. I’ll supervise your work. I’ll give you feedback, and we’ll make this a great monument.”
Mark got another cube of stone. John told him what Tut looked like. “Make him tall, with good posture,” John said. “And make sure there is symmetry in his body”
Mark conferred with John about every detail. For ten consecutive days, the brothers worked. At last, the finished statue was situated in front of the museum. Everyone applauded the brothers’ good work.
“We worked together very well. I guess we are compatible after all,” Mark said. John replied, “I agree! When we combine our talents, we are capable of greatness.”
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.