سرفصل های مهم
زندگی در مزرعه
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
زندگی در مزرعه
بیل یک سرمایهدار عالی بود. او یک شرکت بزرگ هواپیمایی را که درآمد زیادی کسب میکرد، تأمین مالی میکرد. میدانست که چگونه در هر معاملهی تجاری که انجام میدهد سود مالی را به حداکثر برساند.
هر چند بیل یک مشکل بزرگ داشت. او تمام وقت ناراحت بود. بیل میدانست که باید کاری برای ناراحتیاش انجام دهد وگرنه تا آخر عمر افسرده خواهد شد.
روزی بیل در دفتر کارش بود که صدای در خانه را شنید. “بفرمایید تو، بیا تو!” بیل با صدای بلند گفت.
حسابدار او، جین، وارد شد. جین گفت: «آقا، من یک سال است که ندیدم شما لبخند بزنید. از چه چیزی ناراحت هستید؟ شرکت شما خیلی خوب کار میکند.»
بیل به او گفت: «من برای موفقیت شرکتم بیتفاوت هستم. نسبت به شغلم احساس تحقیر دارم. فقط میخواهم کاری را انجام دهم که از آن لذت ببرم. همیشه دوست داشتهام که گیاهان را برای سرگرمی پرورش دهم. میخواهم کارم را ترک کنم و کشاورز شوم!»
جین گفت:. «شما دیوانهاید!»
بیل پاسخ داد: «فکر نمیکنم. من سادگی زندگی در یک مزرعه را میخواهم. از این همه استرس خسته شدهام. کشاورزی باعث خوشحالی من خواهد شد.»
درست روز بعد، بیل کار مقدماتی خرید زمین و ابزار را انجام داد. سپس دست به کار شد. انواع مختلفی از دانهها را کاشت. گوجهفرنگی، کلم، هویج و پیاز کاشت.
بیل فکر کرد: «تابستان آینده بسیار خشک خواهد بود. من باید احتیاطاً محصولاتم را آبیاری کنم محض احتیاط برای اینکه باران کافی نبارد!»
او بیلش را برداشت و در وسط مزرعهاش جوی آب حفر کرد. بیل فکر کرد: «آب نهر از پایین جوی جاری میشود و خاک اطراف هر گیاه را اشباع میکند.»
بیل خود را وقف کشاورزی کرد. بعد از یک سال، مزرعهاش محصولات بسیار خوبی تولید کرد. از همه مهمتر، بیل خوشحال بود. او سرانجام زندگیای را که همیشه میخواست، داشت.
متن انگلیسی درس
Life on the Farm
Bill was an excellent capitalist. He financed a large aviation enterprise that made a lot of money. He knew how to maximize monetary gains in every business deal he made.
Bill had one big problem, though. He was unhappy all the time. Bill knew that he had to do something about it or he would be depressed for the rest of his life.
One day, Bill was in his office when he heard a knock at the door. “Come in!” Bill said loudly.
His accountant, Jane, walked in. Jane said, “Sir, I haven’t seen you smile in a year. What are you so sad about? Your company is doing very well.”
Bill told her, “I’m indifferent about my company’s success. I have contempt toward my job. I just want to do something I enjoy. I’ve always loved growing plants as a hobby. I’m going to quit my job and become a farmer!”
“You’re crazy!” Jane said.
“I don’t think so,” Bill replied. “I want the simplicity of a life on a farm. I’m tired of all this stress. Farming will make me happy.”
The very next day, Bill carried out the preliminary task of buying land and tools. Then he got to work. He sowed many types of seeds. He planted tomatoes, cabbage, carrots, and onions.
“The upcoming summer is going to be very dry,” thought Bill. “I need to irrigate my crops as a precaution in case it doesn’t rain enough!”
He took his spade and dug a ditch down the middle of his farm. “Water from the stream will flow down the ditch and saturate the soil around every plant,” Bill thought.
Bill dedicated himself to farming. After a year, his farm was producing very good crops. Most importantly, Bill was happy. He finally had the life he always wanted.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.